یکشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۵

غروب

گاهي كه دلم
به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد
چشمهايم را فراموش مي كنم
اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست
و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند
با اين همه ، اين تمام واقعه نيست
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد
از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است ...



چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

خداحافظ ...

خداحافظ امتحانای سخت سخت
خداحافظ شب های قبل از امتحان
خداحافظ درس های انبار شده که فقط و فقط یک بار خونده می شدید
خداحافظ کتاب های بی سر و ته جعفر نژاد قمی
خداحافظ جزوه های نیمه کاره
خداحافظ بی خیالی های قبل از امتحان
خداحافظ سئوالای غلط نوشته شده و افسوس خوردن های بعد از امتحان
خداحافظ دلهره های عجیب دیدن نمرات
خداحافظ خوشحالی های پاس شدن درس ها
خداحافظ نمره های ناپلئونی
خداحافظ تعطیلات شیرین بین دو ترم
خداحافظ ...






خداحافظ آرزوی داشتن یه کسی که بتونین با هم برین کتابخونه درس بخونین و به هم توی درس ها کمک کنین
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه وقتی از درس خوندن خسته میشی , نگاهش بکنی تا دوباره جون بگیری
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه بتونی صبح امتحان باهاش قرار بذاری و اون هم مثل خودت خوش قول باشه و به موقع سر قرار بیاد
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه موقع امتحان سئوال های مشکل رو یواشکی به هم تقلب بدین
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه بعد از یه امتحان سخت بهت دلداری بده که حتما پاس میشی
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه وقتی امتحانت رو عالی دادی , بتونی سربه سرش بذاری
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه موقع اعلام نمرات (چون قلبت از دلهره داره میاد توی دهنت!) , نمره هات رو به جات ببینه
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه وقتی بعد از کلی اذیت کردنت , بهت گفت درس رو پاس شدی محکم بغلش کنی و ببوسیش
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه بعد از آخرین امتحان , با هم برین چهارباغ رو از اول تا آخر متر کنین و توی سرما بستی بخورین و کلی خوش باشین
خداحافظ آرزوی داشتن کسیکه هرگز نداشتی ...
خداحافظ ...
خداحافظ رویاهای نیمه کاره ...
خداحافظ آرزوهایی که میمیرین ...
خداحافظ ...
دلم برای همه تون تنگ میشه ...

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

آخرین روزهای امتحانات ...

دوباره سلام
امروز بازم امتحان داشتم , با اینکه سخت نبود , اما خب چندان راضی نیستم , یعنی یه کمی خطرناکه !!!
پس فردا هم آخرین امتحانمه و بعدش می تونم چند روزی یه نفس تقریبا راحت بکشم ... چون از بعدش دردسرهای ترم آخر مثل پروژه و کارآموزی و ... شروع میشه و ... دیگه کی میتونه اصلا نفس بکشه !!!؟؟؟

شنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۵

به جستجوی تو ...

به جستجوي تو
بر درگاه كوه مي گريم
در آستانه دريا و علف

به جستجوي تو
در معبر بادها مي گريم
در چهار راه فصول
در چارچوب شكسته پنجره اي
كه آسمان ابر آلوده را
قابي كهنه مي گيرم
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد ؟؟؟


 

چهارشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۵

امتحان شبکه عصبی ...

سلام
امروز بعد از ظهر امتحان شبکه عصبی دارم , با اینکه یه درس اختیاریه , اما خیلی خیلی سنگینه . البته من این درسو خیلی دوست دارم , چون به نظرم درس خیلی قشنگ و به دربخوریه , فقط حالا باید برم و چند تا مسئله از شبکه ی MLP و SOM و LVQ حل کنم , چون همه رو قاطی کردم ...
برای دعا کنید ...


دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۵

یه حس عجیب ...

سلام
نمی دونم چرا وقتی به این عکسه نگاه میکنم یه حس عجیبی بهم دست میده ...
نمی دونم این عکس به شما هم حس خاصی رو منتقل میکنه یا نه ؟؟؟



یکشنبه، دی ۲۴، ۱۳۸۵

دومین روز امتحانات ...

سلام
امتحان امروز يه کمي سخت بود , منم که فکر نمي کردم استاد فرمول حفظي بخواد هيچي حفظ نکرده بودم , آخه خودش گفته بود که فرمول نميده !!! اما ظاهرا بدقولي کرد ...
فقط خدا کنه پاس بشم ...



شنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۵

ایام امتحانات هم از راه رسید ...

دوستای خوبم سلام
امیدوارم خوب خوب خوب باشید
از امروز امتحانای پایان ترم من شروع شد , اولیش امروز صبح بود و البته خدا رو شکر زیاد بد نشد , فردا هم یه امتحان سخت دارم که البته چندان هم براش آمادگی ندارم , یعنی راستش نمی دونم استاد میخواد چه طوری سوال طرح کنه و برای همین هم زیاد خودمو برای خوندن چیزایی که بیشتر برای من جنبه ی اطلاعات عمومی دارن اذیت نمی کنم !!! (البته این در مورد تمام درس هام صادقه)
به هر حال من توی این ایام امتحانات میخوام زود به زود وبلاگم رو به روز کنم !!! یعنی حداقل هر روزی که یه امتحان دارم , یه سری هم به وبلاگم میزنم (هرچی باشه آخرین دیماهیه که دارم امتحان به این سبک میدم و دلم برای این روزا تنگ میشه ...) , قبول ؟؟؟!!! البته میخوام از فردا مطالب قشنگ قشنگ یا شعر یا عکس یا هر چیزی که به نظرم جالب بیاد رو توی پست هام بذارم ...
پس تا فردا ...



چهارشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۵

یکی از همین روزها ...

 
Some day one day


يكي از همين روزها




You never heard my song before


پيش از اين هرگز آوازم را نشنيده بودي


The music was too loud


زيرا آواي موسيقي ام از ان بلندتر بود


But now I think you hear me well


اما به گمانم حالا خوب مي شنوي


For now we both know how


چرا كه كه ديگر راهش را نيك مي دانيم





No star can light our way


هيچ ستاره اي قادر نيست راهمان را روشن كند


In this cloud of dark and fear


در اين موسم ترس و تاريكي


But some day one day


اما سرانجام روزي


Funny how the pages turn


حيران از بازي خنده دار تقدير


And hold us in between


خود را ايستاده


A misty castle waits for you


ميان قله اي مه گرفته مي يابيم


And we shall be a queen


همچون ملكه اي كه شايد روزي بوده ايم








Today the cloud it hangs


امروز ايرهاي تيره اندوه


Over us and all is grey


آسمان روحمان را تيره و تار كرده اند








But some day one day


اما روزي سرانجام


When I was you and you were me


آن گاه كه من ؛ " تو " باشم و تو " من "


And we were very young


هر دو جوان و شاداب


Together took us nearly there


به آن سرزمين رويايي كوچكمان باز مي گرديم


The rest may not be sung


باقي دستان اهميتي ندارد .........








So still the cloud it hangs


ابرهاي تيره همچنان بر فراز دنيايمان سايه افكنده اند


Over us and we are alone


و ما تنهايم


But some day one day


اما سر انجام روزي


We will come home


به خانه باز خواهيم گشت ...



چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵

یلدا بازی !

دوباره سلام


ادب حکم میکنه قبل از هرچیز از دوست خوبم جناب دکتر رضوی به خاطر اینکه بنده رو به این بازی دعوت کردند , تشکر کنم .

شاید اول بهتر باشه کمی در مورد قواعد بازی صحبت کنم : بازی به این شکله که هر کسی ۵ ویژگی از خصوصیات خودش رو که دیگران نمی دونند در وبلاگش می نویسه و بعد ۵ نفر دیگه از دوستانش رو هم به بازی دعوت میکنه ! به همین سادگی !!! البته این رو هم بگم که این بازی ظاهرا از حدود دو سه هفته ی پیش شروع شده و بعد این همه مدت بالاخره موجش به وبلاگ منم کشیده شد ! به نظر من این ژیشنهاد جالبی بوده که جا داره از مبتکرش تشکر کنم !

خب , بذارید یه کم فکر کنم ببینم اصلا چی باید بنویسم ... فکر کنم بهتره شروع کنم و بنویسم , قضاوت دیگه با شما ...

۱ - متولد اول آبان ۶۳ هستم , یه خواهر دو قولو داشتم که ربع ساعت از من بزرگتر بود , اما متاسفانه ۵ روز پس از تولد میمیره و برادر کوچولوشو تنها میذاره , حالا من مجبورم به جای ۲ نفر زندگی کنم !

۲- از همون بچگی خیلی آروم و سر به راه بودم , با اینکه همه ی بچه ها شدیدا دوستم داشتن و به قول معروف خیلی محبوب بودم (چون توی رای گیری برای انتخاب مبسر با رای موافق همه ی بچه های کلاس به روز مبسر می شدم !) , اما هیچوقت هیچ دوست صمیمی ای نداشتم , یعنی از وقتی یادمه همه ش دنبال کسی بودم که بتونم یه جور رابطه ی دوستی عمیق باهاش برقرار کنم , اما متاسفانه هیچوقت چنین کسی سر راهم قرار نگرفت . همیشه شاگرد اول بودم , یادمه اغلب کمترین نمره ام نمره ی ورزشم بود !

۳ - توی یکی دو سال اخیر , در مورد خودم , احساساتم , هدفم در زندگی و کلا هر چی که فکرش رو بکنید خیلی فکر کردم و با خودم کلنجار رفتم . بالاخره حس می کنم دارم به یه نقطه ی ثبات نردیک میشم , یعنی خودمو میشناسم , توقعاتی که از خودم دارم رو مشخص می کنم و برای بدست آوردن اون چیزی که میخوام تا جای ممکن تلاش می کنم .

۴ - توی زندگی از دو تا چیز خیلی بدم میاد : دروغ و بدقولی . البته سعی می کنم اول از همه خودم تا جای ممکن از این موارد دوری کنم . بهچیزی که اعتقاد نداشته باشم به هیچ وجه عمل نمی کنم . متاسفانه اعتماد به نفسم خیلی کمه , که این منو آزار میده . البته اخیرا دارم سعی می کنم خودمو آپگرید کنم ! نمونه اش اینه که آدرس وبلاگم رو به چند تا از دوستان غیر هم احساسم هم دادم که البته آدمای خیلی خوبی هستند , البته برای این کار یه برنامه ی میان مدت دارم که این تازه فاز اولشه !

۵ - من رشته ی تحصیلیم نرم افزاره , اصطلاحا خوره ی کامپیوتر و اینترنت و طراحی دیتابیس و برنامه سازی و از اینطور کارها دیگه , فکر کنم ۹۰٪ وقت آزادم صرف همین کارایی که گفتم میشه , ۱۰٪ بقیه هم به کارهای جانبیم می رسم .

البته گفتنی خیلی زیاده , که نه زمان و نه قواعد بازی اجازه نمیده . شاید یه روزی بیشتر در موردشون صحبت کردم .

در آخر هم دوست دارم از شروین عزیزم برای شرکت در این بازی دعوت کنم .