پنجشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۶

اپیزود آخر ...

دوستاي خوبم سلام
اين آخرين سلام منه ... و اين آخرين مطلبيه که اين پسر تنهاي خسته داره براتون مي نويسه ... راستش نمي دونم چه جوري بگم ... خب ... پس فکر کنم بهتر باشه اصلا نگم ... که چرا دارم ميرم ... فقط همينقدر بدونيد که ديگه فرصتي برام نمونده ... محکومم به رفتن ... همه محکوميم ...



هرگز يادم نميره که دليل اومدنم چي بود ... و حالا ... حتي اگه فرصتي هم بود , ديگه دليلي براي موندن ندارم ...
آرزويي بود ... که پژمرد ...
رويايي بود ... که پرپر شد ...
اميدي بود ... که نااميد شد ...
انتظاري بود ... که به آخر نرسيد ...
چشمي بود ... که به راه ماند ...
فريادي بود ... که در سينه حبس شد ...
دردي بود ... که تسکين نيافت ...
صبري بود ... که لبريز شد ...
فرصتي بود ... که تمام شد ...
قلبي بود ... که شکست ...
عشقي بود ...
...
که به جا ماند ...



و حالا من موندم و عشق و تنهايي ... و بيشتر از هميشه خسته م ... شايد زمان بازنشستگي من يه کمي زود داره ميرسه ... اما ...


اين وبلاگ منو با پسرهاي خوبي آشنا کرد که خيلي رنگين کماني بودن ... خيلي ... در واقع از بهترين آدمايي بودن که تا حالا باهاشون رابطه داشتم . دلم ميخواد از تک تکشون خداحافظي کنم ...
از آريا ... که خيلي اذيتش کردم ... و خيلي کمکم کرد ...و ميخوام ازش بخوام که به جستجوش ادامه بده و بدونه که عاقبت جوينده يابنده بود ...
از محسن ... که آخر فهميد کيه و کجاست ... و اينکه از زندگيش چي ميخواد ... بهش ميگم که براش خيلي خوشحالم ...
از رضا ... که خيلي دلسوز و مهربونه ... و همه ش نگرانمه
از بابک ... که بهش خيلي حسوديم ميشه ... و خب ... خودش ميدونه چرا
از آرام ... که اسمش واقعا شايسته و برازندشه و با
قلمش آدم رو جادو مي کنه ...
از سينا ... آدم آهني مهربون !!! که يه کمي هم شيطونه
و از همه ي دوستاي خوبم که منو توي اين مدت تحمل کردن و تنهام نگذاشتن ... لطفا منو به خاطر همه ي بدي هام ببخشيد و حلالم کنيد ...



و يه خداحافظي خيليييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي ويژه از کسي که اولين و آخرين باره اسمش رو توي وبلاگم ميارم ... يه پسر تنهاي خسته مثل خودم ... کسي که اين وبلاگ تا امروز به خاطر اون برپا بود و خيلي دوست دارم که بعد از من وبلاگم مال اون بشه ... از فرزاد خوبم ... که فکر مي کرد من دارم بهش دروغ مي گم ... ولي مثل هميشه اشتباه مي کرد ...


و فقط دلم ميخواد يه چيزي رو جلوي همه تون از ته دل بهش بگم :
هرگز فراموشت نمي کنم ... دوستت دارم ...