پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۹

اشتباه

بعضی از آدما توی زندگیشون زیاد اشتباه می کنن .
بعضی از این اشتباهات کوچیکه و ناچیز ، بعضیاش هم بزرگ و غیرقابل جبران .
بعضی وقتا آدما در مورد همدیگه اشتباه می کنن .
بعضی از این اشتباهات کوچیکه و ناچیز ، بعضیاش هم بزرگ و غیرقابل جبران .
بعضی وقتا آدما در مورد ارزش همدیگه اشتباه می کنن .
بعضی از آدما خیلی بی ارزشن ، بعضیای دیگه برعکس ، مهم اینه که در این باره اشتباه نکنی !
چون بعضی از این اشتباهات کوچیکه و ناچیزه ، ولی بعضیاش بزرگ و غیرقابل جبران !

شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۹

چرا ایرانیان پست ترین ملت دنیا هستند ؟

۱ - بی شک از مهمترین رذائل اخلاقی که ملت ایران هم به صورت فردی و هم به طور اجتماعی درگیر آن بوده و هست ، مسئله ی افراط و تفریط است و این تندروی و کندروی ها بر تمام جنبه های زندگی آنان سایه افکنده است . از مصرف آب و برق و بنزین گرفته تا شرم و ادب و پذیرایی از مهمان و فساد اقتصادی ! در وصف این افراط و تفریط همین بس که روزی عمال حکومت در این مملکت با زور حجاب از سر زنان برمی دارند و در کمتر از نیم قرن بعد فرزندان همان عمال (که به کیش پدرانشان خود عمال حکومتی دیگرند) در همان مملکت شعار "یا روسری یا توسری" سر می دهند ! روزی صحنه ی تجاوز را در یک تئاتر به صورت زنده آن هم در پیاده روی خیابان نمایش می دهند و روزی حتی از نمایش زنان یا مردان با پوشش "نامتعارف" در رسانه ی به اصطلاح ملی شان به شدت اجتناب می کنند ! روزی دست به دامان غرب هستیم و فردای آن روز دست به دامان عرب !

۲ - ملت ایران در طول تاریخ چندین هزار ساله ی خود ملتی خنثی بوده است که تقریبا هیچ گاه نقشی در انتخاب راه و تعیین سرنوشت خویش نداشته است . هر گاه این ملت بر اوج قله های افتخار یا پیروزی ایستاده است (که در کل و خصوصا در چندصد سال اخیر به ندرت به چنین مواردی برمی خوریم) ، به خاطر وجود پادشاهان مقتدری بوده است که (تقریبا همیشه با زور سرنیزه یا فریب مذهب و عقده ی عقیده) بر آن ها حکم رانده اند و این ملت وظیفه ای جز اطاعت بی چون و چرا از آنان نداشته است (به قول جورج اورول و به اقتضای اوضاع مزاجی حکام مذکور ، گاهی چهارپا خوب ، دوپا بد ! و گاهی هم دوپا خوب ، چهارپا بهتر !) و هر گاه به قعر چاه های ذلت و فلاکت افتاده است نیز یگانه دلیلی جز آنچه گفته شد ، نداشته است و این داستان همیشه و هر روز تاریخ این کهن بوم و بر است (چنانکه امروز نیز می بینیم و هنوز نیز چنین است) ! قطعا مهم ترین حرکت تاریخ ملت ایران در تعیین سرنوشت خویش انقلاب اسلامی سال ۵۷ است که همگان دیدند فرجامش چه شد ! به قول بزرگی : ملتی که از اشتباهات خود درس نگیرند محکوم است که آن ها را تکرار کند و گویا این ملت به را از روز ازل به تعلیم ابد محکوم کرده اند ، آن هم با اعمال شاقّه !

۳ - ایرانیان مردمان سفله پروری هستند . به قول حافظ :

این خاک فارس عجب سفله پرور است       حافظ بیا که قصد دیار دگر کنیم

متاسفانه در این کشور هیچ گاه انسان های بزرگ و والا جایگاه واقعی و شایسته ی خود را پیدا نمی کنند و اگر هم کسی به چنین جایگاهی رسد ، ملت به سرعت او را به زیر می افکنند . کم نیستند امثال امیرکبیر و مصدق در تاریخ این مملکت و چه بسیارترند شعبان بی مخ های خودفروخته ای که جزئی از زندگی ما شده اند و هر زمان و هر کجا در میان ما زندگی می کنند (با خودم فکر می کنم که ملت ما جنبشی رو شروع کرده که شاید مناسب ترین نام براش این باشه : هر ایرانی ، یک شعبان بی مخ !) و در چه بسیارند افراد بی لیاقتی که در این کشور برای این مردم خدایی کرده اند (و مگر نه اینکه لیاقت هر مردمی همانهایی هستند که بر آن ها حکم می رانند ؟!) !
و اینجا جهان سوم ترین سوم های جهان سوم است ! بسیار شنیده اید سخن آن پروفسور ایرانی را که : "جهان سوم جايي است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند ، خانه اش خراب مي شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملکتش بکوشد" و در این مملکت است که انسان می تواند با تمام وجود رنج جهان سومی بودن را با روح و جان و پوست و گوشت و استخوانش احساس کند !
اگر کمی بیشتر در تاریخ به عقب بازگردیم می بینیم بزرگانی چون فردوسی و خیام را که در روزگار حیاتشان با چه سختی ها که دست به گریبان نبوده اند . و اینجاست که انسان با تمام وجود به این حقیقت پی می برد که هشیاری و دانستن چه رنج بزرگی است و چه رنجی بزرگتر از بیداری در میان خفتگان ؟ و اینجاست که غم نیما را با تمام وجود درک می کنیم :

بر بساطی که بساطی نیست ... در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست ... قاصد روزان ابری ، داروگ ... کی می رسد باران ؟

۴ - ملت ایران همه کاره های هیچ کاره اند ! در مملکت ما هیچ نظم و انظباطی در اداره ی امور از سطح کلان گرفته تا پایین ترین سطح مشاهده نمی شود ! در این کشور ملا سیاستمدار می شود ، بنا رئیس جمهور ، قصاب سفیر ، مهندس رفتگر ، سیاستمدار زندانی و استاد دانشگاه بازنشسته !
در هر مجلسی که وارد شوید ، یا در تاکسی و اتوبوس ، در کنار خود افرادی را می بینید که با آب و تاب تمام در مورد تخصصی ترین مسائل کشور از انرژی هسته ای گرفته تا هدفمند کردن یارانه ها نظرات کارشناسانه ارائه می کنند ! در رسانه ی به اصطلاح ملی وقتی می خواهند در مورد موضوعی نظر سنجی کنند ، یک جامعه ی آماری از افرادی که با مشاهده ی دوربین خودشان را گم می کنند انتخاب می کنند و نظرات تخصصی آن ها را به عنوان خواست ملت به خورد مردم می دهند (البته اخیرا به این نتیجه رسیده ام که این نتایج چندان هم دور از واقعیت جامعه ی ما نیست !) .
در عوض در آن جایی که به قول خودشان خانه ی ملت است ، وقتی نماینده ای در مورد موضوعی صحبت می کند ، هر کس برای خود به کاری مشغول است : یکی گپ می زند ، یکی با موبایل صحبت می کند ، یکی دست در دماغش کرده و یکی دیگر هم چرت می زند ! و در آخر هم بر سر تاراج بخشی از این مملکت رأی گیری می شود !

۵ - ملت ایران ملت خرافه پرستی هستند . گرچه خرافه پرستی کمابیش در بین ملل گوناگون به سبک های مختلف دیده می شود (حال خواه آن خرافه سایه ی امامزاده ای روی یک دیوار باشد ، یا توپی که حاجات مردم را برآورده می کند ، نعل اسبی که خوش شانسی می آورد ، موجود بیگانه ای که در یک آشیانه ی فضایی زندگی می کند و یا اختاپوسی که نتایج مسابقات فوتبال را پیش بینی می کند) . ولی خرافه پرستی به جزئی لاینفک از زندگی اصیل ایرانی بدل گشته است . ملت ما ملتی هستند که اصل را وانهاده و به فرع مشغول شده اند . ملتی که دیربازیست ماده پرستی را با یکتاپرستی سخت اشتباه گرفته اند :

          آن ها که به سر در طلب کعبه دویدند        چون عاقبت الامر به مقصود رسیدند
      رفتند در آن خانه که بینند خدا را          بسیار بجستند خدا را و ندیدند
      چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف          ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای خانه پرستان چه پرستید گل و سنگ           آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند

این روز ها بسیار می شنویم داستان کسانی را که با تمام نداری خود با وام یا قرض یا فروش وسیله ای از وسایل زندگی خود پولی دست و پا می کنند تا با سفر به یکی از کشورهای عربی (با پذیرفتن تمام شرایط سخت و ناامنی ها و بی حرمتی هایی که در حق آن ها می رود و گاه حتی شرافت انسانی آن ها را خدچه دار می کند) ، علاوه بر خروج ارز از مملکت و سرازیر شدن آن به جیب اعرابی که همواره به خون آن ها تشنه بوده اند (و این را در نبرد ۸ ساله ثابت کرده اند ، ولی این روزها بنا به مصلحت به ملت برادر تبدیل شده اند!) ، به خیال خود آخرتشان را بیمه کنند ! و چه خیال باطلی که تمام گناهان گذشته و حال و آینده شان با یک سفر که در آن هیچ بنده ای از بندگان خدا (جز همان اعراب مذکور) را سودی نیست ، آمرزیده شود . به راستی عدالت خدای آن ها اینگونه است ؟؟؟
و من در عجبم از ملتی که خیام در میان آن ها زیسته است و هنوز همان اند و هر روز بیشتر به خویشتن خویش باز می گردند :

قومی متفکرند اندر ره دین                قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی     کای بیخبران راه نه آن است و نه این

۶ - ملت ایران به طور عام ملت متوحش و خونخواری است . جان انسان ها در این کشور از جلمه چیزهایی که کمترین بهایی به آن داده نمی شود . اگر به تاریخ بنگریم از مثله کردن منصور حلاج گرفته تا جنایت شاه قاجار در کرمان و اعدام های انقلابی فدائیان اسلام و اعدام های دهه ی ۶۰ و پس از آن و سنگسارهایی که تا به امروز نیز همچنان بازار آن در جامعه ی آرمانشهری ما داغ داغ است ، همه و همه حکایت از روح وحشی گری و خونخواری مردمی دارد که بسیار مشتاق تماشای جان دادن انسان های دیگرند . (به خوبی به یاد دارم در دوران دبیرستان روزی قرار بود مجرمی را در یکی از میادین اصلی شهر دار بزنند ، من که برای رفتن به خانه ناچار می بایست از آن میدان می گذشتم آن روز زودتر به راه افتادم تا شاهد این مراسم قرون وسطایی (اعدام در ملاء عام) نباشم . اما چیزی که شرم آور و تاسف آور بود و مرا در همان روزها نیز متاثر می کرد اشتیاق عامه ی مردم ، حتی بچه های همسن و سال خودم برای تماشای جان کندن یک انسان (هرچند مجرم) بود . بعضی از آن ها طوری برای این مراسم برنامه ریزی می کردند که انگار قرار است در سینما به دیدن یک فیلم کمدی بروند !)
البته این معنای مخالفت با مجازات مجرمین نیست . حتی اگر از عدم تناسب جرم با مجازات صرف نظر کنیم و اعدام انسان ها به خاطر عقاید آن ها را با بی شرمی و توحش تمام جایز بدانیم ، اجرای چنین مراسمی در یک مکان عمومی جز زهره چشم گرفتن از مردم و یا استقبال و تمایل جامعه ی مجرم پرور از این برگزاری چنین مراسم هیچ توجیه دیگری نخواهد داشت .
البته که خونریزی برای مراسم شادی و سرور نیز جزوی از فرهنگ ملی و مذهبی ما شده است !
و در وصف توحش موجود در جامعه ی ما نیز که آمار جرم و جنایت و فساد و حوادث رانندگی خود به خوبی گویای همه ی حقایق هستند و سخن بیش گفتن بیهوده خواهد بود .

۷ - ایرانیان مردمانی هستند که برای روحانیت احترام ویژه ای قائلند و این ریشه در همان باورهای خرافی و نابخردانه ای دارد که از نیاکانشان بدان ها ارث رسیده است . جای بسی تاسف است که حتی امروز بسیاری از جوانان ما (که ادعای روشنفکری و دگراندیشی را یدک می کشند) نسبت به برخی از ملایان گذشته و حال ارادت ویژه ای دارند و حتی با آنکه شناخت کاملی از زندگی آن ها و مبانی فکری و عقیدتی آن ها ندارند ، کورکورانه نسبت بدان ها تعصب ورزی می کنند . نظر شخصی من این است که تا روزی که فردی از چنان قدرتی برخوردار باشد که در لباس دین (یا هر لباس دیگری) به انسان های آزاد دیگری راه درست و نادرست خود را تحمیل کند (هرچند خود آن انسان ها متوجه آن تحمیل و آن فریب و آن تقلید کورکورانه نباشند و از روی میل خود آن را انجام دهند) و اجازه ی هر چون و چرا و تشکیک و تردید و تقابل فکری را با تهمت هایی مانند شرک و نفاق و بی ایمانی از آن ها عملا سلب کند ، و تا روزی که تقلید همه جانیه و پیروی از اندیشه ی واحد و تک صدایی (که نابخردان به اشتباه آن را وحدت می خوانند !) در این کشور ترویج شود و تا روزی که مردم در کوچه و خیابان هر جا ملایی می بینند پیش پای او بلند شوند و او را به خاطر لباسش احترام کنند ، (و تا روزی که سواری دهندگانی وجود داشته باشند) روزگار سواره پیاده ی این ملت پایان نخواهد پذیرفت . زیرا این خدا نیست که به بندگان خود ستم روا می دارد بلکه خود آن ها هستند که به خود ستم می کنند !

پانوشت : هدف از نوشتن این مطالب ، توهین به فرهنگ و تمدن ملت ایران یا زیر سوال بردن معدود جنبه های مثبت فرهنگی و اجتماعی این ملت نبوده است . بلکه هدف یادآوری تنها گوشه ی بسیار کوچکی از رذائل بیشماری بوده که ملت ما در طول تاریخ و خصوصا تاریخ معاصر خود با آن دست به گریبان بوده است . آن هم در روزگاری که جز تعریف و تمجید های بی پایه و اساس و افراط گونه از این ملت ، هیچ صدای دیگری شنیده نمی شود . تعریف و تمجید هایی که هر انسانی که ذره ای انصاف و عدالت در وجود خود داشته باشد حتی با وجدان حتی خواب آلوده ی خویش می تواند میزان درستی آن ها را به راحتی تشخیص دهد . اما سوال اینجاست که به راستی این همه تعریف و تحسین به خاطر چیست ؟!
مسلما اگر ملت ما چنین بود و چنان که هر روز می شنویم ، روزگار ما امروز چنان نبود و چنین ، که هر روز می نگریم ! و آن تملق گویان هنوز نفهمیده اند که با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نخواهد شد ! و برای پیشرفت و ترقی چیزی بیش از شعارهای دلخوش کننده ی پشت اسکناس های ۵ هزار تومانی لازم است ! ولی حقیقا آنست که " از کوزه همان برون تراود که در اوست ! "
و بدون شک ایرانی که ما امروز در آن زندگی می کنیم ، با ایرانی که فردوسی در وصف آن گفته "چو مباشد تن من مباد" کوچکترین شباهت و سنخیتی ندارد .

شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۹

بانکداری الکترونیک ، به سبک ایرانی ! (قسمت اول)

بعد از دموکراسی به سبک ایرانی این بار نوبت به بانکداری الکترونیک به سبک ایرانی رسید !

من یکی دو سال پیش با عضویت توی سیستم سبای بانک *** (عبارت ملی به دلیل حفظ شأن بانک معظم مبدأ عمدا حذف شده و پس از احراز درستی ادعای اینجانب ، به همراه اسامی مفسدان اقتصادی اعلام خواهد شد) ، یک دستگاه OTP (به قول بانکی ها توکن یا رمزیاب !) دریافت کردم (البته پس از پرداخت تمام و کمال مبلغ ۱۶۵۰۰ تومان که کسری از اون به جیب برادران زحمتکش باایمان کمونیستمون در چین و درصدیش هم به جیب واردکنندگان محترم و واقعا دلسوز و ناز این دستگاه ها(که جاداره در همینجا ازشون تشکر کنم و بهشون بگم که دمتون خیلی گرمه ، فقط اگه میشه زمانش رو بیشتر کنید!) سرازیر میشه) تا از این به بعد کلیه ی امورات بانکی خودم رو از طریق این سیستم پیشرفته و امن و در بستر آبستن فیلتر و پا به ماه آنتی پروکسی و فوق العاده پر سرعت اینترنت به سبک ایرانی (که واقعا جا داره اون رو به عنوان میراث غیرملموس ملیمون ثبت کنیم و من واقعا نمیدونم که این دولت مهرورز کودتا چیش از دولت کافر بی کفایت فنلاند کمتره که اون رو جزو حقوق شهروندی هر ایرانی اعلام نمیکنه!) انجام بدم ! (در همینجا جا داره خدمت برادران فیلترچی (که این پست رو هنگام گذر از فایروال های نوکیای ساخت فنلاند و یا سیسکوی ساخت آمریکای خبیث متعلق به شرکت چوب حراج خورده ی ملی مخابرات می خونن) سلام و خسته نباشید عرض کنم و براشون آرزوی خوشبختی و ازدواج زودافزون کنم !)
انصافا این مدت بد هم نبود و به جز اینکه در برخی مواقع نیاز (مخصوصا روزای تعطیل و آخر هفته ها !) سیستمشون کرش (Crash) می کرد و در دسترس نبود ، یا سایتشون بالا نمیومد یا طراحی سایتشون جوری بود که با هیچ مرورگری غیر از IE (اونم به طور کاملا random) جواب نمیداد ، و یه سری خدماتش هم فقط از ساعت 9 تا 12 روزهای شنبه تا چهارشنبه در دسترس بود و اونم با تاخیر چند ساعته مثلا پول رو حواله می کرد و یا تاریخ مصرف certificate سایتشون تمام شده بود و اون بنده خدا های حیوونکی هم 300 هزار تومن موجودی برای خرید certificate نداشتن (بماند که هیچ autority حسابی ای به دامین های ir هیچ certificate ی نمیده و به همین خاطر مجبورن دامین های خودشون رو با آدرس های عجیب و غریب و طولانی و از نوع com ثبت کنن) ، مشکل خاص دیگه ای نداشتم ! (البته همونطور که حتما خودتون مستحضر هستید , این موارد در تمام سیستم های نوین بانکی ، امری کاملا عادیه و بانک هیچ مسئولیتی در قبال QOS نداره ، همین که سرویس دادن باید برید توکنتون رو هم بندازید هوا ! اگرم اعتراضی دارید می تونید حسابتون رو تخته کنید و برید توی Paypal حساب باز کنید !)
بود تا اینکه یک روز صبح زود بهاری ، دم دم های اذان ظهر ، که مثل هر روز نصفه شب گنجشک ها سر بند رخت قارغار می خوردن ، آفتاب از سرناسازگاری از سر دیوار در زد و باد صبا از غرب وزیدن رفت و دیوار چین مثل چینی بد زده از هم شکافت و ماهواری رژیم اشغالگر قدس از مدار خارج شد و لوله ی نفتی در خلیج مکزیک ترکید و سازمان ملل قطعنامه ی بی ارزشی رو با حمایت برادران لبنانی ، بر ضد ملت غیور ایران صادر کرد و از بد این روزگار نامراد ، دستگاه توکن من قفل شد !
(توضیح : نحوه ی این دستگاه ها (مثل کارت های بانکی) بدین صورت هست که اگر سه مرتبه رمز عبورشون رو اشباه وارد کنید ، قفل می شن و برای باز کردن مجددشون یه کد هشت رقمی نیاز هست که برای دریافت اون کد بایست از طریق شعبه ی مبدا اقدام به تکمیل و ارسال فرم برای واحد انفورماتیک این بانک معظم بفرمایید ! و این خود آغاز ماجراست !!!)
به عنوان اولین اقدام در جهت گشایش این گره ی کور ، ترجیح دادم به جای اینکه راهی یکی از امامزاده های نزدیک (که ظاهرا اخیرا با عنایات الهی و البته به یمن کاوش های باستان شناسی سازمان حج و زیات (میراث فرهنگی و گردشگری اسبق !) تعدادشون رو به فزونی گذاشته) بشم تا با گره زدن یک تکه پارچه ی سبز (که البته از اونجایی که دیگه همراه داشتن پارچه ی سبز در لیست گناهان کبیره وارد شده و در حکم محاربه خواهد بود ، این کار خودش نیاز به از جان گذشتگی زیادی داره ، مگر اینکه به جای پارچه ی سبز (نعوذبالله) از دستمال یزدی استفاده می کردم!) حاجتم رو بگیرم و رمز قفل گشا در خواب بهم الهام بشه ! ترجیح دادم تا با واحد انفورماتیک بانک معظم له تماس بگیرم تا از روند کلی کار آگاه بشم و خب همونطور که تابلو بود این جواب رو از خانم اپراتور محترمه ی شماره شونصد و اندی (که معلوم بود بنده خدا تا حالا از این دستگاه ها ندیده!) شنیدم که باید برید و از طریق شعبه ی مبدا اقدام کنید !
این بود که کمر همت بربستم و توی یک صبح زود تابستونی ، دم دم های اذان ظهر ، که مثل هر روز نصفه شب گنجشک ها سر بند رخت قارغار می خوردن ، راهی بانک معظم له شدم تا این خان اول از هفت خان عشق رو به خاک بمالونم !
ادامه دارد ...