جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۱

آخرین روز شهریور

روزگاری نه چندان دور، آخرین روز شهریور یا بهتر بگم آخرین روز تابستون، برام بدترین روز سال بود! یاد اون سال ها بخیر... (که همه ش در تنهایی گذشت و گذشت و گذشت و ...) و یاد دوستی که می خواستم و هرگز نیافتم و ندارم و به گمانم بعد از این هم نخواهم یافت...

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۱

لَختی با تلویزیون!

شبکه 1 (اخبار):

گزیده ی مهم ترین خبرها:
رزمایش بزرگ عفیر2 در منطقه استراتژیک صحرای طبس!
خودکفایی در تولید همه ی محصولات داخلی و قطع کلی واردات همه ی کالاها از همه ی کشورها علی الخصوص کالاهای چینی!
افتتاح یک دهانه دکان با اشتغال زائی 2 نفر توسط رئیس دولت همزمان با هفته دکان داری!
موج مکزیکی بیداری اسلامی در همه ی کشورهای عربی به جز سوریه!
بحران اقتصادی، تورم، فقر، بیکاری، فساد و فحشا در غرب به همراه اعتصاب، اغتشاش و تظاهرات گسترده مردم علیه نظام سرمایه داری!
قانونی شدن ازدواج همجنـسبازان در چند ایالت دیگر آمریکا!
طوفان و سیل و زلزله و سونامی در آسیا.
دندان در آوردن یک پیرزن 150 ساله بورگینوفاسویی...

شبکه 2 (سریال کره ای):

...اوه بانوی من! بانوی من! اوه بانوی من!
شما نباید این حرفو بزنید بانوی من!
(گریه دسته جمعی دخترها) اوه بانوی من، بانوی من!
نه بانوی من! بانوی من! بانوی من!...

شبکه 3 (سریال ایرانی):

...چی؟؟؟ مامان حالش به هم خورده بردنش بیمارستان؟
- کدوم بیمارستان؟؟؟ بپرس کدوم بیمارستان!!!
- باشه ما الان خودمونو میرسونیم!
(سکانس بعدی یه زن چادری با یه مرد ریشو به سرعت وارد سالن انتظار بیمارستان میشن و با یه زن و مرد دیگه که گویی با هم فامیلن روبرو میشن، زنا همو بغل می کنن و گریه می کنن و مرد تازه وارد از مرد کهنه وارد ماجرا رو می پرسه!)...

شبکه 4 (برنامه پاسخ به سؤالات مذهبی جوانان با حضور حاج آقا سقة السلامیان):

...اختلاط زن و شوهر در محیط خانه امری بسیار نامیمون و نامبارک است! در این زمینه حدیث داریم که زن و شوهر جز در موارد اضطرار نبایست با هم تنها باشند، وگرنه ممکن است خدایی ناکرده دچار گناه بشن! انسانه دیگه! نفس اماره!!! یعنی امر کننده به بدی! و این میتونه نعوذ بالله باعث بشه که مرد نگاه شهوانی به زنش داشته باشه که همونطور که در روایات وارد شده این از بزرگترین معاصیه. البته خدا رو شکر جوون های ما بر خلاف اون چیزی که در فرهنگ غرب رایجه از این لغزش ها کاملا پاک و مبرا هستند...

شبکه 5 (فیلم خارجی):

... (صحنه انفجار پشت سر زن و مرد نقش اول و دوم فیلم و بعدش اون دو رو می بینیم که به طرز اعجاب آور و نامعلومی از معرکه نجات پیدا کردن)

اوه لورا، تو جون منو نجات دادی... (لورا به جورج نگاه می کنه و موسیقی فیلم عوض میشه! بعد چند ثانیه می فهمید که فیلم تموم شده و 10 دقیقه بعدی تیتراژ پایانی فیلم با بک راند سیاه و فونت 10 تایمز نیو رمان سفید رنگ!)

شبکه خبر:

تکرار اخبار شبکه 1

شبکه معارف:

تکرار برنامه شبکه 4

شبکه آموزش:

بوققققققق...

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۹۱

عقل و عشق و ... لعنت!

من به همگرایی رفتار اعتقاد دارم، یعنی سعی می کنم در شرایط روحی متفاوت حرف های ضد و نقیض نزنم، و رفتار متفاوت و متضاد از خودم نشون ندم. معمولا کم حرف می زنم و بیشتر اهل عمل کردنم، سعی می کنم تا از توانایی انجام کاری مطمئن نشدم، توی بوق و کرنا نکنم! البته این به معنای عدم اعتماد به نفس و ریسک ناپذیری نیست، بلکه صرفا منظورم اجتناب از حرف الکی (یا اصطلاحا حرف های باد هوا) زدنه!
به عقیده ی بعضی آدما حرف زدن خرجی نداره، امروز میگی چهارپا خوب دو پا بد، فردا چهارپا خوب، دوپا بهتر! امروز قول میدی، فردا میگی نشد، نتونستم، فوقش اگه طرفت آدم خیلی مهمی باشه با یه عذرخواهی سر و ته قضیه رو هم میاری!
همه ی اینا قبول... نه اینکه قبول، میشه باهاش کنار اومد، اونم توی جامعه ای که آدم مجبوره درش با این مشکلات زندگی کنه، به هر حال هرکسی که وارد کار و زندگی روزمره میشه به قول معروف پیه این مسائلم به تنش میماله!
ولی امان از روزی که کسی سر احساسش حرف مفت بزنه... و فریاد به وقتی که بهت بگه حرفای اون روزم از سر احساس بوده نه عقل!!!
اونوقته که به عقل و عشق و خودت لعنت می فرستی...

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۹۱

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد...

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد        خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد               آغاز کسی باش که پایان تو باشد

واسه کسی بمیر که واست تب کنه!!!

عشق یه سره دردسره!!!

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش              رفیق خانه و گرمابه و گلستان باش

توی ادبیات ما پره از این جملاتی که گرچه در نگاه اول ممکنه کمی ساده به نظر برسن اما وقتی بهشون فکر می کنی یه دنیا معنی درشون نهفته ست!

متأسفانه این روزا روابط بیشتر آدما صرفا بر اساس منفعت طلبی فردی بناشده، حالا این منفعت میتونه از پر کردن اوقات بطالت توی نت باشه تا درخواست انجام کارهای خیلی بزرگ توی دنیای واقعی... مهم اینه که سراغت نمیان، بهت محل نمیذارن، تو رو نمی بینن و اصلا حتی بهت فکر نمی کنن، تا وقتی که کارشون بهت بیافته. اونوقته که حتی اگه یک هفته جواب تلفن و اس ام اس هاشون رو ندی از رو نمیرن و با پرروئی تمام به تلاش منفعت طلبانه شون ادامه میدن...

خوب که نگاه میکنم اینطور آدما دور و برم کم نیستن، حتی شاید متأسفانه خودمم گاهی مثل اونا رفتار کرده باشم، گرچه واقعا سعی می کنم تاجای ممکن اینطور نباشم.

به هر حال اینطور افراد به نظر من فقط به درد رابطه های کاری و تجاری میخورن (هرچند در همون رابطه ها هم معمولا قدری انسانیت و وجدان و شرف و اهمیت به طرف مقابل وجود داره که در بسیاری از به اصطلاح دوستی های این زمونه وجود نداره) و هیچ تصور و درکی از معنای دوستی و روابط انسانی ندارن و دوستی باهاشون فقط کرامت و عزت نفس انسان رو زیرسؤال میبره...

بنابراین میخوام تا جای ممکن اینطور روابط رو از زندگیم حذف کنم. منظورم دقیقا دو دسته از افراده: اول آدمای منفعت طلب خودخواهی که رابطه باهاشون واسه من هیچ منفعت متقابلی نداره و دوم افرادی که بود و نبود من توی زندگیشون هیچ تأثیری نداره... چون از اینکه یک عنصر بی مصرف یا رزرو در زندگی یا رابطه با کسی باشم حالم به هم میخوره! بنابراین میخوام از این به بعد این افراد رو از روابطم قلم بگیرم، هرچند احتمالا این کار به انزوا و تنهایی بیشتر منجر میشه، ولی همونطور که همیشه گفتم تنهایی بهتر از بودن با کسانیه که ارزشش رو ندارن.

وقتی نمی تونی مثل بقیه باشی، پس مثل خودت باش... اگر کسی منو بشناسه می فهمه که دوستی بامن یه مزیت بزرگه! حیف که تابحال کشف نشده باقی موندم!!!

پ.ن : این پست مخاطب خاص ندارد. صرفا بخشی از سیاست رفتاری جدید منه. همین

چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۱

تهران

تهران، نمونه ی بی بدیل و عینی از افراط و تفریط ما ایرانی هاست که با تجمع کلونی بسیار متراکمی از مردمی که به دنبال رفاه و زندگی بهتر به اونجا سرازیر شده ن، مثل یه تومور بدخیم توی یه فضای بسته در حال رشده و داره به نقطه ی نهایی میرسه...

خیابون هایی با ترافیک قفل شده، که حتی نصف شب هم روی آرامش رو نمی بینه، صدای کلافه کننده ی موتورها و بوق ماشین ها و چراغ های راهنمایی که خیلی واسه رنگ عوض کردن عجله ای نشون نمیدن!
هوای مسموم که نمیشه توش نفس کشید و اتمسفری که انگار از بس پارازیت و امواج کوتاه و بلند درش رها کردن دیگه ظرفیتش تکمیل شده!

پیاده روهای شلوغ با آدم های متفاوت... یا بهتر بگم: خیلی خیلی متفاوت! و فرهنگی عجیب که آمیخته ای از ده ها فرهنگ و خرده فرهنگ مختلفه... (مثل آش شله قلمکار!) فرهنگی که نه هیچ جای ایران و نه فکر کنم هیچ جای دیگه ی دنیا بشه مثلش رو پیدا کرد! نه اینکه بگم بده یا خوبه، فقط خیلی خاصه! ولی چیزی توی همه ی این افراد مشترکه اینه که ظاهرا همگی با این محیط و فرهنگ خو گرفتن و راه زندگی یا بهتر بگم زنده موندن توی کلونی به این بزرگی رو پیدا کردن! مثل باکتری هایی که خودشون رو با یه محیط جدید سازگار می کنن و نسبت به شرایط تازه مقاوم میشن تا خودشون رو از خطر انقراض نجات بدن!

در این بین اگه زبون ترکی هم بلد باشی که بُردی! چون ظاهرا نصف مردم شهر به این زبون صحبت می کنن!

اینجا خیلی راحت میتونی فقر رو با چشمات ببینی... خیلی راحت، اونم بدترین نوعش رو! و همینطورم نقطه ی مقابلش... اشرافی گری از نوع فوق افراطی که فکر نمی کنم اینم هیچ جای دیگه ی دنیا نظیر داشته باشه! بالاشهری اون بالا بالاها و پایین شهری اون پائین پائینا! و بین این دو دنیا گرچه خیلی از هم دورن ولی راه چندانی نیست... راهش به اندازه ی تحمل یه له شدن توی قوطی کنسرو های سیار زیر زمینیه!

تونل های تاریک زیرزمینی با ایستگاه های شلوغ و مردمی که واسه سوار شدن به مترو از سر و کول هم بالا میرن... فقط بایست این وسط مواظب خودت و وسایلت باشی!!! وگرنه توی این تنازع بقا جون و مالت پای خودته! فقط واسم جالبه که خیلی از تهرانی ها به چی این راهروهای تنگ و تاریک زیرزمینی می بالن!؟! (البته از انصاف نگذریم توی خیلی از مناطق شهر همین ایستگاه های مترو باکلاس ترین جای شهرن و تا ازشون خارج میشی انگار وارد یه دنیای دیگه شدی!!! یه حلبی آباد!)

البته انصافا نمیشه از مزایای عضویت در این کلونی هم غافل بود که کمترینش تنوع در انتخابه! حالا انتخاب هر چی از جون مرغ گرفته تا شیر آدمیزاد! به هر حال ایجاد و رشد این تومور هم بی دلیل نبوده! گرچه باید دید چه تعداد از مهاجرین به این شهر تونستن با این کار به یکی زندگی راحت تر و مرفه تر دست پیدا کنن؟

نهایتا چیزی که بدیهیه اینه که تمرکز احمقانه و نابخردانه ی تمام مراکز حساس اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، تفریحی، معیشتی و در یک کلمه تمام امکانات کشور در یک شهر که اگرچه جمعیت زیادش به ظاهر همه ی این ها رو توجیه پذیر میکنه، ولی در واقع ظلم آشکاری به بقیه ی مردم ممکلته... مردمی که نه حق رو می دونن و نه خواهانش هستن!

دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۱

سهم من

خدایا... یعنی توی دنیای به این بزرگی... از بین همه... این همه آدم های جورواجو که آفریدی، یکیشون سهم من نشد؟؟؟
خدایا... یعنی از این آسمون پُر ستاره ت... یکیشون مال من نشد؟؟؟
خدایا...