پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۲

دنیای دور افتاده...

کار کردن توی بلندترین ساختمان اداری شهر (از نظر موقعیت جغرافیایی و نه ارتفاع ساختمان!) مزایای خودش رو داره:
از پیاده روی صبحگاهی (در واقع کوهپیمایی!) برای رسیدن به محل کار گرفته تا منظره ی فوق العاده ی شهر که توی روز زیبایی خودش رو داره و آدم رو تا اون ته ته های دنیا میبره... و توی شب چراغایی که سوسو میزنن و به ردیف خیابون های اصلی شهر رو (جایی که اون موقع پر از ازدحام آدم های رنگ و وارنگه) مشخص میکنن... باز هم آدم رو به عمق فکر و خیال میبره!
از سکوت مطلق و آرامش عجیبش گرفته تا هوای سالم کوهستان (فقط اگه مثل هایدی یه بره و یه دوست پسر واسه خودم داشتم دیگه همه چی عالی بود)!
یه دنیای دور افتاده برای یه پسر رنگین کمانی که از این آدمای صدرنگ این اجتماع بی ارزش گریزونه و ترجیه میده توی دنیای متفاوت خودش واسه همیشه تنها بمونه...

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۲

ارزیابی تعطیلات نوروز 92!

بالاخره تعطیلات بیش از سه هفته ای نوروز 92 هم تموم شد (هرچند من ده روزی بیشتر تعطیل نبودم)... و دوباره زندگی به روال معمول خودش برگشت! آخه توی عید محل کار حسابی سوت و کور بود و آدم احساس انزوا و تک افتادگی می کرد!
تعطیلات امسال هم به سرعت هر سال گذشت و باز هم مثل هر سال تنها چیزی که ازش واسم باقی موند یه دفترچه ی خاطراته که البته امسال مختصرتر از 15 تای قبلی بود (خیلی وقته که نمی تونم اونطور که دلم میخواد بنویسم... نمیدنم چرا؟!)
خب... فکر نمیکنم این زیاد مسئله ی عجیبی باشه، ولی یکی از دوستام میگفت تو تنها پسری هستی که میشناسم که دفترچه ی خاطرات داره!
بازار عیدی هم امسال از هر سال پر رونق تر بود، هرچند دیگه برخلاف سال های نه چندان دور دیگه اشتیاقی واسه خرج کردن پول های عیدی ندارم و اسکناس های نو و تانخورده به همون صورت لای چندتا دفترچه ی خاطرات اخیرم مونده...
اما رکورد دیگه مربوط به پیامک های تبریک سال نوئه، امسال حدود 20 نفر سال نو رو بهم تبریک گفتن که در نوع خودش بی سابقه بوده!
به امید روزهای بهتر در سال جدید برای همه ی آدم های خوب!

پ.ن.1: خیلی خوبه که آدم موقع سر کار رفتن اکراه نداشته باشه و با میل و علاقه سر کارش بره! اینطوری پایان تعطیلات و خصوصا غروب 13 دیگه واسش تلخ و زجر آور نخواهد بود!
پ.ن.2: توی این سال جدید دلم یه حماسه ی اقتصادی درست و حسابی میخواد!

دوشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۲

غروب سیزده!

زمونه تغییر می کنه...
روزگاری غروب 13 یکی از بدترین مواقع سال بود(شاید بدترین موقع بعد از شب 31 شهریور!) ولی حالا دیگه اونطوریا نیست... مخصوصا امسال که اون احساس اندوه جای خودش رو به اشتیاق یه شروع طوفانی ولی منطقی و حساب شده داده (البته نه به سبک ایرانی که اولش تخته گاز بری و بعد موتور بسوزونی!)... که امیدوارم زندگیم رو به سوی بهبود سوق بده...