سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۲

رد صلاحیت!

رد صلاحیت جریان های انحرافی و اشرافی را به عموم ملت بزرگوار تبریک عرض می نمایم!

پ.ن.1: من یک رأی بیشتر ندارم، هیچ کس نمیدونه اونو به کی نمیدم، به هیچ کس هم نمیگم رأی بده یا رأی نده!
پ.ن.2: از آخرین بار که توی انتصابات شرکت کردم حدود 8 سال میگذره! یادش بخیر... بچه بودم نمی فهمیدم!!! خدا منو ببخشه!
پ.ن.3: طبق قانون حمایت از جرائم اینترنتی!!! هرگونه تبلیغ عدم شرکت در انتخابات، ایجاد جو ناامیدی و یأس در بین جوانان، نقد و تحلیل سیاسی، بیان عقاید، تردید در مورد صحت و سقم خرافات رایج در جامعه (نعوذ بالله)، تفکر در مورد نابسامانی های اجتماعی، بیان حقایق سیاسی، صحبت کردن در مورد خطوط قرمز نظام با صدای بلندتر از 7 دسی بل و نهایتا نوشیدن آب جرم بوده و پیگرد قانونی دارد!
پ.ن.4: حالا به کی رأی بدیم؟!؟

جمعه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۲

روز جهانی مبارزه با رنگین کمان هراسی!

زندگی در یک جامعه و فرهنگ تک صدا و تک رنگ که در اون به ظاهر هیچ صدای مخالفی به گوش نمیرسه و به هیچ گروه یا اقلیت مخالفی حق عرض اندام یا حتی نفس کشیدن داده نمیشه، همه ی ما رو به یکجور بودن و یکنواخت بودن عادت داده (ای کاش کمی هم به یکرنگیمون کمک میکرد!). حاکمیت تمامیت خواه فرهنگ مردم رو هم مثل سایر جنبه های مادی و معنوی زندگیشون به انحصار خودش در آورده و با (سوء) استفاده از قدرت و ثروت بی انتهایی که در دست داره و با توسل به سلاح مهلک و بالقوه خطرناکی به اسم دین، با شناخت صحیح نقاط ضعف فرهنگی مردم و صدالبته پندگیری از وقایع تاریخی دوران معاصر، به کمک اندیشمندان شیطان صفتی که ارواح پلیدشون رو در اختیار شیطان قرار دادند، سعی در تزریق اندیشه و تفکرات تک قطبی خودش با سرنگ خشونت به مغز جامعه داره (خطری که خصوصا نسل جوون رو به شدت تهدید میکنه و مثل یک بیماری خطرناک در حال تبدیل شدن به یک اپیدمی خاموشه که به نظر من ملت ما رو بیش از هر زمان دیگه ای به قهقرای اضمحلال و توحش سوق میده).
در این جامعه "مجبوری" همرنگ جماعت بشی! بایست گوسپند باشی و مطیع؛ و اگر هر نظری جز نظرات خورانده شده به جامعه داشته باشی، "بیگانه" و "دشمن" محسوب میشی و از پیش رو برداشتنت واجب شرعی!
متاسفانه این در ضمیر ناخودآگاه اکثریت ما (شاید حتی خود من) نهادینه شده... جامعه ای که در اون همه شبیه هم هستن، همه شبیه هم فکر میکنن، همه شبیه هم زندگی میکنن (آدم رو یاد دوران سلطه ی کمونیست میندازه!)... همه ی این ها یک طرف ولی زجرآور تر از همه اینکه هیچکس تحمل حتی شنیدن یا دیدن چیزی غیراز اونچه ازش به "عرف" (نظر من "عرف گله ی گوسپندان") تعبیر میکنند رو نداره!
کافیه یک اقدام کوچیک "غیرعرفی"! انجام بدی تا انگشت نمای خاص و عام بشی و هیچ کس حتی به خودش زحمت لختی فکر کردن در مورد احتمال اینکه حق با تو باشه رو نمیده...
جامعه ای که مردمش تشنه به خون هستند، سرگرمیشون تماشای مراسم اعدامه، احساسی ترین عمل زندگیشون رابطه ی جنسیه، غیراخلاقی ترین عمل از نظر اون ها بوسیدن لب هاست، بی حجابی رو عین فاحشگی میدونن، حجب و حیا رو با سکوت و نادیده انگاشتن واقعیات زندگی همسنگ میشمرن، افکار منحرفشون تمام عمر درگیر مسائل پیش پا افتاده ایه که شهامت حل کردنش رو یکبار برای همیشه با عقل و وجدان خودشون ندارن، عقل هاشون رو تعطیل کرده اند و همه سرنوشت و رأی و تصمیمشون رو به شرع واگذار کرده اند.. حال و روز این جامعه گریه آوره...
اینجاست که آدم با عمق وجودش درد هدایت و فروغ و پروین و شاملو و اخوان و سهراب و نیما رو احساس میکنه... و اینجاست که این شعر منو با خودش میبره:
من اینجا بس دلم تنگ است...
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟؟؟
اما دریغ که نه همسفری هست و نه پای سفری...
حالا با تمام این حرف ها، فکرش رو بکنید که اقلیتی به نام همجـنسـگراها (که بر طبق برخی شنیده ها اصولا وجود خارجی ندارن!) بخوان هفدهم ماه مِی یا همون 27 اردیبهشت خودمون، مراسمی به عنوان روز مبارزه با هـومـوفـوبیـا (همـجـنس گـرا ستیـزی) برگزار کنن و به این جامعه ی کم اطلاع بفهمونن که اگر کسی مثل شما فکر و عمل نمیکنه، دلیل بر این نیست که دشمن شماست! اگر عقل شما با اصولی متناقضه دلیل بر این نیست که حق با شماست! اگر اعتقاد شما، شما رو از چیزی نهی کرده دلیل بر این نیست که همه دنباله رو عقاید شما باشند! اگر هنجارهای شما با شما اجازه پذیرش رفتارهایی رو نمیدن، دلیل بر این نیست که هر شیوه و روشی غیر از اونه غیراخلاقیه! (و این روزها میبینیم که عواقب این بیماری غفلت و بیخبری سخت گیربان جامعه ی ما و خصوصا نسلی رو گرفته که شاید به نوعی قربانی حماقت و بی شرافتی نسل پیش از خودشون شدن).
بگذریم... البته و صدالبته که نه این گروه و نه هیچ گروه اقلیتی (یا حتی حداکثری!) دیگه ای اجازه ی چنین کاری رو نخواهند داشت، چرا که هر صدای عدالت جویی اصلا و اصولا با روح و اصل تمامیت خواهانه ی جامعه ی مدنی ما در تناقضه...
البته درسته که در این برهه ی زمانی به دلیل شرایط حاکم بر جامعه، این مسائل بیشتر و پررنگ تر به چشم میاد، ولی در واقع ریشه های این نادانی ها و سفلگی ها به این سادگی ها قابل برکندن نیست که قدمتی به اندازه ی تاریخ این سرزمین داره... دردی که در دل تمامی فرزانگان این سرزمین پر از زخم بوده... به نظر شما آیا درد حافظ همون درد اخوان نبوده ؟؟؟
 
این خاک فارس عجب سفله پرور است               حافظ بیا که قصد دیار دگر کنیم...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۲

شهد یاس

نمی تونم بگم یادش بخیر! ولی هر بهار وقتی از کنار بوته های پر از یاس رد میشم، خاطرات بوته یاس خونه ی پدربزرگ توی ذهنم تداعی میشه... بوته ی بزرگ پر از گل های سفید و زرد... بویی که به نظرم یکی از بهترین عطرهای دنیاست...
و اونقدر زیاد بودن که هرچقدر ازشون میچیدیم تموم نمیشدن...
توی دسته های دوتایی... هر گلی با 5 تا پرچم که از گلبرک های کوزه ای شکلش بیرون زده بود، 4 تا از پرچم ها نوک زرد رنگ داشت و پنجمی که از همه بزرگتر بود، سیز رنگ بود و البته تنها دلیل چیدن این گل ها در دوران کودکی همین پرچم سبزرنگ با شهد شیرین تهش بود!!! چون وقتی ته کاسبرگ ظریف گل رو جدا میکردیم و میذاشتیم روی زبونمون مزه ی شیرین خوبی داشت! شهد شیرین گل یاس!!!
نمی دونم چرا این روزا هر چی امتحان میکنم دیگه اون مزه رو حس نمیکنم! نمی دونم گل هاش تقلبی شدن یا زبون من خراب شده!!!

پ.ن.1: ما که آخر نفهمیدیم این چنار با یوسف خان چه سر و سری دارن!
پ.ن.2: زِ کل تلویزیون نمی بینم، اینایی هم که گفتم فقط صداشون رو میشناسم!

دنیای دور افتاده...