جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۹۴

نتیجه اخلاقی!

    دهم آذر درست ده سال از روزی که توی این فضای مجازی شروع به نوشتن (یا بهتره بگم جستجو) کردم، گذشت. امروز وقتی صادقانه و بی تعصب به این حقیقت تلخ (تنهایی بعد از ده سال جستجو) فکر میکنم، تنها یک جواب منطقی بیشتر براش پیدا نمی کنم و که البته هیچ ربطی به قضاوت های کلیشه ای مثل اینکه: "لابد خیلی سخت گیری" یا "ایده آل گرا هستی" یا "سر خودت معطلی" یا امثالهم نداره!
    اینکه توی این ده سال با صدها نفر از طریق این محیط مجازی آشنا شدم، آشنایی هایی که بعضی هاشون به چند دقیقه چت کردن محدود میشد و بعضی دیگه به یک رابطه چند روزه یا چندماهه در دنیای واقعی. این وسط چیزی که واقعا برای من حتی از این تنها موندن دردآورتره اینه که بین این همه (به اصطلاح) آدم، در طی این همه سال ( اگر از دو سه مورد استثنا بگذریم) حتی یک نفر پیدا نشد که به چیزی بیش از خودش، و نیازهای کثیفش فکر کنه، انگار که این مردم همه طلسم شده اند و چشماشون به جز شهوت هیچ چیز دیگه ای نمی بینه و گوش هاشون هیچ حرف دیگه ای نمی شنوه و اصولا چیزی ورای این در مخیله و ذهن محدود منفعت طلب شهوت پرستشون نمی گنجه...
    گاهی از خودم میپرسم آخه مگه میشه بین این همه آدم، حتی یک نفر محض رضای خدا پیدا نشه که معنی انسان بودن رو بفهمه؟ این همه که ما به اصطلاح گی ها توی آشنایی اولیه مون در مورد پوزیشن و سایز آلت میپرسیم، چطور حتی یک نفر این بین پیدا نشد که در مورد انسان بودنم ازم بپرسه؟ در مورد ارزش هام و هدفم توی زندگی... یا حتی چیزهای ساده تر مثل اینکه از کدوم آهنگ شادمهر بیشتر خوشم میاد؟ یا چه مدل بغل کردن رو بیشتر دوست دارم؟ یعنی ما ایرانی ها اینقدر پست و کثیف شدیم و تا خرخره در منجلاب و کثافت فرو رفته ایم که دیگه این چیزها برامون کمترین قدر و ارزشی نداره؟ وقتی کمی بیشتر و منطقی تر فکر میکنم (و به هر آمار و عدد و رقمی که در این خصوص وجود داره رجوع میکنم) میبینم که این رذائل فقط مختص به گی ها نیست، وضعیت بین استریت ها به مراتب از این هم بدتره، فقط چون اون ها در اکثریت هستند، قاعدتا انسان های خوب هم بینشون بیشتر پیدا میشه و چون جامعه اون ها رو به رسمیت میشناسه، طبیعیه که بیشتر به چشم میان.
    اما زیر پوست کثیف این جامعه ی منحط، کسانی که خودشون رو همجنسگرا میدونند، همچنان در گنداب کثیف ک...ن و ک...ر پرستی غوطه ورند و امیدی هم به نجات اون ها نیست... تا سرنوشت شومشان به کدوم ورطه بکشاندشان...

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۴

ده سال گذشت...

امشب، وبلاگ پسر تنهای خسته ده ساله شد...
و من، تقریبا یک سوم از عمرم رو، یا بهتر بگم تمام جوونیمو در جستجویی بی نتیجه سر کردم تا به امشب رسیدم...
و امشب، تهی از امید، باز هم پشت این مانیتور لعنتی آرزوهامو مرور میکنم...
نمیدونم آخرش چی میشه، فقط از یک چیز مطمئنم و اون هم اینکه وقت رفتن داره میرسه:

صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید...

جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۹۴

نفوذ!

هنوز از شر فتنه خلاص نشده ظاهرا یه واژه چرت و پرت دیگه به لغتنامه چرندیاتمون اضافه شد: نفوذ!
خدا آخر و عاقبتمون رو به خیر کنه!

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۹۴

آبان

باز هم یه آبان آبی دیگه و باز هم شروع یک سال دیگه از زندگی من...
سالی که گذشت اگرچه مثل تمام سال های دیگه پر از تنهایی و خستگی بود، اما اگر بخوام با دید مثبت بهش نگاه کنم شاید مهم ترین حادثه ش آشنایی با یکی دو نفر آدم جدید بود که اگرچه به رابطه ای جدی یا پایدار ختم نشد، وجودش خودش مایه ی امیدواریه و اینو نشون میده که توی این دنیای کوچیک با آدم های تکراریش شاید هنوزم روزنه ای باز باشه که ازش کورسوی امیدی به چشم بیاد...
به امید روزی که از یکی از همین روزنه های کم سو، برای من هم دریچه ای به دنیای نو و زندگی تازه باز بشه...
خدا رو چه دیدی، شاید دل سپردیم...

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۴

جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۹۴

عید!

    قدیما که تعلقات مذهبیم بیشتر بود فکر میکردم که بایست با هر روری که اسم عید روش گذاشته اند شاد شد و با هر روزی که اسم عزا، غمگین... (در واقع این رو به نوعی یک تکلیف میدونستم) بعدها این پرسش در من به وجود اومد که آیا یک مقدار عجیب نیست که مثلا امروز روز شادیه و فرداش رو عزا، یعنی در فاصله یک روز بایست آدم رنگ عوض کنه! البته خب مسلما در فرهنگ ما مود عزاش بسیار بیشتره (دو ماه از سال که رسما عزاست، 10 ماه دیگه هم بالاخره کم نمیاریم!) و سؤال اساسی تر اینکه چرا؟ اصلا و اصولا چه کسی این تکلیف رو برای ما گذاشته و چه حقی داشته و داره که زمان و دلیل شادی و ناراحتی ما را تعیین کنه؟
    این عیدها و مصیبت ها، درسته که بعد از این همه سال بعضا در زندگی ما نقش داشته و دارند، ولی آیا ما محکومیم که همیشه در گذشته زندگی کنیم و خوشحالی و ناراحتیمون بسته باشه به اتفاقاتی که صدهاسال پیش افتاده (یا شاید نیافتاده) و به خاطر اون ها ما ناگزیریم که خودمون نباشیم و مثل خودمون زندگی نکنیم و به آداب و رسوم گذشتگانمون و اونچه برای اونها "مقدس" شمرده میشده بی هیچ چون و چرا و حرف و حدیثی پایبند و مقید باشیم؟ حتی اگر قرار هست که اینطور باشه چرا ما پایه ی رسمی یا عیدی رو برای آیندگان بنا ننهیم؟! و اینکه چرا در جامعه ای مثل مال ما به کسی حتی اجازه طرح چنین پرسش هایی داده نمیشه؟


پ.ن: ... به هر مقدسی که نزدیک شدی می بینی که تقدس در عالم خارج نیست بلکه در تو است. در ذهن تواست و یا بوده است و رمز هر مقدسی در حریم هایش نهفته است، در فاصله ها... و حریم را که برداشتی شیی است یا ادمی، شهریست یا تکاملی... (خسی در میقات-جلال آل احمد)

شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۴

پزشک بی شعور

فقر فرهنگی توی جوامع جهان سوم یک چیز عمومیه، کم و زیاد داره ولی فقیر و غنی و زن و مرد و کوچیک و بزرگ و بی سواد و تحصیلکرده نداره. این وسط بعضی از اقشار هستند ک به دلیل اهمیت کذایی و شان و جایگاه پوشالی که مردم براشون به وجود آورده اند، خودشون رو خیلی بالا فرض می کنند، پزشک ها یکی از مهم ترین این اقشار هستند...
امروز ساعت 6 نوبت دکتر داشتم، روز قبل که میخواستم نوبت بگیرم به منشی گفتم ساعت 7 به من نوبت بده اما قبول نکرد. منم ناچار یک ساعت از کارم زدم تا به دکتر برسم. وقتی رسیدم مطب شلوغ بود و منشی گفت نیم ساعت تا چهل دقیقه معطل میشی، جالب اینجاست که در نهایت بی شرمی یک پوستر به دیوار بود که معطل شدن شما به دلیل اهمیت پزشک به بیمار و صرف وقت برای ویزیت اونه، غافل از اینکه صرف وقت کافی برای ویزیت مستلزم معطل کردن بقیه نیست، فقط یک زمانبندی ساده لازم داره!

خلاصه بعد از یک ساعت و ربع معطلی حسابی جوش آوردم و گرچه به زودی نوبتم میشد، ترجیح دادم پولم رو از منشی گستاخ پس بگیرم و بهش بگم که برای وقت بیماران یا بهتر بگم مشتریان خودتون ارزش بیشتری قائل باشید و اینو به خانم دکتر هم بگید! و از اون مطب کذایی خارج بشم.
گرچه خودم میدونم که اکثریت قریب به اتفاق پزشکان از همین قماش هستند، اما اگر مردم در قبال اون ها گوسپندوار رفتار نمی کردند، پزشک ها هم به خودشون اجازه نمیدادند که با بیمارهاشون اینطور بی ادبانه رفتار کنند. واقعا زندگی بارها به من ثابت کرده که تحصیلات شعور و شرف نمیاره...
اگر پزشکان ایرانی یک درصد آنچه برای جیب بیمارانشون ارزش قائلند برای وقت اون ها ارزش قائل می شدند، حال و روز ما به ازین بود...

جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۹۴

این اسلام عزیز!

    چند وقت پیش با یکی از جوان های فامیل که متاسفانه نسبت به اصطلاح نزدیکی هم باهم داریم صحبتی در خصوص مذهب داشتیم، البته من اکیدا با بحث های مذهبی مخالفم و سعی میکنم به هیچ عنوان وارد بحث های پوچ اینچنینی اون هم با آدم های متعصب نشم، چون تجربه بهم ثابت کرده که کار به غایت احمقانه ایه. به هر حال به دلیل عدم شناخت کافی از این فامیل به اصطلاح نزدیک پیش اومد دیگه!
    جالب اینجا که این فامیل نزدیک علیرغم سن نه چندان زیادش، به لحاظ افکار و عقاید بیشتر شبیه پیرمردهای شصت هفتاد ساله بود، البته خب کاملا میشد حدس زد که این ها افکار و عقاید یک جوون آزاداندیش نیست که در اثر حداقل تفکر و مطالعه بدست اومده باشه، بلکه یک کپی از عقاید منجمد پدر محترمشه که به صورت کامل درون مغز ایشون تزریق شده!
    استدلال جالبی که این فامیل نزدیک در دفاع از اسلام عزیز مطرح می کردند این بود که اون چیزی که ما امروز در جامعه ی اسلامیمون شاهدش هستیم کمترین سنخیتی با اسلام حقیقی نداره و اسلام ناب در واقع ورای همه ی این هاست! خب یک سؤال خیلی ساده اینجا مطرح کردم که میشه اون رو عینا از یک اکثریت با طرز فکر مشابه که متاسفانه در بین نسل جوون و حتی نوجون های دهه هفتاد و هشتادی هم تعدادشون کم نیست، پرسید و اون هم اینکه:
در خصوص اسلام در دنیای معاصر شما معتقدید که علمای شیعه یا همون آخوندها نماینده اسلام حقیقی نیستند و یک حکومت سی و اندی ساله ی تا بن دندان مسلح بعد از این همه قلع و قمع و سرکوب و خفقان نتونسته یک جامعه ی اسلامی و یکدست ایجاد کنه و دستورات اصیل و ناب اسلام رو اجرا کنه.
اهل سنت هم که کلا به رسمیت نمی شناسیم! چون بر طبق احادیت معتبر شرط رهایی از آتش دوزخ و پذیرش دین، اعتقاد و التزام به ولایت اهل بیته!
داعش و طالبان و القاعده و بوکوحرام و امثالهم هم که برداشت های خشن و افراطی از اسلام هستند!
سعودی ها و وهابی ها و سلفی ها و حنبلی ها هم که متحجر و گمراهند و البته تشنه به خون شیعیان!
دول حاشیه خلیج فارس هم که همه دست نشانده و فریب خورده و مزدور بیگانه هستند!
خب میشه لطف کنید به من بگید این اسلام اصیل کوفتی که شما ازش دم میزنید چیه که تابحال نه کسی اونو دیده و نه میدونه چه شکلیه؟!
و سؤال مهم تر اینکه شما از کجا فهمیدید که این چیه و چه شکلیه؟! آیا شما از خود اعراب به ماهیت دینی که خاستگاه و مخاطب اصلیش قوم عرب بوده آگاه تر و مسلط ترید؟
چرا شهامت پذیرش حقیقت رو ندارید؟


جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۴

عمق فاجعه!

بیانیه مأموریت دانشگاه هاروارد (1636 میلادی)
    چون خداوند به‌سلامت ما را به‌سرزمین نیوانگلند رسانید، به یاری او خانه‌های خود را ساختیم و برای ادامهٔ زندگانی خود وسایلی برانگیختیم و مکان‌های مناسبی برای پرستش پروردگار پی‌افکندیم و به تشکیل یک دولت غیرنظامی همت گماشتیم. اما آرزوی بزرگی را که در قلب خود می‌پروراندیم و در پی تحقق آن روزشماری می‌کردیم، آموزش و پرورش بود که سعادت جاودانه در پی داشت. ما نمی‌خواستیم که دیو بی‌سوادی در کلیساها بجای ماند و کشیشان ما در تاریکی نادانی به‌سر برند.


بيانيه چشم انداز دانشگاه تهران در افق 1404 شمسی
    دانشگاه تهران در افق 1404 ، دانشگاهي جامع، داراي جايگاه ممتاز در خلق علم و فناوري بوده كه از نظر علمي، در سطح ملي و منطقه اي مرزشكن و تربيت كننده انسانهايي مؤمن، فرهيخته، آزادانديش و كارآفرين مي باشد. اين دانشگاه؛ پيشرو در توسعه مفاهيم الهام بخش علمي و پژوهشهاي بنيادي و ارتقاءدهنده تحقيقات توسعه اي و كاربردي علم و فناوري بوده و همچنين از ظرفيت جهاني توانمندسازي فارغ التحصيلان و بنگاه هاي دانش بنيان براي شكل دهي به الگوي دانش بنيان توسعه ملي، مبتني بر مكتب اسلام برخوردار است.

پ.ن: عمق فاجعه رو در ادامه داشته باشید:

بيانيه مأموریت دانشگاه شهید بهشتی
    انجام پژوهش بنیادین برای شناخت خلقت و آیات الهی، انسان و روابط انسانی و انجام پژوهش کاربردی- توسعه‌ای و بهره‌گیری از علم برای تأمین منفعت انسان‌ها، حل مسائل جامعه و آبادانی زمین، تربیت و تعلیم کسانی که نسبت به خدای رحمان خشیت داشته، شهادت‌دهندگان بر کمال آفرینش پس از تجسس و تفحص از خلقت الهی بوده و متعهد به بهره‌گیری از دانش و انتقال آن به دیگران، ترویج و نشر علم در جهت تقویت چرخه جریان ملی دانش و اثرگذاری در علم جهانی و تعالی بشر.

چهارشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۴

اصل برائت

یک اصل تجربی مهم که متاسفانه باید در اولین برخورد اینترنتی با گی ها و گی نماهای ایرانی درنظر داشت اینه که برخلاف معمول اینجا اصل برائت حاکم نیست، یعنی باید فرض اولیه رو بر این بگذاری که با یک جانور بی شرف و بی شعور که به جز صحبت از ک...ر و ک...ن چیزی نمیفهمه و حتی آداب اولیه معاشرت رو یاد نگرفته طرفی، مگر اینکه خلافش ثابت بشه (که اغلب هم نمیشه!)
پی نوشت: این متن بیانگر یک تجربه دراز مدته و به هیچ عنوان تحت تأثیر احساسات آنی نوشته نشده

جمعه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۴

سپوختن منهای عشق!

    میل جنسی به عنوان یکی از قوی ترین امیال غریزی بشر همیشه و در همه ی زمان ها و جوامع (با کم و بیش های خاص هر زمان و هر جامعه) از اهمیت زیادی برخوردار بوده و حتی در بین اقوامی مانند اعراب یکی از ارکان و پایه های بی اندازه حیاتی و تعیین کننده در تمامی جنبه های زندگی فردی و عشیره ای و حتی روابط بین قبایل و طوایف به حساب میامده (کما اینکه هنوز نیز چنین است). اختصاص بخش قابل توجهی از احکام اسلام به خوبی نشانگر این حقیقت است.
    البته نگاه اغلب سنت گرایان و مذهبیون به این مقوله به عنوان ابزاری برای تحکیم رابطه همسران و بقای نسل بشر گرچه قابل قبول می نماید، ولی با واقعیت جاری در جوامع کمترین تناسبی ندارد، بدین دلیل که اولا صحبت از رابطه عاطفی در جامعه ای که چندهمسری به عنوان شکل رایجی از زندگی خانوادگی به رسمیت شناخته می شود، جز مغلطه ی مضحک و تلاش مذبوحانه ای در راستای توجیه این حجم انبوه از تعالیم و رهنمودهای جنسی در مذهب نبوده و دوما در بسیاری از موارد روابط جنسی صرفا در قالب خانواده و آن هم با هدف تولید فرزند انجام نمی شود، مشروعیت بخشی به رابطه ی جنسی از طریق کلاهی شرعی به نام ازدواج موقت یا همان صیغه در مذهب تشیع خود به تنهایی گواهی بر این مدعاست (چنان که هیچ انسان عاقلی نمی پذیرد که هدف از چنین رابطه ای تداول نسل باشد!)
    اما رویکردی که جوامع و فرهنگ های مختلف در این خصوص در پیش گرفته اند کاملا متفاوت است. گرچه در دنیای غرب پس از انقلاب فرانسه از روابط جنسی جرم زدایی و آزادی گسترده ای در این خصوص به وجود آمد، هنوز در بسیاری جوامع شرقی مجازات های سنگینی همچون سنگسار به سادگی برای نقض قوانین و سنت های جنسی به اجرا در می آید، در بسیاری موارد به دست حکومت ها و در بسیاری دیگر به دست مردم غیور و مؤمن به طور کاملا خودجوش! البته نیازی به گفتن ندارد که به گواه تاریخ قرن ها اجرای این مجازات های خشن که ریشه در توحش اقوام بیابان نشین عرب و سنت های پوسیده و خوی حیوانی آن ها دارد (و متاسفانه به واسطه ی تجاوزگری بی حد و حصر آن ها و کشورگشایی های همراه با غارت و چپاولشان که تا اواخر حکومت منحوس بنی عباس ادامه یافت، به سایر مستعمرات اسلامی نیز تسری پیدا کرد)، تأثیر چندانی در جلوگیری از این "جرایم" در جوامع تحت استثمار آن ها نداشته، ندارد و نخواهد داشت. با این وجود تعقل زدایی از این جوامع مفلوک (یا به تعبیر امروزیش سلب آزاد اندیشی) به واسطه ترویج سنت گرایی که ریشه در فقه اسلامی دارد، کلید اصلی تداوم این باورها در طول قرون متمادی است.
    تصویر قبیحی که اسلام از روابط جنسی خارج از چارچوب محدود خود ارائه داد و روش خشونت باری که برای مقابله با تخطی از این چارچوب برگزید، باعث ایجاد عرفی جدید و کشیده شدن روابط "خارج ازعرف" به زیرپوست جامعه شد و مسائل جنسی به خطوط قرمزی بدل شدند که علی رغم ادعای واهی "لاحیاء فی الدین" در عمل حتی صحبت کردن در مورد آن ها نیز موجب شرمساری و بی آبرویی گردید. البته از آنجایی که سرکوب هیچ گاه نمی تواند راهکار مناسبی برای رفع نیازهای جوامع باشد، رفتارهای جدید پس از تبدیل شدن به تابو همچنان در سایه به حیات خود ادامه دادند...
    در جامعه ایرانی نیز نه به استناد منابع موثق تاریخی (که اصولا چنین منابعی وجود خارجی ندارند!) بلکه به استناد آثار ادبی شعرا و نویسندگان دوران های مختلف، روابط جنسی به اشکال مختلف از رابطه بین عاشق و معشوق در عالی ترین شکل تا رابطه بین مشتری و تن فروش در نازل ترین شکل، بسیار مرسوم بوده (چنان که امروز نیز هست) و البته این روابط فارغ از جنسیت میان مردان با زنان یا مردان با مردان دراین "فرهنگ در سایه" امری عادی تلقی می شده که از شاه تا گدا ممکن است درگیر آن بوده باشند (در مورد رابطه زنان با زنان من تاکنون به موردی برخورد نکرده ام).
    در دوران معاصر گرچه تلاشی از سوی دودمان پهلوی به منظور مدرنیزه کردن قوانین و ساختار مملکت آغاز گردید، اما عمر این پدر و پسر به اجرای اصلاحات فرهنگی آن هم در خصوص تابوی بزرگی مانند روابط جنسی کفاف نداد و با به قدرت رسیدن حکومت ایدئولوژیک آیت الله ها، اجرای احکام شریعت بار دیگر با سخت گیری هر چه تمام تر و این بار به پشتوانه حکومت اقتدارطلب  پیگیری شد. اعدام عده زیادی به جرم برقراری روابط جنسی تحت عنوان "زنا" یا "لواط" درهمان روزهای اول پیروزی انقلاب و وضع محدودیت های شدید در روابط اجتماعی میان زنان و مردان و تصویب قوانین بدعت آمیزی همچون حجاب اجباری زنان برای نخستین بار در تاریخ ایران و موارد بی شمار دیگر، حکایت از عزم جزم روحانیون در به کرسی نشاندن میراث دوران جاهلیت عرب در این کشور داشت. میراثی که نسل انقلاب انصافا لایق و برازنده آن بودند.
    اما آنچه ما امروز در جامعه شاهد آن هستیم، یا به طور خاص برداشت و نگاه نسل های بعد از انقلاب به مقوله رابطه جنسی، به حد اعلای رذالت و انحطاط رسیده، به نحوی که اگر نگوییم همه، یقینا به جز موارد استثنایی، مابقی جوانان اصولا دیدی فراتر از دخول و سپوختن تا رسیدن به ارگاسم در خصوص روابط جنسی ندارند که البته این امر با توجه به شرایط حاکم بر جامعه و فرهنگ عمومی جاری امری قابل تصور و موردانتظار می باشد (فراموش نکنیم الگوهای رفتاراجتماعی در حیطه علوم انسانی نیز مشابه علوم تجربی، هرچند با قدری تفاوت قابل مطالعه و مکاشفه اند). در جامعه ای که کمترین آموزشی در خصوص روابط جنسی در هیچ مقطعی از زندگی فرد از سوی هیچ نهادی (از خانواده گرفته تا مدرسه و دانشگاه و غیره) به وی داده نمی شود (البته از نیم واحد تنظیم خانواده و سه ساعت کلاس آموزشی پیش از ازدواج که بگذریم!)، فرض بر آن است که فرد به طور غریزی تمامی آنچه پیرامون مسائل جنسی لازم است را می داند (و این موهبت سترگی است که خداوند به تمامی جوانان این مرز و بوم عطا فرموده است!). بنابراین جای هیچ صحبتی در خصوص مهرورزی و کارکرد رابطه جنسی در تحکیم احساسات و عواطف انسانی و عشقبازی و مواردی از این دست باقی نمی ماند و این رابطه تا سرحد گائیدن یا گائیده شدن و یا در حالت خوشبینانه تر ابزار تولید مثل تنزل پیدا می کند. این عدم تعلق خاطر جوانان ایرانی به ابراز احساسات و عدم توانایی آن ها در بیان و انتقال علایق و عواطفشان (از طریق رفتار جنسی و غیر آن) به تازگی نگرانی برخی از محققین علوم اجتماعی و فعالان عرصه ادب و فرهنگ را نیز برانگیخته و برخی از آن ها در این زمینه هشدار داده اند، هرچند که با اطمینان می توان گفت برای صدای آنان گوش شنوایی نخواهد بود.
    حال سؤال این است که سرانجام ما چه خواهد شد؟ پاسخ بسیار واضح و مشخص است: پیدایش خانواده هایی که هیچ اثری از احساسات، ابراز علاقه، اعتماد عاطفی و سایر عواطف انسانی در آن مشاهده نمی شود و صرفا جهت عمل به سنت و تکلیف و یا فرار از تنهایی شکل گرفته اند و جامعه ای پرمدعا اما پر از فساد و پلیدی همانگونه که امروز شاهد آن هستیم... و متاسفانه راه حل کوتاه مدتی نیز برای حل این مشکل وجود ندارد. بماند در که شرایط فعلی هیچ عزمی نیز برای تغییر شرایط به چشم نمی خورد. زیرا راهکار بلندمدت در گرو آموزش صحیح و بنیادی است که از وظایف حکومت می باشد و دست کم تا زمانی که روحانیون در رأس هرم قدرت هستند، به نظر نمی رسد دلیلی برای اعمال چنین تغییراتی احساس نمایند.

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۴

رویای شب تابستونی...


زندگی مخلوط بوی طالبی و انجیر سیاه تازه است وقتی که از جلوی مغازه میوه فروشی رد میشی...
زندگی له شدن توی شلوغی پنجشنبه عصر اتوبوس واحده!
زندگی امتحان کردن یه بستنی جدید با اسم عجیب غریبه!
زندگی خرید کیسه لیف حمام از پیرمرد کور دست فروشه...
زندگی صدای رنجور پسرک نحیف روی ویلچره وقتی که پدر و مادرش رو صدا میزنه...
زندگی طعم تکراری و بی نظیر کباب ترکی و نوشابه پرتقالی توی دنج ترین کنج یه فست فودی شلوغه...
زندگی بالا رفتن تنها از یه پله برقی خالی از جمعیته...
زندگی شنیدن اولین بار یه آهنگ قشنگه که یه دوست برات بلوتوث کرده...
زندگی قدم زدن شب تابستونی توی خیابون پر از خاطره ست...
زندگی نشستن روی نیمکت چوبی و خستگی در کردن بعد از یه پیاده‌روی طولانیه...
همین هاست که سهراب میگه زندگی باید کرد...
حالا فرض کنید همه ی اینها رو، وقتی که یه دست گرم و مهربون هم توی دستتون باشه... البته این دیگه زندگی نیست بلکه یه رویاست، رویای دور از دسترس یه شب تابستونی!

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۴

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو؟؟؟

عید است و آخر گل و یاران در انتظارساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولیکاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کناز فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کوکان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریمیا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهدجام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هستاز می کنند روزه گشا طالبان یار
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توستبر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رودتسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رودناچار باده نوش که از دست رفت کار

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۹۴

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

    چند روز پیش دیوان عالی ایالات متحده با تصویب قانونی به سال ها تبعیض علیه همجنسگراها پایان داد. اتفاقی که نه تنها برای همجنسگراهای آمریکایی که برای همه ی همجنسگراها در سراسر جهان میتونه یک نقطه ی عطف تلقی بشه.
    اما همزمان، چند هزار کیلومتر اینطرف تر، تصویب این قانون خون موجوداتی که از انسان بودن فقط راه رفتن روی دوپا رو یاد گرفتن رو بدجوری به جوش آورده و بحث های مسخره و مبتذلی حول این موضوع شکل گرفته. با یک گشت کوچیک توی محیط مجازی و مثلا مشاهده کامنت هایی که زیر اخبار مربوط به این موضوع به چشم میخوره، واقعا انسان انگشت حسرت به دهان میگزه و با تمام وجود به این مطلب ایمان راسخ پیدا میکنه که "از ماست که بر ماست"... و اینجاست که انسان واقعا معنای "دیکتاتوری اکثریت" رو درک میکنه!
    یک نگاه به وضعیت امروز جامعه کافیه تا بشه تشخیص داد که آیا کسانی که با تندی و افراط گرایی تمام در این باره اظهار نظر میکنند، چه جور موجوداتی هستند و راهشون به کدام ناکجاآبادی ختم میشه! دغدغه های پست و مبتذلشون چیه و چه معیارهایی در ذهن بسته و منحططشون ارزش تلقی میشه! این ها همون هایی هستند که به تعبیر خیام "متفکرند اندر ره دین!"، کسانی که رابطه ی بین دو همجنس براشون ناپاک ترین تابوی عالم تلقی میشه و با دست گرفتن چند آیه از قران بادی به غب غب میندازن و با قیافه حق به جانب دم از عذاب الهی برای همجسبازها میزنند، همین ها که زن بارگی و هر کثافت کاری قابل تصور با جتس ماده رو به عنوان سنت، با افتخار ترویج میکنند! برداشت این ها از انسانیت به اندازه ی طول آلت جنسیشون بیشتر نیست و تعداد بچه های غالبا بی مصرفی که تولید کرده اند، بزرگترین دستاورد زندگی پوچ و بی معناشونه!
    دردآورتر از همه اینکه بسیاری از این افراد به سلابه ی مذهب کشیده شده اند و در حالی چنین عقایدی دارند که حتی به نون شبشون هم محتاج هستند. موجوداتی که هر کدوم دنیایی از رذالت های اخلاقی هستند و آینه ی تمام نمای نادانی و مصداق سقوط انسانیت به ورطه هلاکت...

پ.ن: ای کاش پیش از اینکه درباره موضوعی اظهار نظر (اون هم از نوع کارشناسی) کنیم، دست کم اطاعاتی حداقلی در موردش کسب می کردیم.

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴

به امید روز دور رنگین کمانی...

به امید روزی که بفهمیم همه نباید به عقاید ما باور داشته باشند.
به امید روزی که بفهمیم انسان ها حق انتخاب و آزادی دارند و حد این آزادی آزار نرسوندن به دیگرانه.
به امید روزی که بفهمیم...
یه امید اون روز خیلی دور که معنای انسان بودن رو بدون تعصب و تحجر بفهمیم...

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۴

دنیای فانی!

یعنی توی این دنیای فانی هیچی بدتر از این نیست که کلی پول بدی پیراهن بخری، بعد تا از مغازه میای بیرون یکی با همون لباس از جلوت رد بشه!

شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۴

روزهای سخت کاری!

    روزهای کاری سختی رو پشت سر میذارم... به امید شنیدن یه خبر خوب... که فقط خدا میدونه از کجا قراره بشنوم!

شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۴

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است...

بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است
از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است...


جمعه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۳

یاد ایام!

آدما توی عمرشون ممکنه جاهای مختلفی زندگی کنن، ولی حتی اگه مدت های مدید جایی زندگی کنن وقتی اونجا رو ترک میکنن بعد چند سال خاطراتش تو ذهنشون رنگ میبازه و گذر زمان در کنار تغییر و تحولات ناگزیر محیطی باعث میشه تا اگر یه روزی پس از سال ها دوباره گذرشون به اونجا بیافته، دیگه به جایی که روزی خونه شون محسوب میشده هیچ تعلق خاطری نداشته باشن، اتفاقی که امروز (البته به طور خودخواسته) برای من افتاد!
در یکی از روزهای خوب و نه چندان سرد اسفندماه، برای یاداوری بعضی خاطرات سال های دور کودکی، بعد از 19 سال به محله ای رفتم که گرچه از ابتدا هم چندان دوست داشتنی نبود، ولی خواه ناخواه بخشی از خاطرات اولین سال های کودکیم محسوب میشه... بعد این همه سال همه چی خیلی تغییر کرده بود... و در واقع یه دنیای متفاوت شده بود، البته با حفظ معدود ساختارها و ویژگی های قدیم... مثل مغازه هایی که وقتی بهشون نگاه میکردی این حس به آدم دست میداد که چقدر براش آشناست... و کسبه ای که شاید همون آدمای قدیم بودن که روزگار گرد پیری روی چهره شون پاشیده بود...
همون کوچه قدیمی و همون خونه با همون پلاک! یه نوستالژی دردآور و یه جور حس گیجی تمسخرآمیز...
و راه مدرسه... همون راهی که چهارسال متوالی هر روز میرفتم و برمیگشتم... و حالا چقدر سخت پیداش کردم... دلم نمیخواد به روزای خاکستری دهه هفتاد برگردم و امیدوارم خدا سزای اونایی رو که باعث شدن روزای رنگی کودکی برام (و برای خیلیای دیگه) خاکستری بشه رو با عدالتش بده...
و خوشبختانه (یا متاسفانه) ساختمون مدرسه قدیمی تنها ساختمونی توی اون منطقه بود که هنوز ظاهر کمترین تغییری نکرده بود...
امروز حدود چهار ساعت پیاده روی کردم!
در کل روز خوبی بود.

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳

اسفند مبارک...

گرت ایدوست بود دیدهٔ روشن بین                    بجهان گذران تکیه مکن چندین

نه بقائیست به اسفند مه و بهمن             نه ثباتی است به شهریور و فروردین ...


شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۳

روز عشق...

امروز برای خیلیا تو این دنیای بزرگ روز عشق بود، یه روز خاص پر از بوس و بغل و هدیه و شکلاتای خوشمزه و قلبای قرمز نرم پارچه ای و تدی خرسه و تمام چیزای خوب و رمانتیک دیگه...
اما برای خیلیای دیگه از جمله خود من، امروز یه روز کاری خیلی معمولی بود... اینکه واسه من اینطور بود شاید از بد شانسیمه، اما خیلی از آدما هستن که کلا از درک مفهوم عشق عاجزند و این حرفا واسشون جز لوس بازی های مسخره و بچه گانه چیزی نیست، البته شاید تا حدی هم عذرشون موجه باشه، چون اصلا یاد نگرفتند که دوست داشتند یعنی چی و عشق ورزیدن واسشون تابوئه!
من فکر میکنم که مهم ترین دلیل تنها موندنم بعد از این همه سال، نه سخت گیری یا خودبزرگ پنداری، که زندگی ناگزیر در چنین اجتماعی و بین چنین آدم هایی بوده و هست...
و شاید تنها خوبی این روز واسه من اینه که منو به یاد خودم میندازه... و به یاد اون چیزایی که همیشه واسم ارزش بوده و هست و خواهد بود... حتی اگه تا آخر دنیا تنها بمونم...





چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۳

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۳

دهه فجر!

ما دهه شصتیا از روزای بهمن و دهه به اصطلاح فجر زیاد خاطره داریم! مخصوصا سال های خاکستری ابتدای دهه هفتاد که با وجود جنگ خانمان سوز هشت ساله هنوز باد کله ی پدران انقلابیمون کامل خالی نشده بود و قبول نکرده بودن که چه شکری خورده اند!
البته ما بچه ها دلخوشیمون بیشتر از اینکه به آرمان های ملکوتی امام راحل باشه، به جشن های این چند روز و کلاس نرفتن ها و تهیه روزنامه دیواری و آذین بندی مدرسه با کاغذهای رنگی و بادکنک و پرچم ایران و خرت و پرت های کاغذی بود که اون روزا نزدیک بهمن ماه که میشد تو هر لوازم التحریر فروشی گیر میومد!
هنوز ته مونده ای از خاطرات نمایش ها و گروه سرودهایی که سر صف اجرا می کردند توی ذهنم هست... و سرودهای انقلابی که توی اون قحطی موسیقی تنها ملجاء گوش های پر از وردها و ورورهای غریبه و پوچ بود... گرچه بعدها فهمیدم که اون سرودها خودشون مسخره ترین و مضحک ترین ورورهای عالم بودند!
با همه این اوصاف الان که سال ها گذشته، شاید بتونم بگم چه خوب بود که اون روزها بچه بودیم و نمی فهمیدیم که داریم فلاکت و بدبختی و بی آیندگی خودمون رو جشن می گیریم...
راست میگن که نفهمیدن گاهی نعمت بزرگیه...

جمعه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۳

درون در چه کردی که برون خانه آیی؟!

چند روزه رسانه های رژیم نامه ی فصل الخطابشون خطاب به جوون های غربی رو توی بوق و کرنا کردن و ادعا می کنند که این نامه روشنگر و هدایت کننده و ناجی تمام جوانان غرب از انحطاط فکری و اخلاقی و اسلام هراسیه و در صورت عمل به محتوای این نامه جوامع غربی هم (مثل ما) راه سعادت و کمال رو پیدا کرده و از انحطاطی که سال هاست گریبانشون رو گرفته نجات پیدا می کنند!
اگر این نامه از سوی رهبر یک مدینه ی فاضله یا حداقل یک شخصیت شناخته شده ی جهانی خطاب به جوانان اروپایی و آمریکای شمالی! ارسال شده بود، قابل تامل می نمودیا حداقل میشد امیدوار بود توسط تعداد قابل توجهی از افراد خونده بشه، اما با اینحال اگر هیچ جوون غربی تا به حال توی زندگیش اسم ایران و رهبر اون رو در مواردی به جز بحران هسته ای شنیده باشه، و در خصوص جامعه و حکومت ایران کمترین اطلاعی داشته باشه، مسلما با خوندن این نامه سوالاتی به ذهنش خطور می کنه که قطعا نویسنده ی نامه از پاسخ به اون ها عاجزه:
1- همیشه ادعا میشه که اسلام با خشونت و تندروی مخالفه و این مفاهیم اصولا با ارزش ها و آموزه های اسلام مغایره، اما در واقعیت خیلی از مناطق جنگ زده و بی ثبات دنیا، از آفریقای مرکزی گرفته تا خاور میانه و حتی خاور دور، یا این خود مسلمان ها هستند که با هم در حال نزاعند یا ردپایی از اون ها در این درگیری ها دیده میشه. خود حکومت ایران هم از این قاعده مستثنی نیست، خصوصا در مسئله فلسطین، ایران هرگز نه به دنبال راه حلی صلح آمیز بوده و نه احتمال وجود چنین راه حلی و حتی امکان سودمندی مذاکره رو میپذیره و صرفا مقاومت و مواجه نظامی رو تنها راه درست تلقی میکنه، البته در سایر منازعات که به هر نحو پای شیعیان در میون باشه، صرف نظر از درستی یا نادرستی مطالباتشون، ایران طرف اون ها رو میگیره و در این زمینه از هیچ کمک مالی و تسلیحاتی و راهکارهای خشونت بار هم ابایی نداره.
2- اگر جهان فراموش کنه، مردم ایران هرگز نحوه تسلط روحانیت و مصادره ی انقلاب 57 توسط اون ها و خشونت بی حد و حصر و خفقان و ارعاب و شکنجه و اعدام و سرکوب های بعدش رو از یاد نمی برند. آخرین نمونه اون هم اعتراضات سال 88 بود که جلوی چشم دنیا با نهایت بی رحمی و قساوت به خاک و خون کشیده شد. حالا با چنین کارنامه ای و اون هم بعد از فقط سه چهار سال از آخرین آزمون حکومت ایران در این زمینه، ادعای تعامل و دعوت به پیروی از چنین اندیشه ای چه کسی رو مجذوب میکنه؟ جوون های اروپایی و آمریکای شمالی قسم حضرت عباستون رو باور کنند یا دم خروس رو؟!
3- متاسفانه یکی از آفات علمای اسلام اینه که در یک برهه خاص از تاریخ جزیرة العرب گیر افتادن و با تمام قوا سعی باطل می کنند تا تمام حوادث و رویدادهای گذشته و حال تمام ملل و کشورها رو به نحوی با رویدادهای محدود این دوره مرتبط کنند و نسخه ی ناکارامد خودشون رو برای تمام امراض تجویز کنند، در اثبات این مدعا ذکر همین نکته بس که تمام کائنات رو طفیلی وجود افرادی خاص در دوره مذکور میدونند و در واقع بر خلاف ادعای خودشون برای اون ها نوعی اولوهیت ضمنی متصورند، و اینطور میپندارند تنها راه رستگاری از جاده ی اون ها رد میشه و خداوند عالم تمام درهای دیگه رو به روی بنده هاش بسته و وکالت تام و بلاعذل خودش رو به اون ها واگذار کرده... البته ناکارامدی و مضحک بودن این رویکرد بر هیچ انسان عاقل غیرمغرض غیرمتعصبی پوشیده نیست...
4- قوانین داخلی کشورهای اسلامی و نحوه برخورد با شهروندان خودشون هم رقبتی برای یک جوان غربی در گرایش به اندیشه اسلامی ایجاد نمی کنه. یک جوان غربی می تونه از نویسنده نامه سوال کنه آیا جوانان کشور شما در به چالش کشیدن و نقد اندیشه اسلامی آزادی حداقلی دارند؟ در پذیرش یا ترویج هر عقیده دیگه چطور؟ آیا شخصی که برای مخالفین خودش حق زندگی هم قائل نیست (شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه به خوبی موید این ادعاست)، اصولا حق دارد از آزادی اندیشه و قضاوت بی طرفانه سخن بگوید و دیگران را به شناخت مستقیم و بی واسطه عقاید خود دعوت کند؟
5- مهم ترین سوال اما که پاسخش جلوی چشم دنیا روشنه اینکه جوانان شما بایست با داشتن راهبران دلسوز و مهربان و دانایی مثل شما، باید در یک مدینه ی فاضله زندگی کنند و الگوی کامل اخلاق و منش مورد ادعای شما برای دنیا باشند، اما حقیقت اینه که جامعه ی ایران یک جامعه ی رو به انحطاطه، چه به لحاظ فرهنگی و چه به لحاظ فکری و چه اخلاقی و جوانانی که در این جامعه نه امیدی به آینده دارند و نه اعتقادی به حق و حقیقت و آزادی اندیشی و اگر هم گرایشی در اعماق ناخوداگاه وجودشون باقی مونده باشه، راهی به سمت آزادی اندیشه و عمل پیدا نمی کنند چون عرف و شرع و حکومت مثل یوغ به گردنشون سنگینی میکنه... در واقع می توان در پاسخ این نامه تنها این حقیقت را مطرح کرد که شما اگر بیل زن بودید، باغچه ی خودتون رو بیل می زدین!

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۳

گوشی وفادارتر!

بعضیا برای توصیف وفاداری سگ رو مثال میزن، ولی به نظر من یه گوشی وفادار سگ جون می تونه از سگ هم وفادارتر باشه! مثل گوشی بیچاره من که توی این 9 سال اخیر همیشه و در هر شرایطی کنارم بود! البته من نسبت به اشیا و مادیات تعلق خاطر چندانی ندارم، اینو هم از این بابت گفتم که بگم اگه ادم ها به اندازه ی یه گوشی موبایل وفاداری حالیشون میشد مسلما دنیای بهتر و زیباتری می داشتیم!

جمعه، دی ۱۹، ۱۳۹۳

تکنولوژی!

بالاخره بعد عمری منم در تکنولوژی وارد شدم!
این پست رو دارم از یه اَپ اندرویدی می نویسم!
این تنوع شاید بهانه ای بشه برای بیشتر اکتیو بودن، چون حس می کنم این مدت برای نوشتن زیادی تنبل شدم!