جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۹۴

نتیجه اخلاقی!

    دهم آذر درست ده سال از روزی که توی این فضای مجازی شروع به نوشتن (یا بهتره بگم جستجو) کردم، گذشت. امروز وقتی صادقانه و بی تعصب به این حقیقت تلخ (تنهایی بعد از ده سال جستجو) فکر میکنم، تنها یک جواب منطقی بیشتر براش پیدا نمی کنم و که البته هیچ ربطی به قضاوت های کلیشه ای مثل اینکه: "لابد خیلی سخت گیری" یا "ایده آل گرا هستی" یا "سر خودت معطلی" یا امثالهم نداره!
    اینکه توی این ده سال با صدها نفر از طریق این محیط مجازی آشنا شدم، آشنایی هایی که بعضی هاشون به چند دقیقه چت کردن محدود میشد و بعضی دیگه به یک رابطه چند روزه یا چندماهه در دنیای واقعی. این وسط چیزی که واقعا برای من حتی از این تنها موندن دردآورتره اینه که بین این همه (به اصطلاح) آدم، در طی این همه سال ( اگر از دو سه مورد استثنا بگذریم) حتی یک نفر پیدا نشد که به چیزی بیش از خودش، و نیازهای کثیفش فکر کنه، انگار که این مردم همه طلسم شده اند و چشماشون به جز شهوت هیچ چیز دیگه ای نمی بینه و گوش هاشون هیچ حرف دیگه ای نمی شنوه و اصولا چیزی ورای این در مخیله و ذهن محدود منفعت طلب شهوت پرستشون نمی گنجه...
    گاهی از خودم میپرسم آخه مگه میشه بین این همه آدم، حتی یک نفر محض رضای خدا پیدا نشه که معنی انسان بودن رو بفهمه؟ این همه که ما به اصطلاح گی ها توی آشنایی اولیه مون در مورد پوزیشن و سایز آلت میپرسیم، چطور حتی یک نفر این بین پیدا نشد که در مورد انسان بودنم ازم بپرسه؟ در مورد ارزش هام و هدفم توی زندگی... یا حتی چیزهای ساده تر مثل اینکه از کدوم آهنگ شادمهر بیشتر خوشم میاد؟ یا چه مدل بغل کردن رو بیشتر دوست دارم؟ یعنی ما ایرانی ها اینقدر پست و کثیف شدیم و تا خرخره در منجلاب و کثافت فرو رفته ایم که دیگه این چیزها برامون کمترین قدر و ارزشی نداره؟ وقتی کمی بیشتر و منطقی تر فکر میکنم (و به هر آمار و عدد و رقمی که در این خصوص وجود داره رجوع میکنم) میبینم که این رذائل فقط مختص به گی ها نیست، وضعیت بین استریت ها به مراتب از این هم بدتره، فقط چون اون ها در اکثریت هستند، قاعدتا انسان های خوب هم بینشون بیشتر پیدا میشه و چون جامعه اون ها رو به رسمیت میشناسه، طبیعیه که بیشتر به چشم میان.
    اما زیر پوست کثیف این جامعه ی منحط، کسانی که خودشون رو همجنسگرا میدونند، همچنان در گنداب کثیف ک...ن و ک...ر پرستی غوطه ورند و امیدی هم به نجات اون ها نیست... تا سرنوشت شومشان به کدوم ورطه بکشاندشان...

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۴

ده سال گذشت...

امشب، وبلاگ پسر تنهای خسته ده ساله شد...
و من، تقریبا یک سوم از عمرم رو، یا بهتر بگم تمام جوونیمو در جستجویی بی نتیجه سر کردم تا به امشب رسیدم...
و امشب، تهی از امید، باز هم پشت این مانیتور لعنتی آرزوهامو مرور میکنم...
نمیدونم آخرش چی میشه، فقط از یک چیز مطمئنم و اون هم اینکه وقت رفتن داره میرسه:

صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید...