سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵

22 سال تنهایی ...

دوستان سلام


امروز ۳۰ مهر , آخرین روز ۲۲ سالگی منه و و فردا اول آبان , من وارد بیست و سومین سال زندگیم میشم ...

باورم نمیشه یک سال دیگه از عمرم هم به چشم بر هم زدنی گذشت ... یک سال هم گذشت ... و من هنوز تنهای تنهام ...

البته توی این یه سال اخیر من خیلی چیزا در مورد خودم فهمیدم , و خیلی اتفاق های تلخ و شیرینی برام افتاد که در کل نگرش منو به این دنیا و زندگی خیلی عوض کرد ... تا جائیکه این تغییرات برای اطرافیانم هم محسوس بود ... و البته این روند تکاملی همچنان ادامه داره و امیدوارم به سمت بهبود زندگیم پیش بره

اما من توی سال گذشته به یه نکته ی خیلی مهمی پی بردم که شاید مهمترین دستاورد سال گذشته برای من بوده و میخوام اون رو با شما هم قسمت کنم , امیدوارم که شما از این تجربه ی من استفاده کنید و دیگه لازم نباشه که خودتون برای رسیدن بهش عمرتون رو صرف کنید , و اون تجریه و دستاورد مهم اینه که انسان محکومه به زندگی , زندگی یه نعمته , زنده بودن و نفس کشیدن موهبته , یعنی یه هدیه از طرف خدای مهربون به بنده هاش , پس به قول سهراب : تا شقایق هست ... زندگی باید کرد ... اینو نه مه َ یا سهراب ... که خیلی های دیگه توی طول تاریخ فریاد زدن ... نمونه اش خیام یا حافظ ... که البته متاسفانه ما خیلی اونا رو نشناختیم ... یا نخواستیم که بشناسیم

پس نتیجه این شد حالا که انسان عمر کوتاه و محدودی داره باید تموم سعیش رو بکنه که حتی یه لحظه رو هم از دست نده و از تمام لحظه هاش استفاده کنه ... و لذت ببره . فقط یه چیزی رو یادمون باشه که مثل انسان زندگی کنیم ... یعنی با شرف (چیزی که متاسفانه ... امیدوارم اشتباه کرده باشم) شرف انسان با هیچ چیزی قابل قیاس نیست , و من واقعا با تمام وجود برای اون کسانی که خیلی راحت شرفشون رو به پول و امثال این چیزی (حتی به چیزیا خیلی بی ارزشتر ... مثل اعتقادات غلط) میفروشن متاسفم و معتقدم اینا هستند که خدا در موردشون میگه :

باد را نازل کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد

خانه هاشان پر داوودی بود

چشمشان را بستیم

دستشان را نرساندیم به سرشاخه هوش

جیبشان را پر عادت کردیم

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم ...

اما شرف یعنی چی ؟ به نظر من شرافت انسان به عقل و احساسات منحصر به فردیه که داره , به نظر من انسان با شرف کسیه که باعث آزار هیچ موجودی نشه که خدا همه رو محترم , برابر و آزاد آفریده

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن                             که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

و هیچکس نمیتونه و نباید به خودش اجازه بده که بقیه رو از حقوقشون محروم کنه ... درست نمیگم ؟

اما چیز دیگه ای هم در مورد شرافت انسانی هست که از همه ی اینا برتره و اون عشقه ...

امیدوارم همه ی ما این شانس رو پیدا کنیم که فقط یه بار تجربه اش کنیم , چون در واقع به نظر من بیشتر از یه بارش هم امکان نداره , یعنی من معتقدم همه ی انسان ها بالقوه این توانایی رو دارن که حداکثر یک بار (و نه بیشتر , که اگه بیشتر شد هوسه و نه عشق) توی عمرشون این احساس زیبا رو تجربه کنن , حس دوست داشتن یه همنوع ... و با هم به آرامش رسیدن ... باید حس خیلی قشنگی باشه , کاش منم بتونم تجربه ش کنم ... کاش شما هم بتونید تجربه ش کنید ... کاش همه ی انسان ها بتونن تجربه ش کنند ...

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

گفتی که مرا دوست نداری ...

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست

رفتی تو .......................................... رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من ..........

بگذار بسوزد دل من ..........

بگذار بسوزد دل من , مسئله ای نیست ..........

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

تو را هرگز فراموشت نخواهم کرد ...

شب نفس دارد و امشب من

بی نفس در قفس خويش گرفتارم

می چکد از آسمان قطره بارانی

ولی من در بر يک ابر باران زا گرفتارم

کجاست آن دلبر نوشين بيانم

که من در وصف عشـــق او گرفتـارم

شب تيره به پايان می رسد آخر

ولی مـــن بی کــس وتنهـــا گرفتــارم

ترا هرگز فراموشت نخواهم کرد

...که مـــن در قفس عشقت گرفتـــــارم