چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷

بگوييد بر گورم بنويسند ...

زندگي را دوست داشت ولي آن را نشناخت
مهربان بود ولي مهر نورزيد
طبيعت را دوست داشت , ولي از آن لذت نبرد
در آبگير قلبش جنب و جوش بود , ولي كسي بدان راه نيافت
در زندگي احساس تنهايي مي نمود , ولي هرگز دل به كسي نداد
و خلاصه بنويسيد
زنده بودن را براي زندگي كردن دوست داشت , نه زندگي را براي زنده بودن ...

شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۷

من دیوونه ...

امشب دوباره دلم گرفت ... دوباره بغض کردم ... دوباره به ياد روزايي که هيچوقت تجربه شون نکردم افتادم ...
دوباره به ياد ... اون کسی که هرگز نداشتم ...
.
.
.
.
.
کسی که حتی نشد ... حتی نخواست ... حتی نگذاشت ...
.
.
.
.
.
و من ... دوباره دیوونه شدم ...
.
.
.
.
.
و این طرحی رو که هدیه ایه از یه دوست , تقدیمش می کنم به اون دیوونه ای که ... خودش می دونه...
.
.
.
.
.


حالا جز ناله ی سازم , واسه من درمون نمونده ...

(ای کاش واقعا سازی داشتم که ناله ش همدم تنهاییم بود)

پنجشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۷

بوس بوس !

سلام


چند تا از دوستای خوبم خصوصا توی چند روز اخیر خیلی به من و وبلاگم ابراز لطف کردند , خواستم همینجا از همه شون تشکر کنم و همینطورم عذرخواهی کنم که نمی تونم اونطور که شایسته است لطفشون رو جوابگو باشم , آخه از دست یه پسر تنهای خسته کاری واسه تشکر برنمیاد !!! فقط می تونم این گل رو به همه ی دوستای خوبم تقدیم کنم

بوس بوس