شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۸

روزگاری که گذشت ...

یادش بخیر روزگار بچگی ...
چشمام رو که می بندم , تصویر اون روزا از ذهنم عبور می کنه ... به همون پاکی و سادگی , با همون دلخوشی های بچه گانه
یادش بخیر , مثل اینکه همین چند لحظه پیش بود ...
هرگز یادم نمیره , اون روزا ... روزای آخر دبیرستان , توی راه مدرسه ... مخصوصا روزایی که ظهره بودم (آخه من از ظهر مدرسه رفتن خیلی بدم میومد !) همیشه حساب تعداد روزای باقیمونده از سال تحصیلی رو داشتم , و هر روز قبل از اینکه به زیرگذر خوابگاه برسم یکی از شماره ی توی ذهنم کم میکردم ... تا به روزای آخر اردیبهشت برسم و بعدشم روزای سخت امتحان ... که البته همیشه خاطره ی خوبی ازش داشتم , چون هیچوقت چندان زحمت درس خوندن به خودم نمی دادم و با اینحال تقریبا همیشه هم شاگرد اول بودم !!!
اما ... اونقدر با عجله بار خودم رو بستم و اونقدر پاورچین پاورچین دور شدم از کوچه ی سنجاقک ها ... که حتی مجال زندگی پیدا نکردم ...
افسوس ... اون روزا هرگز فکرش رو هم نمی کردم که یه روزی ... یه روزی پشت پرچین کوتاه همین زمونه ی زودگذر , پشت دوبار آمدن چلچله ها ! روزی میرسه که حاضر باشم تمام موفقیت های زندگیم رو بدم , ولی فقط یک روز به اون دوران برگردم ...
ولی نمیشه ... چون خیلی وقته که بار خودم رو بستم و از شهر خیالات سبک بیرون رفتم ... و دیگه من رو اونجا راه نمیدن !
یادش بخیر ... روزای خوب بچگی ...


به جرئت می تونم بگم که 20 امین روز از تیرماه 81 یکی از نقاط عطف زندگی من بود ... یاد اون روز خوب به خیر ...
به امید روزای خوب برای همه ی انسان های خوب !