پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

2010

سال ۲۰۰۹ میلادی ، سال پر از بدی ، پر از نابرابری و ستم ، پر از فقر و گرسنگی و تبعیض و خفقان ، شاید یک سالی مثل همه ی سال های دیگه برای بیشتر مردم این کره ی خاکی بود ...
خوب یادمه اون روزی که جهان برای ورود به هزاره ی جدید ثانیه شماری میکرد ... ولی امروز ... ۱۰ سال از هزاره ی جدید میگذره ... و امروز خیلی از چیزها توی این کره ی خاکی کوچیک ما از دیروز بدتره ... شاید این هزاره تنها هزاره ی افول ملت ایران نبوده ...

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من ...

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در مونده بودم توی کارت

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در موندم از عشق توی کارت ...

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من ...

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در مونده بودم توی کارت

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

خیال کردم بری میری از یادم
تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشق تر شدم من
از اونی هم که بود بدتر شدم من

حالا عاشق تر از اونی که بودم
از دست دادم همه بود و نبودم

مثل دیوونه ها دیوونه وارت
دیگه در موندم از عشق توی کارت ...

تو رفتی رفتنی اما نه از دل
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟
مگه میشه تو رو یادش بره دل ؟

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

شب یلدا

یه پاییز دیگه هم به انتها رسید و باز ... یلدا ... این طولانی ترین و سیاه ترین شب سال که هویت نامعلومش عمری به درازای عمر یک ملت داره ... شب که با خودم فکر می کنم شاید هر سال از سال قبل سیاه تر و طولانی تر میشه ...
با وجود اینکه یلدا یکی از شب های مهم در فرهنگ ایرانیه ، برای خودم جالبه که تا به حال هیچ خاطره ی خاصی از این شب ندارم ، حتی از دوران بچگی ... روزایی که پدربزرگ ها و مادربزرگ زنده بودن ، و من حتی در اون دنیای دور دست نیافتنی که خستگی تاریخ حسابی یادش رو در ذهنم کمرنگ کرده ، هیچ به یاد ندارم که هیچ کدوم از چیزهایی که یلدا رو باهاش میشناسن تجربه کرده باشم : خونه ی قدیمی پدربزرگ و آجیل و هندونه ی شب یلدا و کرسی داغ و قصه های مادربزرگ و خوابای رنگی ... لحاف ننه سرما و دونه های سفید برف و یه پنجره ی مه گرفته و ... همه ی چیزهایی که فقط توی خیال میشه تجسمشون کرد ... فکر می کنم به همین دلیله که حس خاصی به این شب ندارم ، چون همیشه واسم مثل هر شب دیگه ای بوده ... شبی که شاید تنها تفاوتش برای من با شبای دیگه ی پاییز در یه چیزه :
که فرداش ... زمستون سرد از راه میرسه ...


جوجوئی در انتظار شمارش !

Footer : Autumn is over, anybody wanna count me ???!!!

یکشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۸

آیندگان

در سال ۱۶۴۲ (۳۶۷ سال پیش) همزمان با فارغ التحصیلی اولین گروه از دانش آموختگان دانشگاه هاروارد بر سردر این دانشگاه لوحه ای به یادبود نصب کرده اند که در آن نوشته شده :
چون خداوند به‌سلامت ما را به‌سرزمین نیوانگلند رسانید، به ‌یاری او خانه‌های خود را ساختیم و برای ادامهٔ زندگانی خود وسایلی برانگیختیم و مکان‌های مناسبی برای پرستش پروردگار پی‌افکندیم و به ‌تشکیل یک دولت غیرنظامی همت گماشتیم. اما آرزوی بزرگی را که در قلب خود می‌پروراندیم و در پی تحقق آن روزشماری می‌کردیم، آموزش و پرورش بود که سعادت جاودانه در پی داشت. ما نمی‌خواستیم که دیو بی‌سوادی در کلیساها بجای ماند و کشیشان ما در تاریکی نادانی به‌سر برند ...
توضیح : در آن سوی آب ها کتیبه ای سند ایجاد تمدنی می شود و در این سوی گیتی کتیبه ای حکایت از دوران شکوه از دست رفته دارد ... و ما ... گمگشته در تاریکی نادانیمان به بالیدن به کتیبه ی 2500 ساله ای (که همان را نیز از ما به تاراج برده اند) بسنده می کنیم ...

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر می کنند ...
نتیجه گیری : ما تاوان ده آیندگانمان هستیم ...
 

یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸

دموکراسی به سبک ایرانی !

بعد از فضاحت به بار اومده در ۲۲ خرداد ۸۸ ، دیگه روزهای خاصی که رژیم وقت در تقویم ملی ایران وارد کرده ، روزهایی مثل ۱۳ آبان که طی چند سال اخیر فرصتی برای ابراز وجود رژیم و گسترش انزجار عمومی برضد دشمن خارجی (و به فراموشی سپردن دشمنان داخلی) بود ، مایه ی بیم و هراس و ناامنی بنیانگذاران این روزهای به اصطلاح ملی شده و اون ها رو وادار کرده که از هر روشی برای پیشگیری (prevention) و اجتناب (avoidance) از پیامدهای احتمالی ممکن استفاده (یا بهتر بگم سوء استفاده) کنند !
اما از اونجایی که قانون اساسی ما بسیار بسیار عالی و متعالی تنظیم شده ، در همون ایام ابزار پیشگیری (prevention) و اجتناب (avoidance) !!! از چنین بن بست (deadlock) هایی رو در اختیار قانون گذار قرار داده (ر.ک اصل 44 قانون اساسی جمبوری اسلامـی ایــران)
متاسفانه انحصار همه جانبه ی دولت که مثل سرطان در همه ی زمینه های زندگی ایرانی ریشه دوانده نقش کنترلی این نهاد رو در زندگی روزمره ی مردم به حداکثر رسانده و اونچه که تحت عنوان خصوصی سازی چندصباحی است در کشور مطرح شده ، حتی جرئت کمترین اشاره به مقوله ی مهم و حیاتی (شاهرگ بی مانند حیات فرهنگی همه ی جوامع) یعنی رسانه های ارتباط جمعی رو نداره !
پس از قطع کاملا اتفاقی سیستم های ارسال پیام کوتاه و تلفن همراه به دلیل نقص فنی (تغییر جهت دکل مخابرات به دلیل شرایط نامساعد جوی و عبور توده ی پرفشار خس و خاشاک که از غرب وارد کشور شده بود) که با زحمت بی شائبه و شبانه روزی شخص وزیر محترم ارتباطات تنها در کمتر از 2 ماه به صورت کامل و صد در صد نسبی رفع گردید !!! (بنابر خبرهای رسیده ایشان راسا به بالای دکل صعود فرموده و با finder جهت دکل رو تنظیم فرموده اند ، البته گزارش تأیید نشده ای هم در دست هست که ایشان پس از فتح دکل ، به روش سنتی و مردمی و با فریاد های خوب شد ؟؟؟ ... حالا چطور ؟؟؟ بدون کمک متخصصان خارجی موفق به رفع اشکال فنی به وجود آمده گردیدند !!!) البته از آنجا که تنظیم دکل با سرعت نسبتا زیاد و به صورت دستی انجام گردید ، باعث بروز مقدار کمی پارازیت و تداخل امواج با امواج برخی شبکه های خبرپراکنی بیگانه گردید که البته وزارت ارتباطات قصد داشت از سازنده ی دکل به این خاطر توضیح بخواهد که به دلیل پاره ای تحریم های سیاسی و اقتصادی کشورهای استعمارگر و عدم امکان دسترسی به شرکت سازنده از این تصمیم برحق خود بزرگوارانه صرف نظر کرد !!!
از قضا در همان ایام لنگر نفت کش استعمار پیر ، انگلیس خبیث ! که در خلیج همیشه فارس و البته اخیرا گاهی هم عرب لنگر انداخته بود ، ضمن ورود غیرقانونی به آب های سرزمینی ایران به فیبر نوری ایران-امارات (که یکی از معابر اصلی ترافیک اینترنتی کشور تحریم زده ی ماست) تجاوز کرده و موجب پارگی شدید آن شد که متاسفانه این مشکل باعث از کار افتادن تعداد انگشت شماری از سایت های اینترنتی و فیلتر شدن برخی دیگر از آن ها شد ! جالب تر از همه ی این ها آنکه با وجود مرمت کابل ها و گره زدن دوباره ی آن ها در قعر آب های همیشه نیلگون خلیج العرب که به صورت مشترک توسط کارشناسان توانمند چینی و کمی توانمند ایرانی انجام پذیرفت ! و با گذشت چند ماه از آن سانحه ی دلخراش به دلیل نامعلومی (که هنوز محققان دانشگاه صنعتی مرحوم امیرکبیر مجدانه درصدد کشف آن هستند!) که البته باز هم خود این دلیل نامعلوم به دلیل نامعلوم دیگری با همان روزهای ملی مذکور در ابتدای پست تطابق کاملا اتفاقی دارند !!! هنوز هم هر از چندی سیستم های email و chat از قبیل yahoo و gmail و پروتکل های ارتباطی از قبیل ssl ، pop3 و imap برای مدت کوتاهی از کار می افتند که البته به دلیل کوتاهی این بازه و اینکه زیاد کسی از آن ها استفاده نمی کند ارزش پیگیری و رفع مشکل هم ندارد !!! و بهتر است یک جوری با آن سر کنید !!!

دلنوشت : نوشته ی طنز بالا نگاهی از سر درماندگی به حقایق تلخ جامعه ی جهان سومی ماست . پس از قطع پی در پی سرویس های مخابراتی به دلایل کاملا سیاسی که صراحتا مغایر با اصول کنوانسیون بین المللی مخابرات (که ایران نیز یکی از پذیرندگان آن است) می باشد (که سرویس های مخابراتی را تحت هیچ شرایطی قابل قطع نمی داند) ، ظاهرا این امر به یک سنت در جامعه ی ما تبدیل شده ، به طوری که هربار مجریان این اقدام ننگین را در بی قانونی بی شرمانه ی خود گستاخ تر می کند . در آستانه ی روز دانشجو ، مهم ترین سرویس های ایمیل و چت , پروتکل های ارتباطی نظیر اس اس ال و وی پی ان و بسیاری دیگر از سرویس های اینترنتی از دیروز با اختلال مواجه شده است و متاسفانه هیچ شخص یا نهادی پاسخگوی وضع فضاحت بار به وجود آمده نبوده و نیست ...
پانوشت : مایه ی تأسف است که در گزارش سازمان گزارشگران بدون مرز در سال ۲۰۰۸ ایران اسلامی در کنار چین و کره ی شمالی کمونیست و البته کشور دوست و بردار ، ترکمنستان ! به رنگ قرمز بر روی نقشه ی رتبه بندی آزادی مطبوعات در جهان خودنمایی می کند !
لال شوم ، کور شوم ، کر شوم ... لیک محال است که من خر شوم !!!

سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸

و امشب ...

۱۴۶۱ شب گذشت ...

یادش بخیر ، همین چهار سال پیش بود ... یه طوری میگم همین چهار سال مثل اینکه چهار ساعت بوده ! گرچه حالا دیگه فرقی هم نمیکنه ... چه چهار سال چه چهار ساعت ... به چشم بر هم زدنی گذشته و من هنوز همون پسر تنهای خسته ای هستم که چهار سال پیش ، توی یه شب سرد پاییزی مثل همین امشب که دلم از این دنیای بد عجیب گرفته بود ، فکر کردم که شاید حالا که توی دنیای واقعی نمی تونم به دنبال گمشده م باشم ، توی این دنیای ساختگی و خیالی تنهائیامو فریاد بزنم ... اونقدر بلند که صدام از فراز همه ی کوه ها و اقیانوس ها به گوش اون پسر تنهای خسته ای (که حالا دیگه میدونم یه موجود فرضی و خیالیه که خدا هیچوقت نیافریده) برسه و جوابم رو بده ... غافل از اینکه جاذبه ی سحرانگیز این صفحات بی روح بی خواننده چقدر سریع منو اسیر خودش کرد ... که دل به این بیت استریم های مسخره دادم و در دامی گرفتار شدم که می دونم هیچوقت نمی تونم ازش رها بشم (گرچه فکر نکنم لزومی هم داشته باشه !)

توی این چهار سالی که از نوشتن من توی این وبلاگ میگذره ، به واسطه ی اون دوستای زیادی پیدا کردم ؛ دوستایی که البته هیچکدوم موندگار نبودن ... و شاید حتی همدرد ... و هر کدوم اومدن و رفتن و دیگه حتی توی کوچه پس کوچه های ذهنشون هم حتی ردپایی از یه پسر تنهای خسته پیدا نمیشه ... دوستایی که شاید حتی بعضی هاشون از همسایگی کلبه ی تنهایی من عبور کردن ، ولی هیچکدوم صدای قلبی که برای تپیدن نیاز به یه هم تپش داشت رو نشنیدن ... و حتی دستی بر گرد و غبار آینه های دلتنگیم نکشیدن ... تا شاید تصویر زیباترین حس دنیا رو درش ببینن ...

و امشب ... من غمگینم ... غمگینم و دلم عجیب گرفته ... از این دنیا و تک تک آدمای خوب و بدش ... اگه میخواستم قصه ی تنهائیا و درددلامو کتابی کنم و هر شب داستانی ازش بنویسم ... تا بحال از قصه ی هزار و یک شب هم پیشی گرفته بود : قصه ی ۱۴۶۱ شب تنهایی ...

و امشب ... دوباره منم و همون حرفای تکراری ، همون آرزوهای محال ، همون حرفای قشنگ ، همون دلتنگی هایی که توی دل یه پسر تنهای خسته جا خوش کردن ، همون خستگی هایی که همیشه باهام بودن ... و حالا به اندازه ی چهار سال بهتر میدونم که دیگه قرار نیست تنهائیامو با کسی قسمت کنم ... هیچوقت ...و از امشب دیگه توی یه فنجون خالی پی اسم کسی نمی گردم (هر چند این یه دروغ بزرگه !) ...

و امشب ... چهار سال ، چهار پاییز ، چهار شب چله ، چهار زمستون ، چهار اسفند ، چهار چهارشنبه سوری ، چهار نوروز ، چهار ۳۱ خرداد ، چهار اول آبان و دوباره ... چهار دهم آذر از اون شب میگذره ...

و امشب وبلاگ پسر تنهای خسته چهار ساله شد ...
یه جای خالی ...