سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۸۹

حسی از جنس یاس...

دوباره از کنار بوته های یاس می گذرم ... دوباره خاطره ی رویای قدیمی در من جان می گیرد ... عطر یاس های زرد و سپید و لطافت برگ های گل سرخ ...
خدایا ........................................... بهشت را پیش پایم گسترده ای ؟
و حسی که در سینه جان می گیرد و در این بهشت زمینی می میرد ...
آزی ، این احساس پاکتر از آنست که روزی رنگ واقعیت پیدا کند ...
این اشتیاق از جنس خاک نیست ...

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹

بوی باران ...

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست ...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار !

خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک - که می خندد به ناز -
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب

ای دل من ، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت ، از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم !
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ ...

جمعه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۹

13 به در !

۱۳ به در امسال ... مثل همه ی سال های دیگه میعادی رو که انگار با کوه ها ، این حاضران و ناظران تنهای فراموش شده ی زادگاهم دارم ، وفا کردم ... تا به گفته ی افسانه ها از نحسی این روز به دامان طبیعت سخاوتمند پناه برده و این دم زیبا رو بهانه ای کنم برای بودن و لمس حس بهار !

13 به در در کوه !

۱۳ امین دفترچه !
بالاخره نوروز زیبا هم به پایان رسید ... و باز تنها چیزی که ازش واسه من به جا موند ، دفترچه ی خاطراتی هستش که بعد از نوشتن خاطره ی ۱۳ به در ۸۹ ، به جمع ۱۲ دفترچه ی قبلی می پیونده ...
نوروز به پایان رسید ، اما بهار تازه در پیشه ...