پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

روز از نو ...

صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدم و صبحانه ای درست کردم و خوردم ، نگاهی به ساعت کردم و دیدم که حسابی داره دیرم میشه ! به همین خاطر با عجله آماده شدم و حتی فرصت نکردم موهامو درست مرتب کنم ! و از خونه زدم بیرون !
خوشبختانه فاصله ی خونه تا دانشگاه جدید زیاد نیست و زودتر از اونی که فکر می کردم رسیدم به دانشگاه و موفق شدم قبل از استاد سر کلاس حاضر بشم !
امروز بعد از بیش از ۳ سال اولین روزی بود که دوباره از صبح تا عصر سر کلاس درس بودم و البته ظهرش هم فیض حضور در سلف دانشگاه نصیبم شد !
ولی اینطور که بوش میاد تازه اولشه !!! حالا من موندم و یه عالمه تکلیف درسی که بایست تا هفته ی دیگه آماده بشه ، اونم به سبک جدید !

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

اول مهر !

 
باز هم اول مهر و باز هم من کلاس اولی !
البته این بار متفاوت تر از همیشه !
با وجود همه ی سختی ها و با وجود اینکه حتی هنوز خودم نمی دونم چطور خودم رو توی این شرایط قرار دادم ، ولی هنوزم فکر می کنم که این تفاوت از سکون به مراتب بهتره !

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

تجربه ی نو ...

 
از فردا مرحله ی تازه ای از زندگی من شروع میشه ، البته خیلی ها این مرحله رو توی سنین کمتر از سن من به شکل های مختلف (در بدترین نوعش سربازی و یا به اشکال مختلفی از زندگی دانشجویی) تجربه می کنن ، ولی من شاید فکرش رو نمی کردم که خودمم یه روزی یکی از این آدما باشم که واسه ی درس خوندن کار و زندگیشونو ول می کنن و راهی یه شهر دیگه میشن ... گرچه ای بار خوب می دونم که این هم یه مرحله ی خیلی جالب و خاطره انگیز و البته تکرار ناپذیر از زندگی منه که بایست ازش بهترین استفاده رو بکنم .
با وجود کمی نگرانی که فکر می کنم کاملا ظبیعی باشه ، فکر می کنم به یه تحول عمیقا احتیاج داشتم !
باید از فردا خودمو واسه یه دنیا تجربه ی جدید آماده کنم ! اونم به بهانه ی کارشناسی ارشد ! و بایست بعد از مدتی دوری از محیط درس و دانشگاه اول مهر دوباره همزمان با شکوفه ها سر کلاس درس حاضر بشم !

پ . ن : فکر می کنم دلم واسه ی دانشگاه تنگ شده بود !

یکشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۹

سفر...

 
دوباره بعد سال ها ... همون جاده های سال های دور ... البته با سه تا تفاوت کوچولو : دیگه نه اون چشم کودکانه هست که از این مناظر لذت ببره و نه اون طبیعتی که چشم انسان رو ارضا کنه . و مهمتر از همه اینکه این بار هدف سفر نبود ...

یکشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۹

تغییر...

 
گاهی زندگی آدم یکنواخت و بی حادثه میشه ... اونوقته که یه اتفاق ساده میتونه روند قبلی رو تا حدودی دستخوش تغییر کنه . جمله ای توی کتابی می خوندم : "تغییرات ساده در ساختار ، باعث تغییرات پیچیده در رفتار خواهد شد ، رفتار پیچیده ی قابل کنترل بعید می نماید !"