شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹

26 × 365 + 6 = 9496

یعنی ۲۶ سال گذشت ؟؟؟
منکه باورم نمیشه !
ولی آره ... ۲۶ سال ... گذشت !
و هر سال در انتظار تا شاید سال آینده ...
و هر سال در حسرت و افسوس سال های گذشته ...
چقدر زندگی بی معناست ... گرچه هنوز هم دانه ای سیب و اندکی ایمان هست !
اما ... وای به دردی که درمان ندارد ... فتادم به راهی که پایان ندارد ...


پ . ن . ۱ : امروز ۹۴۹۷ امین روز زندگی من بود ! یعنی درست اولین روز از ۲۷ امین سال زندگیم !
دوست دارم کسایی که امسال تولدم رو (خارج از نت) بهم تبریک گفتن بشمارم :
۱ - دوستم صادق
۲ - دوستم مسعود
۳ - بانک سامان
۴ - مامانم

فقط ۴ نفر !

پ . ن . ۲ :

به یاد مرضیه
تو که هم پای من در بادی غم شتابان نبودی ... تو ندانی غمم ... که ندانی دریغا ... عمر دوباره نبوده کسی را ...

جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹

26

بازهم پایان ماه مهر ، و پایان یه برگ دیگه از زندگی من ...
فردا اولین روز از آبان آبی رنگ و بیست و ششمین سالروز تولد منه ...
چقدر دوست داشتم این روز برای من متفاوت از ۲۵ سالگرد قبلی باشه ، ولی ظاهرا همونطور که قبلا هم گفتم این انتظار بیهوده تر از اونیه که پایان داشته باشه ...
یا شاید تمام قشنگیش به همین انتظارشه ... چون انتظار یعنی امید ...
۲۶ سال از فرصت زندگی من به کوتاهی چشم برهم زدنی سپری شد ... و من هر لحظه که میگذره بیشتر می فهمم که چقدر فرصت زندگی کردن کوتاهه !
دوست دارم امسال اولین کسی باشم که تولدم رو به خودم تبریک میگم !
پس تولدم مبارک !

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

تفعل !

زهی خجسته زمانی که یار باز آید
بکام غمزدگان غمگسار باز آید


به پیش خیل خیالش کشیم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار باز آید

اگرنه در خم چوگان او رود سر من
زسر نگویم و سر خود چه کار باز آید

مقیم بر سراهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدین رهگذار باز آید

چه جورها که کشیدند بلبلان از دی
ببوی آنکه دگر نوبهار باز آید

ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید...

پ . ن : حافظ سخن بگوی که بر صفحه ی جهان ... این نقش ماند از قلمت یادگار عمر ...