دوشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۰

نسیم باد نوروزی!

 
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه، سفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم برافشانی
به گلزار آی کز بلبل سخن گفتن بیاموزی

سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از 5 روزی نیست حکم میر نوروزی...

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۹

بهار اومد...

کمتر از یک ساعت دیگه اسفند زیبا به پایان میرسه...
همینطورم سال 89 و دهه ی هشتاد خورشیدی... دهه ای که بهترین سال های زندگی من بود... و چشم برهم زدنی سپری شد و به تاریخ پیوست...
و کمتر از 4 ساعت دیگه  سال نو، بهار نو و دهه ی نو از راه میرسه...
امیدوارم سال پیش رو برای همه ی دوستان و همه ی انسان های خوب سال پر از شادی و موفقیت و سلامتی باشه
پ.ن.1 : قدیما وقتی واسه خرید عید می رفتم، بنابر اقتضای شرایطم بیشتر دنبال چیزی بودم که هم ظاهر و کیفیت خوبی داشته باشه و هم قیمتش مناسب باشه، البته این ها گاهی(شاید اکثرا) با هم در تضادن!
اخیرا با اینکه محدودیت دوم خیلی کمتر شده ولی متاسفانه ظاهرا چیزی که نظرم رو جلب کنه به چشمم نمیخوره، نمی دونم... شاید دوستام راست میگن که زیادی سخت گیرم!
پ.ن.2 : به نظر بعضیا خرید عید کار اشتباهیه، البته از لحاظی حرفشون قابل قبول و منطقیه، ولی شخصا به چشم یک رسم زیبا بهش نگاه میکنم که بایست حفظ بشه و واسه ی همین همیشه سعی می کنم درش شرکت کنم، گرچه گاهی (مثل امروز) کلی پیاده بشم!
پ.ن.3 : امروز آخرین خریدهای سالم رو کردم که البته مثل همیشه خریدهای دقیقه نودی بودن! فارغ از اینکه توی یکیشون فکر میکنم یه کم زیادی پول دادم و جای تخفیف گرفتن بیشتری داشت، و فارغ از اینکه چیز خاصی هم نخریدم، با این همه از خریدهام راضیم!
پ.ن.4 : حیف که ماه اسفند به پایان رسید! به قول شاعر: صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت!!!
پ.ن.5 : اینم از سال 89... سال نوی همگی دوستان مبارک!

سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۹

چهارشنبه سوری!

1- صداهای پی در پی انفجارهای کوچیک و بزرگ که از دور و نزدیک به گوش می رسه، میگه که یه سال دیگه هم به پایان رسید و باز یه چهارشنبه سوری دیگه... و باز هم شعله های بزرگ و کوچیک آتیش و صدای آهنگ و شادی آدمایی که در حال پریدن از روی آتیش جمله ی "زردی من از تو، سرخی تو از من" رو تکرار می کنن!
ولی این شب واسم همیشه یه حس خاصی داره، تا به حال هیچوقت اونطور که دوست داشتم سپری نشده و به همین خاطر هیچوقت نتونستم بفهمم که این جشن شاده یا دلگیر؟ واسه ی منکه یه حس دلگیری عجیب و جالبی توش هست...
2- از توی کوچه که رد میشم، از توی حیاط بعضی از خونه ها انعکاس نور زرد رنگ آتیش پیداست، احتمالا اونا ترجیح دادن به جای رفتن توی هیاهوی شهر و صدای مهیب ترقه هایی که نمی دونید کی و کدوم سمتتون قراره منفجر بشه و چقدر دود و صدا داره!، توی خونه ی آرومشون بمونن و دور هم این جشن رو با خیال راحت برگزار کنن! صدای آهنگ و فشفه ی سبز رنگی که از حیاط خونه به سمت آسمون میره... و امتداد کوچه ی ساکت...
3- استحاله ی تدریجی یک سنت در بین سکوت حاکی از رضایت اعراب اقتدارگرای حاکم و رذالت تمام عیار و بی مانند رسانه ی به اصطلاح ملی... وای بر آینده ی این سرزمین...

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۹

به سوی تعطیلات نوروزی...!

بزرگی میگه: وقتی آدم برای مدتی هرچند کوتاه به شهری سفر می کنه، موقع برگشتن قسمتی از وجودش رو اونجا جا می ذاره...
حالا که بعد از یه سفر کوتاه بایست برگردم، فکر می کنم درست می گفته، چون شوقی به برگشت ندارم، هرچند فعلا دیگه اینجا کاری ندارم و جالب تر اینکه موقع راهی شدن هم شوقی به اومدن نداشتم! چون می دونستم این موقع سال بهترین جا برای بودن شهر خودمه!
پس پیش به سوی تعطیلات نوروز 90...!!!

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

خوبی شب!

خوبی شب به اینه که نازیبایی هایی رو (که متاسفانه دور و اطراف ما کم نیست) که روز (گاه صادقانه و گاه بی شرمانه) برملا می کنه، توی دل سیاه خودش مخفی نگه می داره... و چیزی که از دل شب پیداست فقط روشنیه ... حالا اون روشنی می تونه چراغ های نئون رنگارنگ برج های بلند شهر باشه، یا ردیف چراغ های بزرگراه که مثل یه ریسمان روشن یا اون دور دورا (تا جایی که شب پیداست) امتداد پیدا کرده و یا سوسوی یه لامپ کم مصرف تنها در انتهای یه جاده رو به یه دشت گسترده...