شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۰

من خسته ام...

... من به راستی خسته ام. خسته از دردی که می شنوم و احساس می کنم، خسته از سرگرداني بر روي جاده ها، تنها همچون سينه سرخي در باران.
هرگز ياری نداشته ام كه زندگي ام را بي وقفه در كنارش ادامه دهم، هرگز ياری نداشته ام كه به من بگويد ما از كجا آمده ايم، آمدنمان بهر چه بوده و به كجا مي رويم... من خسته ام، خسته از آدم هايي كه با يكديگر بدرفتاري مي كنند. تمام این چیزها مثل خرده های شیشه درون سرم جرینگ جرینگ می کنند. من خسته ام، خسته از تمام دفعاتی که قصد کمک داشته ام اما موفق نشده ام...
تک تک ما آدم ها مرگی را بدهکاریم، هیچ استثنایی وجود ندارد. من از این موضوع آگاهم، اما خداوندا، گاهی اوقات مسیر سبز بسیار بسیار طولانی است...
(مسیر سبز - استفن کینگ)

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۰

یلدای نود...

سال هایی که پشت سر هم می گذرند و یلداهایی که می آیند و می روند...
پس از یک سال وقفه یلدای امسال هم چندان تفاوتی با سالیان پیش از آن نداشت!
به امید یلدایی که طولانی تر بودن یا نبودنش برایمان فرقی داشته باشد...