جمعه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۱

کارهای مفیدی که می توان در تعطیلات نوروزی انجام داد!

فهرستی از کارهای مفیدی که میشه توی تعطیلات عید انجام داد:

- صبح زود بیدار شدن!
- رفتن به مهمونی و اومدن مهمون (فقط یکی دو سه روز اول، بعدش دیگه لوس میشه!)
- خوندن یه کتاب رمان خارجی طولانی و ترجیحا کمدی (ترجیحا طوری باشه که تا پایان تعطیلات تموم نشه، اگرم شد بایست یه رمان 900 صفحه ای جایگزین در یه ژانر متفاوت داشته باشید!)
- پژوهش پیرامون استانداردها و روش های جدید مورد نیاز کاری به منظور تسهیل روند کارهای سال پیش رو پس از تعطیلات (مثلا راهکارهای کارای دیباگ کردن اپلیکیشن های گوگل وب تولکیت در اکلیپس!)
- قدم زدن ماراتن خصوصا در نقاط توریستی و شلوغ پلوغ شهر!
- حمام رفتن!
- بو کردن گل های سنبل و شب بو و میمون (البته آخری بو نمیده!)
- دیدن یک فیلم کمدی خوب (اگر گیر بیاد!) یا دقایقی از برنامه کلاه قرمزی!
- دیر لالا کردن!

و البته سفر یکی از بدترین کارهایی هستش که توی این ایام میشه انجام داد!

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۱

معجزه

شاید خیلی از ماها توی زندگیمون (منظورم واسه یه تحول اساسیه) منتظر یه معجزه هستیم، معجزه ای که در بیشتر مواقع و برخلاف فیلم ها، اصلا اتفاق نخواهد افتاد...
معجزه ای که از یه جای نامعلوم برسه و زندگیمون رو از این رو به اون رو کنه!!! و این تصور ما رو تا پایان عمر به خودش مشغول می کنه... غافل از اینکه... زنده بودن و نفس کشیدن خوش بزرگترین و در خیلی از موارد تنها معجزه ی زندگی ماست... معجزه ای که شاید تا بستر مرگ قدرش رو نمی دونیم!!!

سه‌شنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۱

پایانِ یک تنهایی...

در حالی که کمتر از 20 دقیقه به پایان سال 90 مونده، برای همه ی آدم های خوب بهترین آرزوها رو دارم و امیدوارم همه ی آدم های تهنا و خسته (از جمله خودم) در این سال پیش رو بتونن به ایده آل خودشون برسن... و این سال پایانی باشه بر تنهایی و خستگی همه ی اون ها... آمین...

ای كریمی كه بخشنده عطایی،
و ای حكیمی كه پوشنده خطایی،
و ای صمدی كه از ادراك ما جدایی،
و ای احدی كه در ذات و صفات بی‌همتایی،
و ای قادری كه خدایی را سزایی، و ای خالقی كه گمراهان را، راهنمایی.
جان ما را، صفای خود ده،
و دل ما را، هوای خود ده،
و چشم ما را، ضیای خود ده،
و ما را از فضل و كرم خود آن ده، كه آن به...

مبارک بادت این سال و همه سال

برآمـــد بـاد صبــــح و بــوی نـــــوروز               به کـــام دوستان و بخـت پیـروز
مبارک بادت این سال و همه سال               همایون بادت این روز و همه روز

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۰

نازیبائی های بهار...

البته بهار نازیبائی نداره، به قول حافظ : هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست...

امسال که برای خرید رفته بودم، به نظرم رسید پاساژها و خیابون های "بالاشهر" از هر سال خلوت تره و به جاش خیابون های مرکز شهر و حراجی ها بیش از هر سال رونق دارن... به نظر میرسه کفه ترازوی ناموزون توزیع ثروت هر سال داره بیشتر به سمت اقلیتی محدود سنگینی می کنه...

توی این گیر و دار، دو تا پسر جوون درباره پولی که واسه خرید امسال می تونن پرداخت کنن صبحت می کنن، خدایا منو ببخش اگه آدم اونقدر ولخرجی هستم که این پول فقط برای خرید لباس های زیرم کفاف میده...

کمی جلوتر، زن میانسالی برای فروش جوراب به مرد رهگذر التماس میکنه... و می گه میخوام برای بچه م یه چیزی بخرم... و من شرمنده خودم هستم که نمی تونم تمام جوراب هاش رو بخرم، و بیشتر از اون شرمنده ی خدا هستم، که حتی خرید تمام جوراب هاش، دردی از اون دوا نمی کنه...

نازیبائی ها در آستانه بهار بیشتر به چشم میان، گرچه معمولا در قیل و قال و همهمه ی شادی عید گم میشن...

رهگذری که شاید پولی واسه خرید آجیل نداشته و به جای اون ذرت و گندم بو داده خریده... مردی که چون نمی تونسته صندوق صندوق میوه های درشت و مجلسی بگیره، ته صندوق میوه های باقیمونده دنبال میوه های سالم میگرده... یا اونی که چون پول خرید سنبل نداشه، شب بوی های پلاسیده نصیبش شده...

این ها درد مشترک همه ی ماست، چه دارا و چه ندار، درد تمام انسان هاست، زخم های روح جامعه ی ما و تمام جوامع بشری، زخم های بازی که همیشه بوده و هست... و خواهد بود... و هیچ دارویی، نه اکسیر بی اثر شده ی تلخ مذهب و نه مرهم متعفن کمونیسم هرگز نخواهد توانست آن را التیام بخشد...

بیست و نهِ دوازده

روزای آخر اسفند، مثل اینکه عقربه های ساعت واسه رسیدن به خط پایان با آخرین توان با هم مسابقه میدن... و این ثانیه ها خیلی زود (خیلی زود) می گذرن تا زمستون جای خودشو به بهار بده...

ای کاش زمان توی این لحظات متوقف میشد و هرگز فروردین از راه نمی رسید!

ولی خب... اینم یکی از قانون های طبیعته، همون قوانینی که خیلی هاش رو پذیرفتیم و در برابر خیلی هاش متعصبانه و مغرضانه مقاوت می کنیم!

امروز آخرین روز ساله، آخرین لحظات سال 90... که به سرعت تمام سال های دیگه گذشت و الان فقط چند ساعت از عمرش مونده!

ضمن تسلیت پایان ماه اسفند، پیشاپیش نوروز رو به همه ی دوستان تبریک میگم. امیدوارم هفت سین همه ی آدم های خوب از هر سال زیباتر باشه...

بدرود ای اسفند زیبا!

بدرود ای اسفند زیبای پرخاطره و سلام ای بهار سبز نو رسیده...

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۹۰

بیست و هشتِ دوازده

امروز کلی کار دارم (منظورم همون خریده!)


و فردا... آخرین روز از سال 90...

ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن          یا زِ دیوان قضا خط امانی به من آر...

شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۰

بیست و هفتِ دوازده

یه خواب عمیق پس از خستگی شدید ناشی از پیاده روی طولانی در خیابان های شلوغ (از اون نوع خستگی های خوب)، خیلی میچسبه (به عنوان مکمل یا کاتالیزور عمل میکنه!)

جمعه، اسفند ۲۶، ۱۳۹۰

بیست و ششِ دوازده

خریدهای شب عید با وجود اینکه برای من مخصوصا توی چند سال اخیر بیشتر جنبه تشریفاتی و غیرضروری داشته، و با وجود اینکه اصولا شب عید زمان مناسبی برای خرید از لحاظ هزینه و تنوع خرید نیست (مخصوصا برای آدم های مدگرا)، با اینحال لذتی داره که معمولا به تمام موارد فوق میچربه!
خرید عید من معمولا یک فرایند چند روزه س که از امروز شروع شد و تا 29 ام ادامه خواهد داشت...

پنجشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۰

بیست و پنجِ دوازده

بعد یه روز کاری سخت، دو هفته تعطیلی جانانه خیلی حال میده!!!
تعطیلات نوروز 91 واسه من از فردا رسما شروع میشه!
به امید تعطیلاتی عالی، پر از شادی و سلامتی و لذت، و در یک کلام یک تعطیلات به یاد ماندنی برای همه دوستان...

چهارشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۰

بیست و چهارِ دوازده

حس خوبیه وقتی که یه کار سنگین رو به خوبی انجام میدی! مخصوصا اگر نتیجه ش رو در کمترین زمان ممکن ببینی!

...سال که تموم شد، ولی کلی کار ناتموم واسم مونده! فکر می کنم سال آینده سال پرکاری باشه!

سه‌شنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۰

بیست و سه یِ دوازده

امشب شب آخرین چهارشنبه ی ساله، شب زردی ما و سرخی آتش!
چقدر زود.... چقدررر زوددد این سال ها پشت سر هم میان و میرن... چشم بر هم می زنی و می بینی یک سال دیگه سپری شده و باز آخرین شب چهارشنبه ی سال از راه رسیده...
هر سال در حسرت اینکه شاید سال دیگه... شاید گرمی دستی توی دستت گرمای آتش فروزان رو توی آخرین شب های اسفند ماه، صد چندان کنه... و همینطور هم زیبایی بهار پیش رو رو... ولی افسوس که هر سال تنهاتر و تنهاتر از سال قبل... و هر سال دورتر و دورتر از آرزوهای بزرگی که شعله ی فروزنده شون داره توی سینه زیر گرد خاکستر زمان خاموش میشه... افسوس...

دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۰

بیست و دویِ دوازده

امشب پانزدهمین دفترچه خاطراتم رو باز خواهم کرد... تا خاطرات لحظات کوتاه عید رو برای همیشه به یادش بسپارم...
و به زودی فرصتی خواهم یافت تا خاطرات این 15 سال رو مروری کنم... در این آخرین هفته از سال قدیم!

یکشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۰

بیست و یکِ دوازده

در کل سحرخیز بودن رو دوست دارم، مخصوصا توی بهار و تابستون (توی سرمای زمستون کیف داره که توی رختخواب گرم و نرمت تا ساعت 8 صبح بخوابی!!! ولی در مورد اسفند قضیه فرق داره!)
میتونی یک روز رو با دید دیگه ای شروع کنی... و به کسانی که باهاشون برمیخوری ملایم تر رفتار کنی! حالا این تلایم (ملایم بودن!) می تونه به سادگی دادن نوبت اضافیت توی یه بانک به شدت شلوغ به اولین واردشونده ی خوش شانس! باشه، یا دادن جات توی اتوبوس به شدت شلوغ به یه پیرمرد نحیف و یا اعتماد به حرف دخترکی که ازت درخواست کمک کرده...
در هوای پشت بام صبح
با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله نمدار و نرم بامدادان را

روی هرم گونه هایت حس کنی

دوست داری بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است

با تمام چیزها از سنگ تا انسان...

شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۰

بیستِ دوازده

 
گاهی که فکر می کنم شرایط زندگی برام خیلی سخت شده، یه اتفاق کوچیک بهم یادآوری می کنه که اوضاع زیادم بد نیست، به قول رودکی:
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی...

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۰

نوزدهِ دوازده

بعضی احساسات هستن که نوشتنشون خیلی سخته... احساسات فراموش شده ای که با یه اتفاق، یه نگاه، یا یه بوی عطر میتونه آدمو تا اوج رویاهاش ببره... روزی این حسو خواهم نوشت... ولی نه امروز...

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۰

هجدهِ دوازده

تا همین چند وقت پیش یه قسمتی گوشه وبلاگم بود با عنوان "ترانه های دلتنگی من"!
متاسفانه به دلیل ضایعه ی غیرقابل جبرانی که برای فایل ها اتفاق افتاد، هر آنچه از عکس و آهنگ توی این وبلاگ بود پاک شد ):
از امروز تصمیم دارم بخش پاکیده شده رو به تدریج احیا کنم، به عنوان اولین ترانه، آهنگ "دوباره" از آقای جعفری رو گذاشتم که می تونید از این گوشه پایین سمت راست vvv <<< دانلود کنید. این یکی از ترانه های خاطره انگیز برای منه...

چهارشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۰

هفدهِ دوازده

کم کم کم کم کم کم کم کم نشانه های نوروز داره همه گیر میشه...

در واقع بهار اینجا از اواسط اسفند شروع میشه و تا اواسط اردیبهشت ادامه داره (بعدش عملا وارد تابستون میشیم!)...
با اینکه امسال (مثل اکثر وقتا) چیز خاصی لازم ندارم، اما بایست برای خرید عید برنامه ریزی کنم، به قول کارشناسان اقتصادی خریدهای کاذب!!! ولی به نظرم که این خریدهای کاذب به اندازه n تا خرید غیرکاذب کیف دارن!!! اصلا مگه عید بدون خرید عید هم میشه ؟!؟

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۰

پانزدهِ دوازده

 
به نظر من روز درختکاری از معدود مناسبت های معقول و قابل قبولیه که در سال های اخیر توی تقویم رسمی کشور ثبت شده... این روز رو به درخت گردوم که به زودی 14 سالش تموم میشه تبریک میگم!

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۰

چهاردهِ دوازده

دو هفته از اسفند زیبا گذشت... و البته نیمه ی اصلیش در پیشه که اونم چشم برهم زدنی خواهد گذشت...
اسفند با تمام خوبی هاش دردسرهایی هم داره! مثل دردسر خونه تکونی و مخصوصا بخش جابجایی وسایل سنگینش که از هم سخت تره! البته به نتیجه ش میارزه!

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۹۰

سیزدهِ دوازده

اینجا همیشه اینطوریه!!!

هوای اسفند سر آدم رو گول می مالونه! یکی دو روزی هوا رو به گرمی میره و درختای بید شکوفه می کنن، بعد دوباره سرد میشه!!!
پ.ن : اولین نشانه های بهار (شکوفه های سبز بیدهای مجنون) دارن خودشونو نشون میدن... به نظر من این رنگ سبز قشنگترین رنگ توی طیف رنگ سبزه... و شاید یکی از قشنگ ترین رنگ های دنیا!

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۰

دوازدهِ دوازده

امروز کلا به نمایشگاه کتاب گذشت!

انگاری کاملا درسته که ما ایرانی ها همیشه در مسیر بدبود گام برمی داریم! از سه تا سالن نمایشگاه یکیش که منحصرا مختص کتب مذهبی بود (عمدتا مفاتیح و حلیه المتقین و چیزی که جلب توجه می کرد وفور کشکول شیخ بهائی بود در نمایشگاه امسال!)! دوتای دیگه هم یکیش کتب کلاسیک ادبی بود (البته مسلما این کتب هم از چنگال بی رحم سانسور و تحریف در امان نمانده بودن و حتی کسانی بر برخی از اون ها مقدمه نوشته بودند که دهان آدم از فرط افسوس و تأسف باز می موند!) و سالن سوم هم مشترکا کتب زبان، کتب دانشگاهی و کودک بود!
چیزی که واقعا جای سؤاله اینه که آیا جامعه ی ما به این حجم از کتب مذهبی (که با وجود تخفیف های خیلی زیاد خریدار چندانی نداشت) احتیاج داره یا خیر؟؟؟
و چیزی که واقعا جای تأسفه احساس فقدان شدید کتب تخصصی مخصوصا در رشته های فنی و مهندسیه... به طوری که من در رشته ی خودم شاید حتی یک کتاب به درد بخور پیدا نکردم!
حالا اینکه قیمت کتاب ها توی یک سال گذشته چقدر جهش داشته، بماند...
الان فکر می کنم می تونم یکی از دلایل پایین بودن سرانه مطالعه رو کاملا متوجه بشم!

پنجشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۰

یازدهِ دوازده

امروز که از خواب بیدار شدم تلویزیون داشت به شدت آهنگ های میهن پرستانه پخش می کرد، با تأکید شدید بر این شعار که من رأی می دهم (نمی دونم چه سریه که این اعراب افراطی حاکمه (که فکر نمی کنم کسی در عرب بودنشون کوچکترین تردیدی داشته باشه و خودشون هم به این موضوع مباهات می کنن!!!) نزدیک انتخابات که میشه یاد ایرانی بودنشون می افتن و دست به دامن کاوه و آرش و سیاوش میشن!!!)!!!
بعدش هم مطابق معمول کلیشه های نخ نمای همیشگی یعنی مصاحبه با افرادی که از طرز صحبتشون میشد به راحتی حدس زد که چقدر هیجان زده هستن از اینکه باهاشون داره مصاحبه میشه و چقدر احساس مهم بودن و شخصیت بهشون دست داده! و البته همون جواب های کلیشه ای که من حتما رأی می دهم و رأی دادن وظیفه ی ملی و شرعی هر ایرانی مسلمان است و ... از این حرفا (نمی دونم چرا حتی یک مورد هم به یاد ندارم که یه نفر توی این سبک مصاحبه ها گفته باشه در انتخابات شرکت نمی کنم!!!)!!!
جالبه که امسال پاشون رو از این حد هم فراتر گذاشته و به سطح شهر هم کشوندن (رفتاری که اگر ناشی از وحشت نباشه حتما ناشی از حماقته!!!)!!! جملات فان و بامزه ای که بیشتر آدم رو به حیرت وامی داشت تا ترغیب به رأی دادن!!!
"می گفتم رأی نمی دهم، حیف که اوباما هم همین را گفت!!!"
"به احترام خون شهدای هسته ای!!! رأی می دهم!!!"
"برای قدرت نمایی، یک سر انگشت کافی است!!!"
...
و من از خودم می پرسم که آیا شعور سیاسی مردم نسبت به سال های قبل تغییری کرده یا نه؟؟؟!!! شخصا با شناختی که از ملت همیشه در صحنه دارم، بعید می دونم...
پ.ن : با اینکه نظر تک تک افراد در جای خود قابل احترامه، ولی چقدر خوب گفتن این قدیمی ها که "خلایق هر چه لایق!!!"!!!