پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۱

خداحافظ یاهو!

یاهو جمعه ی گذشته برخی از سرویس های یاهو مسنجر از جمله سرویس چت روم های عمومی (public rooms) خودش رو بعد از حدود 15 سال فعالیت، خاتمه داد (منبع). سرویسی که احتمالا همه ی ما خاطرات و تجربیات زیادی ازش کسب کردیم و شخصا برای خودم یکی از نوستالژی های دنیای مجازی بود... و حتی با وجودی که اخیرا بسیاری از اون روم ها (منظورم به طور خاص پاتوق ایرانی هاست) توسط ما ایرانی ها که (به نظر من نماد مسلم افراط و تفریطیم!) به ابتذال کشیده شده بود، با اینحال هنوز هم همون حس قدیمی رو برای من تداعی میکرد... من خودم شخصا توی اون روم ها دوستان زیادی پیدا کردم، هرچند... هیچ کدوم اون ها آدمی نبودن که بشه بهشون خیلی اعتماد کرد یا روشون حساب کرد...
بگذریم... یاهو پابلیک روم مُرد، ولی روم نمرده است!!! به قول اون جمله ی حکیمانه ی فیلم پارک ژوراسیک: زندگی همیشه راهی پیدا میکنه!!!
مشتاقم ببینم چترهای حرفه ای این ضایعه عظیم و مصیبت عظمی رو چطور جبران می کنن و چه گزینه ای جایگزین روم های یاهو خواهد شد!؟! هر چند فکر میکنم فرایند زمانبری باشه...

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۱

دندون درد!

راست میگن که درد دندون یکی از بدترین دردهاست! مخصوصا موقعی که آدم میخواد بخوابه و مخصوصا وقتی که دیگه کار از ایبوپروفن و این حرفا بگذره!!!
تا چند وقت پیش دندون پزشکی نرفته بودم و تجربه ای در مورد عصب کشی و پر کردن دندون نداشتم، البته حرف هایی در مورد سوزن و مته ی دندون پزشکی و صدای چندش آورش شنیده بودم، ولی خب از قدیم گفتن شنیدن کی بود مانند دیدن!!!
خوشبختانه اولین تجربه من تجربه بسیار خوبی بود و به هیچ وجه با شینده های خوف انگیزی که در این باره شنیده بودم مطابقت نداشت، مخصوصا اینکه نمی دونستم در هر مرحله قراره چه بلایی سرم بیاد باعث شد که مراحل کار واسم جالب هم باشه! مسلما از این به بعد در صورت احساس کمترین درد دندان در مراجعه به دندون پزشک درنگ نخواهم کرد، چون یه لحظه درد دندون به ده بار درد پر کردنش نمیارزه! به قول بزرگی از هرچیزی وحشت داری خودت با آغوش باز به استقبالش برو! چون فکر ترس یا درد از خود این حس ها به شدت آزار دهنده تره! هر چند که واقعا کمترین دردی حس نکردم!

پ.ن : این تجربه فقط یک قسمت بسیار دردناک داشت و اونم وقتی بود که مادری با دختر جوونش اومدن توی مطب و پس از پرسیدن هزینه ترمیم دندون از منشی، با ناامیدی از مطب خارج شدن...

یکشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۱

Juste Une Question D Amour

ترجمه ی فارسی درست و حسابی ای نداره!
بعد از مدت ها موفق شدم یه فیلم درست و حسابی ببینم و به نظرم اینقدر فیلم ارزشمندی اومد که دلم نیومد تنهایی ببینمش!
این یه فیلم تلویزیونی فرانسویه که در سال 2000 واسه شبکه سه تلویزیون فرانسه ساخته شده. کارگردانش کریستین فور، کسی که بعد از این هم چند تا فیلم مشابه رو کارگردانی کرده و بازیگرای نقش اول و دومش کایریل توونین و استفان گورین-تیلی دو تا بازیگر نه چندان نام آشنای فرانسوی.
اما...
فیلم در ژانر درام به بررسی مشکلات پیش روی یک پسر فاگ (بخوانید گِی!) در جامعه ی سنتی فرانسه می پردازه.
من خودم به ندرت پیش میاد که فیلم ببینم و سلیقه ی خاصی هم در انتخاب فیلم دارم، یعنی فیلم هایی که می بینم شاید کمتر افرادی توی سن و سال من دوست داشته باشن یا بهش وقعی بنهن! در وصف این ادعا همین بس که به نظرم آخرین فیلم خوب و متفاوتی که دیدم، فیلم فهرست شیندلر بود! البته منظورم به هیچ وجه این نیست که از فیلم هایی از قبیل آمریکن پای هم بدم میاد!
اما در مورد فیلم اخیر، صرف نظر از اینکه این فیلم رو 12 سال پس از تولید، اون هم به صورت اتفاقی و از طریق وبلاگ یکی از دوستان هم احساس پیدا کردم(که واقعا خجالت آوره!) اما کلا تماشای این فیلم جدای از جذابیتی که به نظرم داشت، از جهاتی هم برام تعجب برانگیز بود!


[خطر لوث شدن]
چنانچه مایل به تماشای فیلم هستید، مطالعه این قسمت به این دلیل که ماجرای فیلم را لو می دهد، در حال حاضر به شما توصیه نمی شود!

داستان فیلم به بررسی مقطعی از زندگی پسری بیست و دو، سه ساله به اسم لورنت می پردازه که در کالج کشاورزی مشغول تحصیله. این پسر که روحیه ای به شدت استقلال طلب داره، به هیچ وجه حاضر نیست از پدر داروسازش برای تأمین مخارجش کمک بگیره و ضمنا به دلیل حادثه ای که یک سال پیش منجر به مرگ پسرعموش به اسم مارک شده، والدین مارک و همینطور پدر و مادر خودش رو به شدت مقصر میدونه.
لورنت که در سن 18 سالگی به فاگ بودن خودش پی برده، از ترس رو شدن دستش پیش والدین به شدت سنتیش، تن به هم خونگی با بهترین دوستش کارول میده. البته کارول از فاگ بودن لورنت آگاهه، ولی والدین لورنت اون رو به چشم عروس آینده شون می بینن!
لورنت که به خاطر مرگ پسر عموش دچار افت تحصیلی و سرخوردگی شدیدی شده، از طرف مدیر کالج برای کارآموزی به یک باغ و آزمایشگاه گیاهی فرستاده میشه که سرپرستی اونو پسری به اسم سدریک برعهده داره. سدریک که چندسال از لورنت بزرگتر به نظر میاد، به همراه مادرش توی همون باغ زندگی می کنن. اونچه که بین لورنت و سدریک اتفاق میافته (به قول عطار نیشابوری: از خوشی این جایگه بر سر زنید! پای برکوبید، دستی برزنید) ادامه ی روند داستان رو شکل میده و البته گفتنش دیگه مطلب رو خیلی لوث میکنه! بنابراین اگر مایل به دونستن پایان ماجرا هستید میتونید خودتون فیلم رو تماشا کنید و من تضمین میکنم که در پایان فیلم از وقتی که برای دیدنش گذاشتید پشیمون نخواهید بود!
[پایان خطرلوث شدن!]

اما این فیلم از نظر من نکات جالب توجه خیلی زیادی داشت، پیش از ادامه ی این موضوع لازمه این نکته رو یادآوری کنم که من آدمی نیستم که خیلی زود و الکی تحت تأثیر چیزهایی مثل یک فیلم قرار بگیرم و همینطور آدمی هم نیستم که زود جوگیر بشم و قضاوتم رو تحت الشعاع مسائل غیر واقعی مثل یک فیلم قرار بدم، تماما مطالبی که در مورد ادامه میگم نه از سر تعصب که حاصل تفکر حتی الامکان بدون غرض ورزی خودمه:
1 - اول از همه اینکه شاید تصور غالب و عمومی که مخصوصا در جامعه ی ما در مورد فرهنگ و جامعه ی غربی رواج پیدا کرده(خصوصا در سال های اخیر)، چندان منطبق بر واقعیت نباشه. من شخصا تا به حال پامو از این مملکت بیرون نذاشتم، ولی به قول قدیمی ها نخوردیم نون گندم، ولی دیدیم دست مردم!
ما ایرانی ها خودمون رو انسان هایی احساسی، متعهد، خانواده دوست و اصیل میدونیم و از دید ما غربی ها انسان هایی هستند بسیار سرد، خشک، منطقی، بی بند و بار و بی اخلاق که چیزی از دوست داشتن سرشون نمیشه!
به نظر من فیلمی مثل این، که نه مثل فیلم های هالیوودی با اهداف تجاری یا سیاسی ساخته شده و نه مثل فیلم های ایرانی به سفارش یک حکومت اقتدارطلب، میتونه تا حدودی بیانگر دغدغه ها و جنبه های واقعی زندگی افراد اون جامعه باشه.
به نظر من نمایش عشق در این فیلم به سادگی هر چه تمام تر و به مراتب تأثیر گذارتر، واقعی تر و ملموس تر از بسیاری فیلم های مشابه، پرهزینه و پر سر و صدا مثل کوهستان بروکبک هست. ضمن اینکه تضادها و معضلاتی که در فیلم به چالش کشیده میشه، به نظر بسیار جهان شمول و بدون مرز میرسه. سناریوی فیلم بسیار بسیار ماهرانه نوشته شده و روند پیشرفت فیلم به جز یکی دو مورد بسیار قابل قبوله.
دیالوگ های فیلم بسیار بسیار هوشمندانه تنظیم شده اند و هر انسان منصفی رو به اعتراف به واقعیت ناچار و هر انسان متعصبی رو هم به فکر وامیدارن!
2 - همونطور که گفتم این فیلم به مشکلات و مسائلی اشاره میکنه که فقط مختص به جامعه ی آستانه ی قرن 21 فرانسه نیست. طرز تفکری که در فیلم نمایش داده شده، همچنین تضاد و کشمکش درونی لورنت بر سر کنار اومدن با هویتش، چیزیه که در جوامع مدرن و توسعه یافته و کمتر مذهبی (که در اون ها اقلیت ها از آزادی و حقوق مدنی و قانونی برخوردارند) هنوز وجود داره، چه برسه به جامعه ای مثل جامعه ی ما که حق زندگی هم برای بسیاری از اقلیت ها قائل نیست، چه رسد به حق آزادی! با اینحال به نظر من امکان این امر وجود داره که با اضافه کردن یک لایه ضخیم مذهب به لایه های سنتی مورد بحث این فیلم، اون رو به جامعه ای مثل جامعه ی خودمون هم بسط بدیم!
3 - روند کلی داستان فیلم بسیار خوب انتخاب شده، طوری که مخاطب رو به خوبی با خودش همراه می کنه و باعث میشه نوعی همزادپنداری(برای مخاطبین فاگ!) و تأمل (برای مخاطبین با شرافت و منطق غیرفاگ!) در مخاطب ایجاد بشه. البته این روند به نظر من در دوجا خوب رعایت نشده، یکی صحنه ی اولین برخورد نزدیک(از نوع خیلی نزدیک) لورنت و سدریک که بسیار غیرمنتظره ست و به نظر من جاداشت که بیشتر در این مورد کار بشه و دوم هم در جایی که سدریک برای یک به اصطلاح سمپوزیوم به طور ناگهانی به پاریس میره و لولوی بیچاره رو تهنا میذاره!
4 - متأسفانه در جاهایی بیننده ناخواسته تصور میکنه که اصل موضوع فیلم دارای اشکاله. این رو میشه از نگاه های سنگین و غمگین و پر از حسرت مادر سدریک (و مادر لورنت پس از آگاهی از فاگ بودن پسرش!) به خوبی فهمید. به نظر من نمایش چنین صحنه هایی هدف اصلی فیلم رو که ترس زدایی و ایجاد آگاهی عمومی در بین مردمه رو دچار مخاطره می کنه، گرچه میشه اون رو به نوعی احترام به احساسات مادرانه قلمداد کرد.
5 - دو عمل بسیار زیرکانه در فیلم انجام شده، یکی شخصیت پردازی کارول، دختری به ظاهر شوخ و پر انرژی که به رغم آگاهی از فاگ بودن لورنت، بدون هیچ بدخواهی و در نهایت شعور، صرفا به خاطر دوست داشتن لورنت هر حمایت و کمکی که میتونه بهش میکنه و دیگری گنجاندن واقعه ی مرگ مارکه که بسیاری از باورهای جوامع سنتی رو به چالش میکشه و پارادوکس رفتاری اون ها رو نشون میده. مادری که خودش نمیخواسته دیگه پسرش رو ببینه، فقط به خاطر اینکه اون یه فاگ بوده! ولی پس از مرگش دچار تشنج عصبی شدید شده و پدری که از بیرون کردن فرزندش به جرم فاگ بودن پشیمون نیست، ولی از برادرش میخواد که اشتباه اونو تکرار نکنه.
6 - نویسنده و کارگردان فیلم به خوبی نشون دادند که مفهوم دوست داشتن در فرهنگ یک کشور غربی مثل فرانسه بسیار عمیق تر، پخته تر، منطقی تر، آگاهانه تر و نهایتا با کیفیت تر از جامعه ی پرادعایی مثل جامعه ی ماست. متأسفانه من شخصا چه در سینمای قبل یا بعد از انقلاب فیلمی رو سراغ ندارم که تونسته باشه به این خوبی احساسات ساده و پاک بین دو نفر، حتی دو نفر غیرفاگ رو نمایش بده. تموم اون چیزی که در سینمای ما به عنوان عشق شناخته میشه در سینمای قبل از انقلاب برهنگی و لوده گری و بعد از اون ابتذال کلامیه و لاغیر.

در آخر چند دیالوگ به نظر من بی نظیر از این فیلم:


آدم با بعضیا برخورد نزدیک می کنه، مثل متیو...
منظورم اینه که، نیاز داریم برخورد نزدیک داشته باشیم
ولی کسایی هم هستن که عاشقشون میشی
تو آدمی هستی که به درد عاشقی میخوری...


من دوست ندارم که زیر میز یا اینکه مخفیانه منو لمس کنی
اگه مچمون رو میگرفتن، پیش خودشون چه فکری میکردن؟
من نمیخوام خجالت زده باشم، من از بودن با تو شرمنده نیستم


خیلی مهمه که یه مادر داشته باشی
همونطور که داشتن بچه خیلی عالیه


احساس شرم میکنم!
اگه مردم بفهمن خیلی احمق جلوه خواهیم کرد
- به حرف مردم اهمیت نده، ما با مردم زندگی نمیکنیم ولی با بچه هامون چرا
وقتی پسرمون رو از دست بدیم، اونا جاش رو برامون پر نمیکنن


ولی من فکر میکردم رابطه ما چیزی بیش از برخورد نزدیکه... من یه چیز دیگه میخواستم

صحبت گی یا استریت بودن نیست...
It's Just a question of love...



و در آخرتر هم لینک دانلود فیلم از دپوزیت فایل:


و البته زیرنویسش به زبان فارسی که کار خودمه:



اگر احیانا با لینک ها مشکل دارید و به لینک مستقیم نیاز داشتید میتونید با من تماس بگیرید.
ممنون از وقتی که برای خوندن این مطلب گذاشتید!