شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۲

روز؟نامه؟!

امروز صبح داشتم مثل همیشه از راهروی پیچ واپیچ محل کارم عبور میکردم که روی میز مطالعه گوشه راهرو، تصویر پرچم رنگین کمانی روی جلد یکی از کثیف ترین روزنامه های کشور نظرم رو به خودش جلب کرد!
خیلی جالبه! یکی نیست بگه آخه هموفــوب های بیچاره، شما علاوه بر اینکه از ناآگاهی مردم برای پیشبرد اهداف پلیدتون سوء استفاده می کنید، خودتون هم فرق ... (بخوانید باقالی پخته!) و گوشت کوبیده رو تشخیص نمیدین!، خب مگه مجبورتون کردن در مورد مطلبی که نمی دونید اعاده فضل کنید! حالا میخواید تظاهرات اعتراضی مردم برزیل علیه طرح "درمان" هم  جنـــس گراها رو جای اعتراضات خیابانی به افزایش 7 درصدی بهای حمل و نقل عمومی بذارید، حداقل اون پرچم رنگین کمانی رو شطرنجی می کردید که دین و دنیای مردم رو به مخاطره نندازید! بِحمد لله که مردم ما با این مسائل (منظورم افزایش 7درصدی بهای حمل و نقل عمومیه!) کاملا بیگانه اند و گذشته از اون، اینقدر نجیب!!! هستند که 7 درصد که سهله، اگر بهای حمل و نقل عمومی 70 درصد هم افزایش پیدا کنه(کما اینکه سالی چند مرتبه می کنه!) لب از لب باز نمی کنن، چه رسد به مخالفت با احکام محتوم باری تعالی و اعتراض به حکومت عدل الهی!!! و شُکر و صد شُکر که هم جـنس گـرایی و این مسائل هم مال بِلاد کفره و (بنا به اخبار موثق) ما اصلا توی مملکتمون همــجنـس بـاز نداریم، والا خون سردبیر (نه چندان) محترم مباح و زن هاش بر عموم مسلمین حلال می شدند!

تابستون

روزی که حالا دیگه واسم یه روز معمولیه، روزگاری واسه اومدنش لحظه شماری میکردم، گواهش هم برگ تقویم خط خورده ی قدیمیه...
اولین روز تابستون! چه روز پرشکوهی!!!
تابستون، فصل نوستالژی های کودکانه، فصل تنبلی و خوابیدن تا ساعت 9 صبح، فصل برنامه کودک و بازی و کتاب، فصل جام جهانی فوتبال، فصل بیدار موندن های تا آخر شب، فصل مسافرت و گشت و گذار بی دغدغه (مسافرتی که گرچه یکی دو هفته بیشتر نبود ولی از چند هفته قبل واسش آماده می شدم و کلی تدارک می دیدم!)، فصل زردالو و آلو زرد، فصل کولر آبی و خواب بعد از ظهر، فصل حوصله سر رفتن و شاید حتی یه کوچولو دلتنگی ناخواسته برای برگشتن به مدرسه! و فصل تنهایی و تنهایی و تنهایی...

ولی افسوس... که امروز از اون تابستون پر از شور و شوق کودکانه جز گرمای طاقت فرسا واسم چیزی نمونده...
کاش هنوزم دلم به دلخوشی های کودکانه م خوش بود، اما افسوس که از همون روزها تا به امروز هیچ کسی دلخوشی مشترکی با من نداشت...

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۲

سگ زرد!

آنهایی که از شر شغال به سگ زرد پناه میبرند، مگر نمی دانند که این هر دو هم آخور و هم خون و برادرند؟

پ.ن: تکرار غم نیما...