جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۹۶

سخن آخر ...

    درست دوازده سال پیش بود، یه پنجشنبه شب پاییزی که پشت سیستمم نشستم و به امید پیدا کردن گمشده ای که حتی نمی دونستم وجود خارجی داره یا نه، شروع به نوشتن کردم، خیلی ساده و بی ریا، حرف دلم رو نوشتم به امید اینکه شاید بتونم یه روزی در موقع "درست"، یه جایی که حتما جای "درست"ه با یک آدم "درست" روبرو بشم، کسی که شاید بتونه زندگیم رو برای همیشه تغییر بده، کسی که شاید بتونم زندگیشو برای همیشه تغییر بدم، و اینطوری بود که وبلاگ پسر تنهای خسته متولد شد...
و این شروع یک راه بود، برای آشنایی با آدم های جدید، و دنیای جدیدی که برام تازگی داشت. توی چند ماه اول مخاطب های زیادی داشتم، دوستای زیادی پیدا کردم، گرچه تقریبا تموم اون ها (به استثنای شاید یکی دو مورد که اون ها هم بلاگر بودند و البته ساکن شهرهای دور، ولی هنوز گه گاهی با هم سلام و احوالپرسی داریم)، دوستی های موقتی بودند، بعضی صرفا در دنیای مجازی و بعضی دیگه در دنیای واقعی... به هر حال اونچه که مهمه اینه که هیچ کدوم از اون ها انتخاب "درست" ی برای من نبودن و البته من هم برای اون ها همینطور، همیشه یک جای کار میلنگید، نمی دونم چرا اینطوریه و همیشه در واقعیت باید یه جای کار بلنگه، البته دلیلش رو حدس میزنم: یکی از دلایل فرهنگیه و یکی دیگه به خاطر موقعیت مکانی. به هر حال اون سال ها سال های اول رونق اینترنت توی ایران بود و بلاگری هم رونق خاصی داشت، ضمن اینکه جوون های هم سن و سال و هم نسل خودم هم توی این فضا زیاد بودن، که باعث شد توی یکی دو سال اول با آدم های زیادی آشنا بشم. گرچه نمی تونم بگم از آشنایی باهاشون خوشبختم ولی به هر حال هر آدم میتونست برای من یک شانس بالقوه باشه، گرچه همونطور که گفتم همیشه واقعیت با اونچه که توی ذهن آدمه خیلی متفاوته...
زمان گذشت و من پاورچین پاورچین دور شدم از کوچه ی سنجاقک ها...
هر چی بیشتر گذشت بیشتر به این ایمان پیدا می کردم که بین هموطن های من شاید تعداد کسانی که به رابطه ی گمشده ی پاک به سبک من یا حتی نزدیک به من اعتقاد دارند، از تعداد انگشت های دست هم کمتره... نمیخوام کسی رو به این خاطر قضاوت کنم، ولی خودم بارها سرزنش شدم که چنین رابطه ای در ایران ممکن نیست و این فقط یک رویای محاله (رویایی که از نظر من یک ثانیه ش به سی سال زندگی واقعی میارزه)، گرچه فقط یکی از این ها میتونست برای من کافی باشه، ولی متاسفانه اونقدر خوش شانس نبودم... این شد که بار خودم رو بستم و رفتم از شهر خیالات سبک بیرون... دلم از غربت سنجاقک پر!
توی این چهار پنج سال اخیر وبلاگ من در حال کشیدن نفس های آخر بود (یک احتزار و انتظار طاقت فرسا)، با اینحال آدمی به امید زنده است و من سعی کردم با تمام توان بجنگم و صبور باشم... حس میکنم خیلی وقته دیگه گوش شنوایی برای شنیدن این حرف ها نمونده، وبلاگی که مخاطبی نداره و من عملا تمام این ها رو برای دل خودم می نویسم. هرچند هر از گاهی کسی از نزدیکی این خونه ی سوت و کور رد میشه و دستی برام تکون میده، ولی من دیگه دل و دماغ لبخند زدن و دست تکون دادن رو هم نداره... و شاید اون مخاطب از همه جا بی خبر با خودش فکر میکنه چه آدم پرمدعایی، حقشه که بعد این همه سال تنها مونده! و این هم اتهام دیگه ایه که همیشه بهم وارد بوده، اینکه پرمدعا و سخت گیر هستی، البته من منکر این نمیشم که در زندگیم آدم ایده آل گرایی هستم، ولی این با پرتوقع و پرافاده بودن خیلی فرق داره، چرا همیشه من باید کوتاه بیام؟ مگر کی به خاطر من تابحال کوتاه اومده؟ البته من چنین توقعی از کسی نداشته و ندارم و به رابطه ای که بخواد با کوتاه اومدن هر یک از طرفین از ایده آل هاش شروع بشه هم اعتقادی ندارم، چون سالی که نکوست از بهارش پیداست.
به هر حال امشب وبلاگ پسر تنهای خسته به خونه ی آخرش رسید، کاری که شاید باید مدت ها پیش می کردم، نه اینکه جنگ رو باخته باشم، نه... فقط به فکر تغییر استراتژی هستم، یه تغییر واقعا بزرگ و ریسکی مثل همه ی زندگیم! خوشبختانه شهامتش رو دارم. به قول بزرگی که گفته یا اندازه ی همتت آرزو کن یا به اندازه ی آرزوت همت کن! و البته دنیا همیشه در حال تغییره، وقتی راهکاری جواب نمیده باید رهاش کرد، این یک حقیقته که شاید تلخی نوستالژیکی در خودش داشته باشه، ولی اجتناب ناپذیر و جزئی از زندگیه...
دوازده سال برای خودش یک عمره، عمری که میتونست در عاشقی بگذره و در تنهایی گذشت و امروز که سرم رو می چرخونم و به پشت سرم نگاه می کنم میدونم که از گذشتش راضی نیستم... نمیدونم، شاید دوازده سال دیگه هم بگذره و من همچنان تنها و خسته باشم، اما قطعا همونطور که امروز من آدم دوازده سال پیش نیستم دوازده سال بعد هم با الان خیلی فرق کردم، امیدوارم اون موقع آدم بهتر، شادتر، عاشق تر و عاقل تری باشم و از گذشت عمرم از امروز تا اون موقع راضی و خوشحال باشم، جوری که اون روز با اطمینان بگم بهترین انتخاب رو کردم و بهتر از این نمیشد زندگی کرد... و عاشقانه تر از این نمیشد نفس کشید... و خاطره ای بهتر از این نمی شد ساخت...

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۹۶

ریشه یابی دلیل تنهایی من پس از 12 سال!

    هر چی بیشتر به این موضوع فکر میکنم که دلیل تنها موندن من بعد از این همه سال و اینکه حتی در یک مورد هم نتونستم اصطلاحا "ترای" داشته باشم، بیشتر به این مسئله اطمینان حاصل میکنم که ایراد از سخت گیری یا ایده آل گرایی یا توقعات و توهمات غیرواقعی من در خصوص یک رابطه نیست! (اتهامی که همیشه شدیدا تکذیب کرده و میکنم). بلکه مشکل شاید ساده تر از این حرفاست، در واقع اینقدر ساده و بدیهیه که کمتر دیده میشه، البته هدفم از این حرف شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتی که در قبال خودم داشته و دارم نیست، یا نالیدن های همیشگی مثل خیلی از همجنسگراهایی که از تنهایی مینالند (و وقتی دقیق بشی میبینی طرف یک هفته است از به اصطلاح بی افش جدا شده و سکس نداشته و برای همین بهش فشار اومده!). در نهایت یک دلیل روشن و غیرقابل انکار برای این همه سال تنهایی وجود داره و اون هم جامعه ای هست که درش زندگی میکنم و تفاوت های فاحشی که بین روحیات، اهداف و ایده آل های من و افراد این جامعه وجود داره و همینطور هم تعاریف متفاوت و متناقضی که از رابطه داریم (باز هم تأکید میکنم که هدف توهین یا تحقیر جامعه و یا برتر شمردن خودم نیست، صرفا دارم حقیقتی که حس می کنم را بازگو میکنم).
    در ایران هم مثل تقریبا همه جای دنیا رابطه جنسی صرف با همجنس قدمتی به درازای تاریخ داره، اما این رابطه همیشه به دیده ی تفنن و لذت جنسی دیده شده و در همین حد محدود مونده و شاید کمتر کسی حتی از بین همجنسگراهای واقعی به اینکه چنین رابطه ای میتونه بر پایه و اساسی استوار باشه فکر کرده و می کنه، خیلی از همجنسگراها خودشون رو بدون هیچ مقاومتی به سنت های جاری تسلیم می کنند و تن به ازدواج سنتی میسپارن، خیلی از اون ها حتی بعد از ازدواج به روابط صرفا جنسی خودشون با همجنس تا آخر عمر ادامه میدن، اما کسی به این فکر نمی کنه که شاید میشد این رابطه رو جور دیگه ای جلو برد... به طور خلاصه همجنسگرایی حتی توسط خود همجنسگراها جدی گرفته نشده و نمیشه و علاوه بر اون ضدیت های مذهبی و مهم تر از همه سلطه روحانیت پلید و کثیف شیعه هم عامل تشدید کننده ی این خودسانسوری و خفقان اجباریه. ما ایرانی ها هم که به طور تاریخی هرگز بویی از مدارا و همزیستی مسالمت آمیز و تحمل و صعه ی صدر نبردیم، و در پاک کردن صورت مسئله و نادیده گرفتن اونچه باب میلمون نیست و تابو محسوب میشه استادیم...
یک دلیل مهم دیگه برای تنها موندن من ابتذال فکری و ارزشی حاکم بر جامعه ی مذهب زده ی سنتی سرسپرده ی ماست که روح و قلب بیشتر ماها را از عاطفه خالی کرده و به جای تأکید بر مفاهیم ارزشی و انسانی تمرکز رو به سمت مسائل جنسی و شهوانی کشونده، تأسف آور اینکه مروج چنین ابتذالی از یک سو روشن فکر نماهای خودفروخته ای مثل علی شریعتی هستند (به طور مثال اونجا که تفاوت عشق و دوست داشتن رو از دید مبتذل و سخیف خودش بیان میکنه) و از سوی دیگه روحانیت پلید و حیوان صفت و جریان مسموم و خودفروخته دنباله رو اون ها که ملت شریف! سال هاست افسار خودشون رو به دست نامبارک اون ها سپردن. مبتذل کردن عشق و عاشقی در حد دخول واژنی و مقعدی چیزیه که به صورت پیش فرض از بیشتر نسل های بعد از انقلاب انتظار میره. یعنی وقتی این نسل درباره دوست داشتن صحبت می کنه منظورش همون برانگیختگی جنسیه و وقتی صحبت از عشق آتشین میشه منظور گرمای بین پاهای معشوقه، وقتی صحبت از وصال محبوب میکنه منظورش سپوختن و دخوله و وقتی صحبت از اوج عاشقی میکنه منظورش همون لحظه ارگاسمه! و وقتی  صحبت از رابطه ی طولانی مدت می کنه یک سال براش یک عمر محسوب میشه! این نسل ها در خصوص تعهد و وفاداری، اعتماد و احترام متقابل در رابطه، شراکت در لحظات سخت و آسان زندگی، از خودگذشتگی و اهمیت قائل شدن برای دیگران و سایر ارزش های انسانی (که از قضا خیلی هم سنتی محسوب میشن!) چیز زیادی نمی دونه (و آموزشی هم ندیده!)، به جاش در خصوص نحوه ی مخ زنی، روش های کسب حداکثر لذت در حین سکس البته بدون توجه به نیازهای طرف مقابل، چگونگی حفظ رابطه ی به اصطلاح عشقی همزمان با چند نفر، سوء استفاده مالی و جنسی و سایر مباحث این چنینی (که ظاهرا مروجش صهیونیسم بین الملله!) تا دلتون بخواد آگاهی و تبحر داره (و هر روز در جامعه آموزش عملی می بینه).
توی این چندساله من با افراد مختلفی از این طیف اشنا شدم، متاسفانه بیشتر این آشنایی ها از اون نوع هست که آدم بعد آرزو میکنه ای کاش هیچوقت این ها رو نمی شناخت... توی تمام قرارهایی که داشتم حتی یک مورد، تَکرار می کنم: "حتی یک مورد" هم پیش نیومده که کسی در خصوص ارزش هایی که ازش صحبت کردم با من حرفی بزنه. نه اینکه مثلا در مورد عشق چیزی نشنیدم، اتفاقا ادعاها در این مورد زیاد بوده، اما وقتی دقیق تر شدم فهمیدم که منظور از عشقی که طرف مقابل در موردش صحبت میکرده همونی بوده که اشاره کردم! جدای از مباحث اخلاقی من بیشتر این ها رو رسما عقب مونده ذهنی به حساب میارم، مثلا یک بار با کسی قرار گذاشته بودم که ادعا میکرد تا همین یک ماه پیش بی اف داشته و خیلی هم عاشق هم بودن (بماند که یک اختلاف سنی زیاد بینشون وجود داشت و من نمی دونم چطور افرادی با این اختلاف می تونن با هم رابطه ی عمیق عاطفی برقرار کنند)، تا اینکه یک بار بی افش ازش پول میخواد و وقتی بر خلاف همیشه با پاسخ منفی روبرو میشه، تهدید به تن فروشی برای تأمین مالی میکنه و ماجراهایی که بعد از اون بینشون اتفاق می افته... من واقعا اول فکر میکردم که داره شوخی می کنه و مگر اصلا ممکنه کسی تا این حد ابله باشه که روی این رابطه کون در برابر پول اسم عشق و عاشقی بگذاره! ولی به جرئت میگم که این فرد یکی از بهترین و نرمال ترین مواردی بود که ملاقات کردم، حالا خودتون قضاوت کنید که بدترینش چی میتونسته باشه!
و مشکل وقتی بوجود میاد که تو مثل این اکثریت عقب مانده ذهنی نباشی، انتظارات و ایده آل هات کاملا مشخص و تعریف شده باشه و علاقه ای به این رفتارهای بچه گانه ی تمام ابلهانه نداشته باشی... فقط یک رابطه (تَکرار میکنم: "یک" رابطه!) دونفره بخوای برای خود خودت! اون هم با همه ی خوبی ها و بدی هاش و برای همیشه، نه یک هفته، نه یک ماه و نه یک سال، برای یک عمر!
اون موقع است که میبینی وسط این بازار مکاره تنها هستی... و هیچ کس حتی ذره ای (به قول خارجی ها by far) مثل تو نیست...

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۶

33

برای خودم مینویسم، امروز که 33 سال تمام رو زندگی کردم!
و شنیدم (گرچه اعتقادی به تقدس ندارم) که 33 عدد مقدسیه! جوان های بهشتی همه 33 ساله اند، تسبیحات اربعه 33 تایی هستند، تعداد مراتب فراماسونری هم 33 تاست! و البته 33 پل هم 33 تا دهنه داره!
یک سال گذشته اوضاعم از قبل کمی بهتر بود، از فشارهای کاریم کاسته شد و شاید بتونم به زودی درآمدم رو به سطح حداقل قابل قبول برسونم. با اینحال تغییری در تنهاییم ایجاد نشد، و فکر نمیکنم که هیچوقت هم ایجاد بشه... حداقل اینجا که من هستم... که ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش...
و هر روز که میگذره به یک تصمیم بزرگ نزدیک تر میشم، هر چند خیلی مسخره است که در کشوری مثل ما کسی باید این تصمیم رو در این سن بگیره و قاعدتا اگر جامعه ی نرمالی میداشتیم شاید اوضاع جور دیگه ای می بود و البته این تصمیم اینقدرها بزرگ به نظر نمی رسید...
به هر حال من امروز روال مهاجرت رو رسما کلید میزنم! هرچند هنوز هیچ تصمیم قطعی در این مورد نگرفتم، با اینحال این گزینه رو به عنوان یک نقشه ی پشتیبان به جریان میندازم و امیدوارم که در نهایت بتونم ذهنم رو متمرکز کنم و تصمیم درستی بگیرم...

پ.ن.1 : امسال تا حالا سه نفر تولدم رو تبریک گفتن! البته برای من کافیه، اما احتمالا یکی دو مورد دیگه هم در پیش باشه.
پ.ن.2 : وبلاگ پسر تنهای خسته در تاریخ 10 آذر 96 در سن 12 سالگی به پایان میرسه.

پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۹۶

دیدار به قیامت!

    وقتی به این اطمینان میرسی که دیگه توی سرزمین خودت و از بین این همه آدم های رنگارنگی (که تنها وجه اشتراکت باهاشون شاید زبان مشترکه) هیچکس رنگ تو نیست، هیچ کس دغدغه ی مشترکی باهات نداره، هیچ کس نمیخواد به حرفات گوش بده و هیچ کس دل مشغولی فراتر از روزمرگی جهان سومیش نداره، و همه اسیر و سر سپرده سنت های پوچ و پوسیده ای شدن که دورش یه حصار قرمز بلند کشیدن و نمیخوان از خواب ابلهانه بیدار بشن، یا اسیر احساسات مادی و فیزیکی پوچ گذرا، وقتی امیدی به داشتن قلبی که باهات یکی بشه نداری، اون موقع است که با خودت میگی: گور پدر همه شون! اون وقته که میزنی به سیم آخر، بار و بندیلت رو می بندی و میگی: دیدار به قیامت!

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۹۶

push factors!

این روزا هر جا رو که نگاه میکنم دور و برم عوامل دافعه (پوش فاکتور!) رو می بینم که هربار منو در تصمیمم برای دل کندن و رفتن مصمم تر میکنه... قبلا دلم میسوخت و آرزو میکردم که ای کاش شرایط جور دیگه ای می بود، ای کاش میتونستیم تغییر کنیم، ای کاش می تونستم تغییری ایجاد کنم... ولی این روزها دیگه برام مهم نیست، یعنی با واقعیت کنار اومدم... فقط میخوام از این روزمرگی و بیهودگی بکنم و برم... گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب...
پ.ن : من که یک آدم عادی هستم با خرده هوشی و سر سوزن ذوقی!، ولی تازه دارم می فهم که این فضای مسموم چه به روز اون هایی میاره که ظرفیت هاشون بسیار فراتر از ماندن و پوسیدنه... برای همینه که دانشگاه های تراز اول مملکت دروازه ایه برای فرار ازین زندان سکندر!

شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۶

خاطره

    خیلی مهمه که آدم از زندگیش، خصوصا از جوونیش خاطرات خوب داشته باشه. اینطوری وقتی که پیر میشی بهانه ای برای فکر کردن به گذشته و گذروندن روزای کسالت آور پیری خواهی داشت. حالا این خاطره میتونه یه یادگاری کوچیک باشه که از یه سفر به یه روستای دورافتاده با خودت آوردی، یا یه عکس قدیمی و رنگ و رو رفته که با عشقت توی جاده هراز گرفتی... مهم اینه بهانه ای برای لبخند زدن داشته باشی...
    ولی خیلی سخته وقتی روزهات یکی بعد از دیگری بی هیچ خاطره ای مثل صفحات سفید یک دفتر خاطرات از جلوی چشمت رد میشن... بی اونکه کاری از دستت بربیاد


جمعه، تیر ۰۹، ۱۳۹۶

یک پست (بخوانید درد) تکراری!

این موضوع خیلی داغی نیست، ولی دیروز داشتم توی یک سایت ایرانی دریافت موسیقی می گشتم (البته نه از این سایت هایی که بالاشون با فونت بولد قرمز نوشته "این سایت تابع قوانین جمهوری اسلامی است!" بلکه یه سایت قدیمی و به ظاهر خیلی اپن مایندد که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد همه چی توش پیدا میشد) که چشمم به یک پست قدیمی افتاد! کلیه ی آهنگ های فلان خواننده رپ به دلیل توهین به بهمان مقدس حذف شدند!
و وقتی روی ادامه مطلب کلیک کردم دیدم که کلی توضیحات در وصف اقدام شنیع یک خواننده ایرانی و ارتباطش با صهیونیسم بین الملل و اینکه چطور با این کار هدف دار قصد تخریب مذهب عالی تشیع رو داره و در پایان هم آرزوی مرگ عاجل برای وی! اون هم از زبان یک فرد عادی (و نه وابستگان حکومت!) و به ظاهر روشن فکر.
البته به هیچ وجه قصد ندارم از اقدام هیچ فردی دفاع کنم، به نظر من توهین به عقاید سایرین و علی الخصوص مقدسات اون ها به هیچ وجه درست نیست (هرچند این مقدس گاوی باشه که وسط خیابون ادرار میکنه و مردم از ادرارش به عنوان تبرک به سر و صورت خودشون می مالند!)، و به طور خاص در مورد این خواننده فکر میکنم علیرغم اینکه کارهای بسیار ارزشمندی توی کارنامه هنریش داره، ولی از اون دسته آدم هاست که سعی داره با حرف های قلنبه زدن ژست روشن فکری بگیره، در صورتی که از اول برای این کار ساخته نشده! بگذریم... همیشه توده ی مردم علاقه مند به داشتن مقدسات برای روز مبادا و توسل به اون بوده و هستند، هرچند که در زندگی روزمره شون این مقدسات کاربردی جز قسم خوردن نداشته باشند. خیلی وقتا از خودم میپرسم چرا؟ و البته هیچ وقت جواب خیلی منطقی و قانع کننده ای پیدا نمی کنم، در واقع تعصب دلیل و منطق نداره، شاید تنها راه جلوگیری ازش آگاهی و آموزشه، اون هم در سنین ابتدایی زندگی، چیزی که متاسفانه ما هیچ چشم انداز امیدوارکننده ای در موردش نداریم. لااقل تا وقتی وجود این تعصبات راه کسب اربابان قدرته. و این مقدسات (فارغ از درستی یا غلطی اون ها) همواره دستاویز این اربابان برای استیلا بر رعایای مفلوک بوده و هست.
به نظر من واقعیت اینه که در عالم خارج تقدسی وجود نداره، جلال آل احمد خیلی استادانه این رو توضیح میده اونجایی که در کتاب خسی در میقات به زیارت مسجدالنبی میره:
"به هر مقدسی که نزدیک شدی می بینی که تقدس در عالم خارج نیست، بلکه در تو است. در ذهن تواست ویا بوده است؛ و رمز هر مقدسی در حریم هایش نهفته است، در فاصله ها، و حریم را که برداشتی شیئی است یا ادمی، شهریست یا تکاملی"
و این جمله ی کوتاه کامل توضیح میده که چرا امروز در جامعه ی ما حکومت مذهبی به همه ی ارکان قدرتش برچسب تقدس می زنه، تا مردم فاصله ی خودشون رو با اون ها حفظ کنند... و این رمز بقای این گونه حکومت هاست.
البته سختی تقدس زدایی در برخی موارد بسیار بسیار بیشتره، چون این حریمی که جلال ازش صحبت می کنه حداقل در پیشینه ی اعتقادی ما حریم تاریخه... یا به قول نویسنده ای دیگر دره عمیق قرون تهی... که بین ما و این مقدسات فاصله انداخته و عبور ازش و در هم شکستنش غیرممکن به نظر میرسه... البته جز با مرکب دانش و عقل و انصاف (که ما ایرانی ها متاسفانه بهره ی چندانی ازش نبرده ایم)...

یکشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۶

صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی...


... روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی ...

    به نظر من فرهنگ ایرانی یکی از ضد و نقیض ترین فرهنگ های دنیاست، شاید ضد و نقیض ترین اون ها! این تناقض ها خصوصا در این سال های اخیر و همزمان با گذار جامعه ی سنتی به سمت مدرنیته و ایجاد یک گپ بزرگ فرهنگی و عقیدتی بین دو سه نسل اخیر بیشتر و واضح تر خود ش رو نشون میده. نمونه ی بارزش اختلاف رفتار و عقیده و تفکرات ما دهه شصتی ها با پدرانمونه، در مورد دهه هفتادی و هشتادی ها که این گسل فرهنگی به مراتب فاحش تره. با اینحال نمی دونم چرا هنوز این فاصله باعث از هم گسیختگی کامل نشده و چیزی انگار مثل یک ریسمان گاه باریک و گاه ضخیم رابطه ی ما رو با عقاید و باورهای (حتی گاه خرافی و بی پایه و اساس) نسل های پیش حفظ کرده، رفتارهایی مثل اعتقاد به رمضان و روزه داری در عین عدم باور به بسیاری از اصول اعتقادی رایج که خصوصا از سمت حکومت بی کفایت مذهبی به شدت تبلیغ میشه، یکی از همین موارد ضد و نقیضه که در بسیاری (از جمله خود من) وجود داره.
    نمیشه منکر این شد که رشد در یک خانواده ی مذهبی (حتی در حد نرمال و نه افراطی)، تزریق عقاید و باورهای اکثرا خرافی دینی در سنین کودکی از سوی جامعه و نظام آموزشی و در معرض تبلیغات مسموم مذهبی رسانه ای مستمر قرار داشتن، کار تشخیص حق از باطل رو اون هم در یک جامعه ی یک دست سنتی برای نسل جوان بسیار بسیار دشوار می کنه و از این لحاظ ما دهه ی شصتی ها کارمون به مراتب دشوارتر از بچه های امروزی بوده و هست (شاید همین یکی از دلایل بازتر برخورد کردن نسل های جدید با تفکرات دینی باشه)، چون در زمانی که تحت تأثیر این افکار شوم بودیم، به هیچ منبع اطلاعاتی دیگه ای دسترسی نداشتیم و با این عقاید بزرگ شدیم، عقایدی که امروز بخشی از هویت ماست و حتی اگر بخواهیم به این سادگی ها نخواهیم توانست از اون ها دست برداریم (ضمن اینکه لزومی هم نداره که حتما این کارو بکنیم، فقط کافیه از افراط و تفریط دور بمونیم). البته من هیچ وقت منکر این واقعیت نبوده و نیستم که اعتقاد به معنویت و اتکا به ذات الهی یکی از منابع آرامش و اطمینان خاطر انسان هاست و از این حیث مخالفتی با دین و نقش اون در زندگی فردی (و نه اجتماعی) افراد ندارم، اما این مطلق گرایی اسلامی و اینکه تنها خودمون و عقیده ی خودمون رو برحق و هر چه غیر از اون رو باطل و ناحق می دونیم، همیشه برام آزار دهنده بوده و هست، ضمن اینکه ما ایرانی ها در افراط و تفریط ید طولایی (به قدمت تاریخ چند هزار ساله مون) داریم.
    جالب اینکه بخش هایی از این تناقض در گوشه گوشه ی این تاریخ هم به چشم میخوره، مثلا اونجایی که حافظ بی صبرانه در انتظار پایان ماه روزه است و با هلول ماه شوال مشتاقانه می سراید:
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
عمر عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت...

طوری که انسان حس می کند علیرغم میل باطنی اش، یک حس قدرتمندتر درونی اونو به روزه داری وادار کرده بوده!
    من روزه داری رو یک ارزش نمی دونم، همونطور که روزه خواری رو! این صرفا یک عقیده است مثل عقاید بسیار خوب و بد دیگه و البته خوبی ها و بدی ها و موافقان و مخالفان خودش رو داره (البته به صرف مخالفت با روحانیت پلید شیعه نمیشه منکر تمام خوبی های دین شد، مثل اینکه شما رو ملزم می کنه در پایان رمضان قبل از هر چیز با دادن زکات به افراد نیازمند کمک کنید). در نهایت روزه برای خود من شاید قدری حس معنوی به اضافه ی یک حس تکلیف (همون ریسمانی که ازش صحبت کردم) و صد البته حس نوستالژیکی از گذشته... و همین باعث میشه که هنوز هم رمضان برام در عین سختی تفاوت هایی هم داشته باشه؛ و همونطور که بارها گفتم به نظرم عید فطر تنها عید واقعیه مذهبیه که ارزش جشن گرفتن داره. پس عید به تمامی دوستانی که به عید بودن این روز اعتقاد دارند مبارک باشه!

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۶

روز ملی قدس!

    حدود بیش از سه دهه قبل آیت الله جمعه ی آخر ماه رمضان رو به عنوان روز جهانی! قدس اعلام کرد، گرچه عملا به جز ایران هیچ کشور دیگه ای (حتی خود فلسطینی ها) این مناسبت رو خیلی جدی نمی گیرند (و شاید روز ملی! قدس نام مناسب تری برای اون باشه)، اما نمیشه منکر این موضوع شد که این یک پیشنهاد خلاقانه بوده که به هر حال هر سال دردسرهایی رو برای رژیم اسرائیل ایجاد میکنه.
    البته در اشغالگر و سرکوبگر بودن رژیم اسرائیل و عدم پایبندی این رژیم نژادپرست به هیچ یک از اصول و قواعد بین المللی که هیچ جای شک و تردیدی نیست، اما سؤال اینجاست که چرا ما ایرانی ها در این باره کاسه ی داغ تر از آش شده ایم و طی چهار دهه گذشته چنین هزینه ی کمرشکنی برای این دشمنی بی حاصل پرداخت کرده ایم؟ در حالی که رابطه ی ایران و اسرائیل پیش از انقلاب رابطه ی بسیار گرمی بود، به یکباره با انقلاب اسلامی ورق روزگار برگشت. روحانیون پلید شیعه که از دیرباز و به طور سنتی با یهودیت دشمنی و کینه ی دیرینه داشتند، این بار فرصتی طلایی بدست آوردن تا این دشمنی و عداوت رو به شدیدترین شکل ممکن بروز بدهند (هرچند رسوایی ایران-کنترا نشان داد که این دشمنی شاید اینقدرها هم که به نظر میرسه ریشه دار نیست و بیشتر یک دکور هست برای حفظ مشروعیت رژیم اقتدارگرای مذهبی). البته اصل کینه یا بهتر بگم رقابت پرعداوت مفتی ها و روحانیون مسلمان با خاخام های یهودی به دوران صدر اسلام و درگیری های قبیله ای و کشمکش های احمقانه ی مذهبی اون روزگار برمی گرده که تا به امروز هم پابرجاست و همواره هم دود این دشمنی بی حاصل به چشم ملت ها رفته!
    اما اگر مشکل روحانیت به راستی طرفداری از حق و حقیقت و ایستادن در برابر ظلم و بیداد رژیم اشغالگر و دفاع از حاکمیت ملی فلسطنیان می بود، قطعا موارد بسیار مهم تری برای غصه خوردن وجود داشت، مثل داستان استقلال بحرین در سال 1971 توسط استعمار پیرکه اگر تک تک روحانیون (اعم از شیعه و سنی) از این درد بمیرند رواست! واقعیت اینه که در طول تاریخ (دست کم تا همین اواخر و اندکی پس از جنگ جهانی دوم) مرز کشورها همواره دستخوش تغییرات شدید بوده و دولت هایی که دست بالا رو داشتند همواره سرزمین هایی رو به قلمرو خودشون ضمیمه می کردند و دولت های رو به انحطاط بخشی یا تمام قلمرو خودشون رو از دست می دادند، در مورد سرزمین های فلسطینی و اسرائیل فعلی که حتی ظاهرا پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی هیچ دولتی ادعای مالکیت بر اون سرزمین ها رو نداشته و به یک باره پس از اعلام تشکیل دولت یهودی، برای مسلمین اینچنین عزیز شده اند! البته پس از فضاحت جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل، این کشور دست بالا رو پیدا کرد و بخش هایی از سوریه و لبنان هم به ناحق به خاک خودش ضمیمه کرد که کشمکش بر سر اون مناطق تا به امروز هم ادامه داره، اما چیزی که امروز به نظر من مسلمه اینه که درگیری نظامی، موشک پراکنی و سنگ پراکنی و شاخ و شانه کشیدن راه حل این معضل نیست. شاید اگر رژیم جمهوری اسلامی و سایر رژیم های عرب بی کفایت منطقه به جای سیاست های شکست خورده قبلی خودشون سیاست معقول تعامل و پیدا کردن یک راه حل مرضی الطرفین رو در پیش بگیرند، بزرگترین کمک رو در درجه اول به فلسطین و فلسطینی ها و بعد از اون به کل منطقه خواهند کرد، وگرنه با ادامه این روال نابخردانه تا قیام قیامت هم جز تحمیل هزینه های گزاف و صد در صد غیرمعقول و غیرضروری به ملت مظلوم ایران و مردم مفلوک فلسطین، هیچ دستاورد دیگری نصیب هیچ کس نخواهد شد.

جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۶

دیگ به دیگ!

    چند روز پیش یکی از سران مملکت چنان با صلابت و اعتماد به نفسی رقص شمشیر رئیس جمهور آمریکا "در کنار رئیس قبیله در یک نظام عقب مانده ی منحط محض" رو به چالش کشیده بود، انگار خودش همین اخیرا با رأی 99 درصدی مردم در یک انتخابات آزاد و دمکراتیک به قدرت رسیده! و الان هم طرفدار پر و پا قرص و مروج بی چون و چرای آزادی و پیشرفت و رفاه مردم و مملکتش و سرمدار مدرنیته است!
    بماند که طرح چنین موضوعی از سمت کسی که هم قاضی شرعه و هم ولی فقیه، جز تف سربالا نمی تونه باشه؛ چون خاستگاه شرع و فقه هر دو همین نظام عقب مانده ی منحط محضه!
    از قدیم گفتن اول یه سوزن به خودت بزن بعد یه جوالدوز به مردم!

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۶

خالی

سهراب میگه: زندگی خالی نیست... مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست...
همیشه اشعار سهراب رو دوست داشته و دارم و دوست دارم که دیدگاه ساده و بی غل و غشش به زندگی رو باور کنم... اما گذر سال ها داره بهم ثابت میکنه که شاید دیدگاه زویا زاکاریان به زندگی منطقی تر و واقع گرایانه تر از سهراب باشه، اونجا که میگه: "من، خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و غربت، گیج و مبهوت بین بودن و نبودن..."
و من سال هاست که گیج و مبهوت دنبال کسی میگردم که دیگه حتی در مورد بودن یا نبودنش مطمئن نیستم، خیلی وقت ها به خودم میگم اگر کسی بود، اگر حتی یک نفر میبود حتما توی این همه سال ردی ازش دیده بودم... اما افسوس... که توی این دنیای پر از آدمای رنگ و وارنگ هیشکی شکل ما نیست! و شاید این همون چیزیه که اسمش رو "تقدیر" میگذارند. تقدیر برخی هم با تنهایی گره خورده... اما هنوز هم توی این بازی ناجوانمردانه تقدیر، با تمام تقلایی که کردم، بعد از این همه رفتن و نرسیدن و نرسیدن باز هم گاهی به خودم میام و می بینم ندایی بهم نهیب میزنه که تو فقط یک نفر رو میخوای، حتما بین این همه آدم باید کسی باشه... کسی در انتهای جاده ی جستجوهات، "اونکه گم شده از آغاز تا که من تنها بمونم!" فقط کافیه بگردی، خوب بگردی و پیداش کنی... تا مجبور نباشی این جاده رو تا قیامت بکشونی...
ولی باز نگاهی به پشت سر میندازم، این جاده طولانی رو توی این برهوت تا به اینجا اومدم و حتی دریغ از یک سراب که دلم رو بهش خوش کنم! و دریغ می خورم به این ثانیه هایی که مثل مرثیه می گذرند و این عقربک های فواره که در صفحه ی ساعت حوض "زمان را به گردی بدل می کنند" و من هنوز اندر خم یک کوچه تا وصل معشوق... و بدتر از من نیمه ی گمشدمه که مثل من بی عمر و نفس صبح هاش رو به شب و شب هاش رو به صبح می رسونه (به قول حافظ : بی عمر زنده ام من و زین بس عجب مدار، روز فراق را که نهد در شمار عمر؟)...


ای مثل من تک و تنها،
دستامو بگیر که عمر رفت...
همه چی تویی، زمین و آسمون هیچ!

جمعه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۶

کور و کر!

    از بین عواملی که باعث افراطی شدن آدم ها میشه، به نظر من یکی فقر و دیگری تبعیضه. اگر نگاهی به کسانی که در حملات تروریستی دست دارند بندازید اولین وجه اشتراکی که بینشون می بینید اینه که عمدتا آدم هایی از اقشار محروم جامعه هستند، انسان های ساده دلی که خودشون رو و زندگیشون رو بازیچه دست عده ای آدمکش کردن و البته فکر نمی کنم که از هوش سرشاری هم برخوردار باشند (در غیراینصورت قطعا حملاتشون به مراتب کشنده تر از این می بود)! این ها کسانی هستند که احتمالا همه ی عمرشون رو در فقر و نداری دست و پا زدند، از اینجا رونده و از اونجا مونده شده اند، و در نبود آموزش و توجه کافی از سوی جامعه، دیدن تبعیض و ظلم و بی توجهی حکومت مثل یک نیروی دافعه اون ها را به سمت افیون عقاید افراطی هول داده، تا شاید بتونن به کمک این عقاید عقده ها و سرخوردگی های خودشون رو ارضا کنند و آرامش و رفاهی رو که حقشون بوده ولی جامعه ازشون دریغ کرده، با جهاد خونین خودشون در سرای باقی به دست بیارند! در واقع به نظرم گروه هایی مثل داعش کارسختی در جذب نیرو در مناطق محروم عمدتا سنی نشین ایران ندارند، بیش از اونکه عامل جاذبه ی عقیدتی جوون های این مناطق رو به سمت اون ها جذب کنه، همون نیروی دافعه ای که گفتم این کارو براشون به راحتی انجام میده و تأسف انگیزترین نکته اینکه سردمداران و سیاستگذاران رژیم اسلامی انگار همگی کور و کر هستند و چنین خطر بزرگی رو که مثل روز روشن جلوی چشماشون داره شکل می گیره نمی بینند! ابلهی می گفت: اگر ما در سوریه و عراق نجنگیم بایست در تهران و اصفهان با داعشی ها روبرو بشیم. سؤال اصلی این هست که نقش سیاست های افراطی رژیم اسلامی ایران (در کنار سایر رژیم های منحط عرب منطقه و همین طور آتش بیار معرکه یا همون آمریکا) در ایجاد چنین شرایطی چی بوده که حالا مجبوریم تاوانش رو با خون مردم بیگناه پرداخت کنیم!

جمعه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۶

روابط سَرسَری!

    جدای از مذهب و سنت و قانون، و جدی نگرفتن رابطه توسط همجنسگراها در ایران و سختی هایی که این سبک زندگی داره،  و بدون در نظر گرفتن ظاهربینی ها و منفعت طلبی هایی که جز لاینفک فرهنگ ماست، یکی از عوامل بسیار مهمی که باعث میشه همجنسگراها نتونن رابطه ی جدی و بلندمدتی رو تجربه کنند به نظر من همین نفس اقلیت بودنشونه که باعث میشه انتخاب چندانی پیش روشون نباشه.
    یک پسر دگرجنسگرا رو درنظر بگیرید که میخواد به مفتضح ترین و سنتی ترین شکل ممکن ازدواج (بخوانید جفت گیری) کنه، خانواده و آشنایان شروع می کنن براش دنبال دختر می گردن، من به شخصه کسی رو می شناسم که تاحالا شاید بیش از صد تا کیس رو بررسی کرده و حتی سه تا چهار مورد تا مراحل نزدیک به ازدواج (بخوانید جفت گیری) هم پیش رفته، ولی هر بار به دلایلی موفق نبوده. میخوام اینو بگم که انتخاب های زیادی پیش روی هر فرد از جامعه ی دگرجنسگراست و هرچقدر هم سخت گیر باشه بالاخره انقدر انتخاب های مختلفی داره که میشه امیدوار بود از بین اون همه یک گزینه رو که حداقل به معیارهاش نزدیک تره انتخاب کنه، کسی که باهاش بیشترین وجه اشتراک رو داشته باشه.
    برعکس در جامعه ی همجنسگراها از طرفی عمده ترین وجه اشتراک همین گرایش جنسی تلقی میشه و از طرفی انتخاب ها بسیار بسیار محدودتر میشن. مثلا خود من شخصا با اینکه طی سال های اخیر با خیلی از افراد این جامعه توی شهر خودم دیدار داشتم حتی نتونستم کسی رو برای دوستی پیدا کنم، حالا رابطه ی عاطفی پیشکش!
    البته اون هایی که دیدشون به مسئله جدی نیست (مثل احمق گی نمایی که با وقاحت و حماقت تمام می گفت من تا سی سالگی گی هستم و بعد از اون با یک دختر ازدواج خواهم کرد!) خیلی تفاوتی براشون نخواهد کرد. عده ی دیگری هم که انگار خیانت براشون یک حق مسلمه (مثل ابله متأهلی که دنبال دوست پسر میگشت)! ولی اگر یک انسان نرمال با رفتار نرمال و دنبال یک رابطه ی نرمال باشید، این محدودیت انتخاب رو با تمام وجود حس خواهید کرد و همین باعث میشه که خیلی از ماها برای همیشه تنها بمونیم...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۶

ملا یا آخوند؟!؟ مسئله این است!

    علی رغم نفوذ (متأسفانه) زیاد روحانیت شیعه در طول تاریخ ایران در بین توده های مردم (که خودش ریشه های تاریخی مفصلی داره و در اینجا نمیخوام بهش بپردازم)، و با وجود اهمیتی (بخوانید حق حساب!) که همیشه دربارهای پادشاهان -از شاه اسماعیل صفوی تا محمدرضا پهلوی- برای این گروه قائل بوده اند (البته صرفا در راستای منافع دربار) این گروه هیچ موقع (تا پیش از انقلاب 57) نه از سمت مردم و نه از سمت حکومت ها جدی گرفته نشدند (که خودش از جنبه های متناقض فرهنگ ایرانیه).
    به طور مثال  ژان شاردن جهانگرد و بازرگان فرانسوی قرن 16 میلادی در شرح مراسم تاجگذاری شاه صفی، اون ها رو به صورت مشتی پیرمرد ریشوی بدصورت و بدسیرت توصیف می کنه که حتی بر سر جای نشستن در مراسم با هم جدل می کنند و هیچ کس هم در واقع بهشون اهمیتی نمیده و همه به چشم تحقیر بهشون نگاه می کنند. با اینحال این جای جماعت بی خاصیت حتی در مراسم تاجگذاری رضا شاه (با همه ی قاطعیتی که در برابر زیاده خواهی اون ها نشون میداد) هم خالی نبود و حتی به احترام اون ها از پخش آهنگ های مرسوم خودداری کردند. به گفته ی عباس میلانی در کتاب نگاهی به شاه، در دوران حکومت پهلوی دوم تا اواسط دهه ی پنجاه حتی ساواک خطری از جانب روحانیت و پیروانشون متوجه شاهنشاهی پهلوی نمی دید. در روند انقلاب 57 همه ی گروه های درگیر در اعتراضات از مارکسیست و توده ای تا چپ و جبهه ی ملی همه بر سر رهبری آیت الله اتفاق نظر داشتند و حتی آمریکایی ها بر این باور بودند که این فرد بعد از فروکش کردن جریان انقلاب حکومت رو به دست سیاستمداران عمدتا طرفدار جبهه ملی می سپاره و به قم برمی گرده! ولی زهی خیال باطل... (حتی به اعتراف هاشمی رفسنجانی خود بنیانگذاران جمهوری اسلامی هم تصور نمی کردن که به این سادگی بتونن قدرت رو قبضه کنن!)
    هدف از گفتن این مطلب این بود که بگم ما در کشورمون بعد از گذشت نزدیک به یک قرن جنبش مشروطه به جایی رسیدیم که بایست بین یک ملای تندرو و یک ملای کمتر تندرو یکی رو انتخاب کنیم و این رو نشان دموکراسی و تجدد بدونیم!
    اگر قدری تأمل کنیم می بینیم که شاید خشت اول این دیوار کج گذاشته شده و این دیوار کج تا قبل از فروپاشی همینطور کج بالا خواهد رفت...
    با احترام به همه ی نظرات و دیدگاه ها به نظر من تا قانون اساسی ما اصلاح نشه با چنین انتخاب هایی هیچ گره ای از کار ما گشوده نخواهد شد... به قول حافظ:
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود!

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۹۶

به سادگی یک نگاه، به ماندگاری یک عشق

    شروع یه عشق همیشگی می تونه به سادگی یه سلام باشه، یا به ناخوداگاهی یک نگاه. البته منظورم به هیچ وجه عشق در اولین نگاه نیست، چون اصولا به این نوع عشق اعتقادی ندارم، منظورم این هست که شاید وقتی داری برای اولین بار کسی رو میبینی و برای بار اول بهش سلام میکنی، حتی در مخیله ت نگنجه که همین فرد یه روزی عشق همیشگی زندگیت، شریک و همراه همه ی لحظه های تلخ و شیرینت خواهد بود. که چه لحظه های تلخ و شیرینی رو در کنار هم خواهید بود، که تکیه گاه و سنگ صبور هم خواهید بود، که چه خاطرات مشترکی با هم خواهید ساخت، که سال ها بعد وقتی به آلبوم عکستون نگاه می کنید لبخند توأم با دلتنگی برای روزهای دور گذشته روی لبتون می شینه و خدا رو شکر می کنید که شما رو سر راه هم قرار داد، که تونستید یک عمر با هم و به پای هم زندگی کنید و از زندگیتون لذت ببرید، زندگی ای که با هم ساختید... و شاید حتی فکر کنید که چی میشد اگر اون روز به هم یه سلام ساده نمی کردید... سلامی که دو تا سرنوشت مختلف رو به هم پیوند داد و به یک عشق مشترک تبدیل کرد...
    عشق یه فراینده که ایجادش دست خود آدم نیست، یه راهه که شروعش با یک سلام شروع میشه، و زمان تکمیلش میکنه. چیزی که مهمه اینه که به احساست میدون بدی و اعتماد کنی تا بتونی این احساس رو تجربه کنی. قطعا این شروع پیش زمینه هایی داره، پیش زمینه هایی مثل تعهد و احساس نیاز به داشتن شریک و همراه، چیزی که در جامعه ی اقلیت همجنسگراهای ایران به دلایل مختلف (از جدی نگرفتن اصل رابطه به دلیل نگاه سنتی تا اشتباه گرفتن وان نایت استند با عشق!) تقریبا محلی از اعراب نداره. ندیدم کسی رو که نگاه جدی و بلندمدت (منظورم همیشگیه) به رابطه با شریکش داشته باشه. سؤال مبتذل "تاحالا چندتا بی اف داشتی؟!" بهترین گواه این ادعاست!


    همین اصلی ترین دلیل تنهایی این همه سال منه...

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۶

فیبر نوری!

یادش بخیر اوایل دهه ی هشتاد، زمانی که استفاده از اینترنت تازه توی ایران داشت رواج پیدا میکرد، با کلی ذوق و شوق پول تو جیبی هام رو جمع می کردم تا باهاش کارت اینترنت بخرم (یه کوه کارت رو استفاده شده رو هنوزم به عنوان یادگاری نگه داشتم!)، البته کارت های اینترنت اون موقع ساعتی بود و قیمت هاش هم بسته به ساعتش تعیین میشد! البته به نسبت پول تو جیبی یه بچه قیمت هاشون خیلی هم منصفانه نبود، اون ISP هایی که دیگه میخواستن خیلی به مشتری هاشون حال بدن به ازای هر چندساعت روزانه، چندساعت هم اینترنت شبانه مجانی میدادن.
وقتی به هر دردسری شده کارت رو میخریدم تنها کاری که بایست می کردم این بود که غرغرهای خانواده رو برای اشغال کردن خط تلفن (و آخر ماه برای هزینه بالای قبض!) تحمل می کردم و یا اگر شبانه بود، صبح خروس خون از خواب بیدار می شدم و می نشستم پای سیستم و خونه های آبی رنگ progress bar پایین IE رو می شمردم تا اگر شانس می آوردم و اینترنت وسط کار قطع نمی شد بعد چند دقیقه (یا اگر خیلی خوش شانس بودم بعد چند ثانیه) به زور صفحه ی ایمیل یاهو رو باز کنم! (و البته خیلی سایت های دیگه که هنوز از دم تیغ فیلترینگ رد نشده بودن و اون روزها برام جذابیت داشتن!)
اون روزها گذشت و پروسه ی توسعه ی زیرساخت ها در کشور جهان سومی ما مثل همه ی پروسه های دیگه به سرعت لاکپشتی پیش رفت، Dialup و ADSL و ADSL2 و 3G و 4G اومدن و رفتن تا اینکه امروز بالاخره تونستم به بیشترین سرعت اینترنتی که تا بحال در عمرم دیدم دسترسی پیدا کنم: اینترنت بر بستر فیبر نوری با سرعت تقریبا معادل سرعت LAN !
البته انصافا این اینترنت پرسرعتی که قطعا حق مسلم همه ی ماست (و هنوزم توی ایران اکثریت قریب به اتفاق ازش بی بهره اند) یه تفاوتی با اون دیال آپ هندلی داره و اون هم اینکه دلم رو حتی یک اپسیلون اون خوش نمیکنه!

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۹۶

رابطه ی بین ضریب هوشی و تنهایی!

    چند روز پیش یک مقاله ی علمی میخوندم با این عنوان که انسان ها هر چه به لحاظ استعداد و بهره هوشی در سطح بالاتری باشند شانس پیدا کردن شریک زندگی براشون کمتر میشه. البته این رو به عنوان خودستایی تلقی نکنید، چون در واقع بسیار آزار دهنده است، ولی به هر حال فکر میکنم که با اون مقاله موافقم! هرچقدر انسان بی خیال تر و ساده انگارتر باشه، به جزئیات کمتر توجه کنه، دنبال ایده آل هاش نباشه یا بهتره بگم ایده آل مشخصی نداشته باشه که بخواد دنبالش باشه، هر چی انتظاراتش از رفتار و شعور و شخصیت طرف مقابلش کمتر باشه و هر چی به قول معروف بیشتر همرنگ جماعت باشه، شانس بیشتری برای نجات از تنهایی خواهد داشت!
ولی امان از وقتی که نتونی مثل اکثریت باشی... اون موقع است که با تنهایی مجازات میشی!

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۶

مقایسه انواع رابطه بین گی ها در ایران و جهان

انواع روابط موجود بین گی ها در جهان:
1- رابطه ی جنسی بر مبنای پول: یکی از طرفین تن فروشه (معمولا بی) و طرف دیگه خریدار سکسه. این رایج ترین و محبوب ترین نوع رابطه نه تنها بین گی ها بلکه بین استریت هاست و محدود به همون چند دقیقه ی تحریک جنسی تا ارگاسمه.
2- رابطه ی جنسی مقطعی بر مبنای لذت متقابل (one night stand): دو طرف بدون هیچ رابطه عاطفی صرفا با هم رابطه ی جنسی برقرار میکنند که معمولا طول مدت آشنایی تا اتمام رابطه از چندساعت تا چند روز متغیره.
3- رابطه ی شریک جنسی (sex partner): دو طرف بر مبنای لذت متقابل برای مدتی نسبتا طولانی (از چندماه تا چند سال) با هم سکس می کنند. گرچه به لحاظ عاطفی هیچ وابستگی به هم ندارند اما به لحاظ جنسی به هم متعهدند.
4- رابطه ی شریک زندگی (life partner): معمولا در جوامع غربی دو طرف (فارغ از جنسیت) هرگاه برای زمان مشخصی در یک خانه با هم زندگی کنند به صورت خودکار وارد یک رابطه ی قانونی به نام پیوند مدنی (civil union) میشن که حقوق طرفین رو به لحاظ قانونی (وشرعی!) تضمین میکنه. معمولا کسانی وارد این رابطه می شن که علاوه بر رابطه ی جنسی با هم حداقل اشتراکات روحی و اخلاقی دارند و پیوندشون چیزی بیش از رابطه ی دو تنه! این نوع رابطه معمولا در جوامع دمکراتیکی که هنوز ازدواج همجنسگرایان رو به رسمیت نمی شناسند، بهترین گزینه برای کسانیه که مفهوم دوست داشتن و تعهد رو درک می کنند.
5- رابطه ی ازدواج: دو طرف پس از شناخت هم و معمولا پس از طی دوران پارتنری اولیه وارد مرحله ی ازدواج میشن که در بهترین حالت تا آخر عمر ادامه پیدا می کنه. این رابطه بهترین و مقدس ترین! نوع رابطه است.

اما انواع روابط موجود بین گی ها در ایران:
1- رابطه ی جنسی بر مبنای پول
2- رابطه ی جنسی بر مبنای لذت متقابل
3- رابطه ی جنسی بر مبنای لذت متقابل و پول
4- رابطه ی جنسی یک به چند، چند به یک، و چند به چند (در مدل های ضربدری، موازی، متداخل و متقاطع)
5- رابطه ی جنسی بسته، عاطفی باز: بدین معنا که طرفین به لحاظ جنسی به هم متعهد و هر کدام به لحاظ عاطفی به صدها نفر دیگه وابسته هستن! مدت دوام رابطه در حد چند هفته است.
6- رابطه ی جنسی باز، عاطفی بسته: این به نظر من یکی از مسخره ترین انواع رابطه است که به نام open-relationship می شناسنش و طرفین به لحاظ عاطفی به هم وابسته اند ولی به لحاظ جنسی تعهدی به هم ندارن! تجربه نشون داده که این نوع روابط بیش از چند ماه (در بهترین حالت) دوام نمیارن.
7- رابطه ی عاطفی باز، جنسی بسته به شرط پول: تا زمانی دوام میاره که طرف پول داشته باشه.
8- رابطه ی مبتنی بر سواستفاده یکی از طرفین از دیگری: تا زمانی دوام میاره که دست طرف رو بشه.
9- رابطه ی مبتنی بر سواستفاده طرفین از یکدیگر: تا زمانی دوام میاره که دست یکی از طرفین رو بشه.
10- رابطه ی بی افی: اسم دیگه ی روابط چند به چنده
11- پارتنری: اسم دیگه ی رابطه ی بی افیه
12- سکس فرندی: اسم دیگه ی رابطه ی پارتنریه
13- رابطه ی عاطفی، زندگی مشترک، بر مبنای تعهد، ازدواج سفید: به ندرت مشاهده شده و قابل صرف نظر است!

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۶

مزایای داشتن دوست پسر (بی اف)!

داشتن دوست پسر یا همون بی اف میتونه مزایای زیادی داشته باشه، از جمله:
- میتونی شب ها بغلش کنی و بخوابی
- میتونی هر روز بهش بگی که دوستت دارم
- میتونی هر روز ازش بشنوی که دوستت داره
- میتونی هر موقع دلت گرفت سرت رو روی شونه ش بذاری و آروم گریه کنی
- میتونی مطمئن باشی کسی رو داری موقع سختی های زندگی کنارته و تحمل اون ها رو برات آسون تر میکنه
- میتونی حرف هایی رو که به هیچ کس دیگه توی دنیا نمی تونی بگی (یعنی کس دیگه ای نمیفهمه) به اون بگی
- میتونی باهاش یه عالمه خاطره ی مشترک بسازی، خاطراتی که سال ها بعد با یادآوریش لبخند روی لبت بشینه
- میتونی هر موقع دلت خواست خودتو واسش لوس کنی!
- میتونی خودتو تو دلش جا کنی
- میتونی قلقش رو به دست بیاری و هواشو داشته باشی
- میتونی باهاش بری سفر و جاهای ناشناخته رو با هم کشف کنید (پیام بازرگانی: جهان گردی را از ایران گردی آغاز کنید!)
- میتونی پنجشنبه عصرها باهاش بری سینما و شبش هم تا دیروقت رستوران!
- میتونی باهاش بری حمام!
- میتونی باهاش تمام مدل های سکس رو امتحان کنی
- میتونی تا آخر خط باهاش بری...

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۶

شعر تو عشاق را سرمایه داد (عطار نیشابوری، شاعر رنگین کمان!)

امروز 25 فروردین روز بزرگداشت عطار نیشابوریه (نمیدونم زادروزشه یا سالمرگش؟! زیادم مهم نیست!)، شاعری که شاید به اندازه ی باقی مفاخر ادبی ما شناخته شده نیست، خصوصا در بین نسل جوان (البته باید پرسید کدوم شاعر در بین نسل جوان شناخته شده است که عطار دومیش باشه؟!)
به نظر من یکی تاریخ و ادبیات یک مملکت دستمایه خوبی برای شناخت عمق فرهنگ یک مملکت به دست میدن، به طوری که در خیلی از موارد می تونن مانع تحریف ها و بدعت های مغرضانه ی گروه حاکم (در مورد ایران غالبا خائن) در فرهنگ جامعه بشن. یکی از این موارد که حکومت مذهبی ایران بعد از انقلاب مصرا بر اون پافشاری کرده این هست که همجنسگرایی یک پدیده ی نوظهور محصول استعمار غربه که با هدف ضربه زدن به فرهنگ متعالی ممالک اسلامی به اون ها صادر میشه! ادعایی به غایت مضحک و ابلهانه که ناشی از کم سوادی و غرض ورزی عده ای ملای معلوم الحاله! البته در اینکه بسیاری از جنبش های برابری خواهانه از غرب شروع شدند و اسم، نماد ها یا تشکیلات سازماندهی شده پیدا کردند، شکی نیست؛ ولی چیزهایی مثل حقوق بشر، حقوق زنان و حقوق اقلیت ها چیزی نیست که غرب اون ها رو ابداع و به باقی جهان تحمیل کرده باشه.
در اثبات این مدعا، به کوهی از مطالبی که در فرهنگ و ادب ما در خصوص عشق بین دو مرد وجود داره کاری ندارم و در اینجا تنها به دو حکایت از منطق الطیر عطار نیشابوری اشاره می کنم:
اول حکایت پادشاهی که عاشق پسر وزیر شد
در هر دوی این حکایات هدف عطار مثل باقی کتاب بیان هفت وادی عشق بوده، نکته ی جالب اینکه در این مسیر بین عشق مرد و زن و عشق دو مرد به هم تفاوتی قائل نیست و شاید حتی ذکر حکایت دوم در وادی فقر (آخرین وادی از هفت وادی) بیانگر ارزش بالا و بی مانند این عشق باشه. وجود فردی با این افکار اون هم در حدود هزار سال پیش بسیار قابل توجه و تأمله و ادعاهای پوچ و یکسره جهالت و تعصب همجنسگراهراس های از خدا بی خبر رو یکسره بر باد میده. عشق جنسیت نمیشناسه و کسانی که به این عشق با کینه و تعصب نگاه می کنند، صرفا به این خاطر هست که ذهن محدود و ناقص و بیمارشون جز سپوختن از عشق چیز دیگری نمیفهمه!

با وجود برخی نقدهایی که شخصا به آثار عطار وارد می دونم، در مدح منش و افکار والای عطار نیشابوری به ذکر همین چند بیت از خودش افاقه می کنم:

کردی ای اعطار بر عالم نثار
نافهٔ اسرار هر دم صد هراز
از تو پر عطرست آفاق جهان
وز تو در شورند عشاق جهان
گه دم عشق علی الاخلاق زن
گه نوای پردهٔ عشاق زن

شعر تو عشاق را سرمایه داد
عاشقان را دایم این سرمایه داد...

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۶

توصیه ای به جوان ترها!

وقتی این جستجو رو شروع کردم (جستجویی که تا به امروز بی نتیجه بوده) یازده سال از الان جوون تر بودم. برای همین گفتم شاید بد نباشه تجربیاتم رو به کسایی که شاید مثل من تازه اول جستجوشون هستند، انتقال بدم.
اول از همه کنار اومدن با مسئله همجنسگرایی توی جامعه ی نسبتا بسته و سنتی و مذهبی ایران کار چندان راحتی نیست، خیلی ها اصلا نمیتونن با خودشون کنار بیان و ترجیح میدن اصلا با این واقعیت روبرو نشن، برای اون ها که توصیه خاصی ندارم، چون تجربه نشون داده افرادی با بک راند سنتی و مذهبی قوی امکان نداره بتونن با این مسئله دست کم توی شرایط فعلی جامعه ی ایرانی کنار بیان و همون بهتره که حس خودشون رو سرکوب کنند و همون راه ساده تر رو انتخاب کنند: ازدواج با جنس مخالف اون هم در اولین فرصت و به سنتی ترین شکل ممکن!
اما اگر در رسیدن به درک کامل و جامعی از خودتون و نیازها و اهدافتون نایل شدید، توصیه اول و آخر من به شما این هست که یک همراه برای خودتون دست و پا کنید (البته نه به هر قیمتی و هر همراهی) ولی واقعیت این هست که هرچقدر از عمر شما در تنهایی سر بشه، بیشتر باهاش خو میکنید و سخت تر میتونید کسی رو به خلوت خودتون راه بدید، ضمن اینکه پیدا کردن کسی که به روحیات و اخلاقیات شما نزدیک باشه، وقتی که در محیط هایی مثل دبیرستان یا دانشگاه یا حتی سربازی هستید، با هم رشته ای ها و هم نسل های خودتون خیلی خیلی نسبت به دوران بعد از اون راحت تره (البته اگر مثل من بدشانسی مطلق نیارید). ضمن اینکه شاید در این دوره توقعاتتون هم نسبت به هم پایین تر و انعطاف پذیریتون بیشتر باشه، دلیلش هم ساده و منطقیه، شاید چون هنوز تصویر یک ایده آل ساختگی و دور از واقعیت در ذهنتون حک نشده.
حالت ایده آل پس از شناخت اولیه و اطمینان نسبی از تطابق و تفاهم با همدیگه شاید شروع زندگی مشترک زیر یک سقفه (منظورم مطلقا زندگی دانشجویی نیست، هرچند نمیشه انکار کرد که میشه بهش به چشم یک فرصت نگاه کرد). مزیت بزرگ این کار اینه که فرصت بیشتر، بهتر، صادقانه تر و با کیفیت تری واسه ی با هم بودن، ایجاد تجارب مشترک (بخوانید خاطرات مشترک)، محک همدیگه و شناخت بهتر و سازگاری و تطابق بیشتر با هم خواهید داشت. البته متوجه هستم که شروع هر رابطه ای شاید حساس ترین و سخت ترین بخشش باشه که قطعا مشکلات خودشو رو داره، مخصوصا به خاطر مسائلی از قبیل وابستگی شدید مالی و عاطفی جوون تر ها به خانواده ها در سال های اول دهه سوم زندگی که در ایران ما (متاسفانه) بسیار عادی و معموله و حتی گاه تا پایان عمر ادامه پیدا می کنه. ولی با این همه هرچقدر این شروع رو به تأخیر بندازید، و بخواهید معطل درست شدن همه چیز بشید، چنین لحظه ای براتون دست نیافتنی تر میشه.
سعی کنید با صبر و گذشت و عشق زندگیتون رو برای هم و به خاطر هم بسازید. و به خاطر خدا از تنوع طلبی هایی که ممکنه ناشی از زیبایی های جوانی و گرایش های صرف جنسیه برحذر باشید. رابطه های یک شبه هیچ موقع نمیتونه پایه و اساس یک زندگی قرار بگیره. اگر هدفتون داشتن یک زندگی نرماله، بایست ملزوماتش رو هم (منظورم تعهد و وفاداریه) بپذیرید. البته من بهتون تضمین میدم که لذت داشتن یک شریک زندگی همیشگی با بهترین و ایده آل ترین رابطه های صرفا جنسی حتی قابل قیاس نیست... البته روی صحبتم با کسانیه که برداشتشون از همجنسگرایی بیش از لحظه ی ارگاسمه!
و به عنوان آخرین صحبت بهتون توصیه میکنم که همیشه زندگی رو از بالا ببینید، ما خیلی وقت ها درگیر عادات و روال ها و روزمرگی ها و سختی های خودساخته یا دگرساخته ای میشیم که در مقاطعی همه ی ذهن و روحمون رو درگیر میکنه، وقتی از بالا به این مشکلات نگاه کنید، به چشمتون حقیر و گذا میان... وقتی زندگی بهتون فشار آورد میتونید از خودتون بپرسید که صد سال دیگه کی اهمیت میده که الان چه مسائل و مشکلات مسخره ای پیش روی من بوده؟ و اگر جوابتون به خودتون منصفانه باشه بعد از اون سعی خواهید کرد از لحظات جوونی و زندگیتون در کنار همنفستون تا میتونید لذت ببرید.
به امید روزی که کسایی مثل ما احساس تنهایی نکنن...

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۶

یه خانواده دو نفره

    چند وقتیه توی یوتیوب دو تا چنل (این و این) رو دنبال میکنم. این ها دو تا پسر گی هستند که ظاهرا توی تِنِسی در ایالات متحده زندگی می کنند. توی فضای مجازی با هم آشنا شدن، بعد از حدود یکی دو سال آشنایی با هم بی اف میشن، ظاهرا اخیرا هم توی یک سفر به اروپا مایکل به متیو پیشنهاد ازدواج داده! گاهی توی کانال یوتیوبشون قسمت هایی از زندگی روزانه شون رو به اشتراک میگذارند. دیدن این ویدئو ها از این لحاظ برام جالبه که نمایش دهنده یک لایف استایل به ظاهر ایده آله (حداقل از دید من): دو تا پسر که به شدت به هم علاقه دارند، هر دو به تازگی از خانواده هاشون مستقل شدن، کام اوت کردند و توسط خانواده هاشون با آغوش باز پذیرفته شدن. در واقع رفت و آمد خانوادگیشون مثل یک زوج دگرجنسگراست و به همون سادگی توسط خانواده های حتی مذهبیشون پذیرفته شدن. ظاهرا خودشون هم اندک گرایشات و تعلقات مذهبی داشته و دارند و از این لحاظ به یک جمع بندی رسیده اند (بدون اینکه از مذهب متنفر بشن!). کار می کنند، ظاهرا یکیشون دانشجوی پزشکی هم هست و دیگری کار مدلینگ و عکاسی می کنه. البته گفتن نداره که این کار کردن کاملا کفاف زندگیشون رو میده. دست کم به قدری که یک خونه اجاره ای معمولی با دو تا ماشین داشته باشند، بتونن هر جای دنیا که میخوان سفر کنند و زندگی معمولی خودشون رو داشته باشند و از جوونیشون اونطور که میخوان لذت ببرن (چیزی که در ایران فقط بحث اقتصادیش جز محالاته! چه رسد به باقی ماجرا). در واقع یک نمونه جالب از رویای آمریکایی!
    این ها رو نگفتم که بخوام به حال خودم زار بزنم یا شکوه کنم، چه بر کسی پوشیده نیست (یا شایدم باشه؟!) که زندگی در جامعه به شدت کاپیتالیست آمریکایی دردسرهای خودش رو داره، و اینکه من هیچ کجای دنیا رو بهشت موعود نمی دونم، هر جا مشکلات و مزایای خودش رو داره و بسیار از این مزایا و معایب با تفاوت های در شدت و حدت در سراسر جهان مشترک هستند. این رو صرفا از این باب نوشتم که برام نشانگر یک رابطه ارزشمنده، دو تا پسری که در جامعه ای آزاد زندگی میکنند و هم از لحاظ سن و سال و هم ظاهر و زیبایی در حدی هستند که بتونند به راحتی روابط یک بار مصرف رو تا مدت ها داشته باشند (مشابه آنچه در ایران شاهدش هستیم)، اما از همین ابتدای جوانی تعهد و عشق رو به ولنگاری و تنوع طلبی ترجیه دادند و به چیزی رسیده اند که به نظر من میتونه خیلی با ارزش باشه: مفهوم خانواده... یه خانواده ی دونفره...
برای اون ها و برای همه ی کسانی که ارزش داشتن یک خانواده رو می فهمن بهترین ها رو آرزو می کنم...

آیا ما ایرانی ها واقعا آدم های صمیمی و با احساسی هستیم؟

    این یک افسانه ی قدیمیه که خود ما ایرانی ها ساخته و پروده ش کردیم: اینکه ما آدم های خونگرم و با محبتی هستیم و از این لحاظ در بین همه ی ملل زبانزدیم (با بیگانه پرستی اشتباه نشود لطفا)!
    اما این حرف چقدر با واقعیت فاصله داره؟ آیا ما واقعا آدم های با احساسی هستیم؟ اگر یک نگاه به دور و بر خودمون بندازیم می بینیم که واقعیت با این تصور غلط از فرهنگ شرقیمون زمین تا آسمون تفاوت داره. اولین و ساده ترین جایی که میشه بهش نگاه کرد خانواده است (جایی که ما اصول اولیه زندگی، از جمله نحوه دوست داشتن و عشق ورزیدن رو یاد میگیریم، یا بهتره بگم می تونستیم یاد بگیریم): معمولا بیشتر ما توی خانواده هامون به هم وابستگی شدیدی داریم. اما باید توجه داشت که وابستگی غیر از دوست داشتن و عشقه. البته کسی نمیتونه منکر این بشه که تقریبا همه ی خانواده ها در همه جای دنیا علاوه بر وابستگی به همدیگه علاقه هم دارند (حتی با وجود اختلافات زیادی که ممکنه داشته باشند)، اما به نظر من یکی از نمادها و حتی اساسی ترین و قابل استناد ترین نماد عشق در یک جامعه عشق همسران به همدیگه است، چیزی که توی خانواده های ما (حتی بسیاری از اون هایی که با یه طوفان عشقی شروع شدن) تقریبا جایی نداره. کدوم یکی از شما تاحالا دیدین که پدر و مادرتون همدیگه رو بغل کنن یا ببوسن؟ برعکس، این یک مسئله کاملا غیراخلاقی تلقی میشه! (معیارش هم اخلاق شیعیه که از نظر من خودش عین انحطاط اخلاقیه!) این رفتار از دید تقریبا همه ی ایرانی ها یک رفتار شهوت انگیز محسوب میشه و کاملا غیراخلاقی! (باز هم با همون معیار کذایی!) یا ساده تر از اون، کدوم یک از شما دیدین که پدر و مادرهاتون حتی به صورت زبانی به هم جملات عاشقانه بگن؟ چون این یکی هم لوس بازی و لوده گیری محسوب میشه و کاملا حال به هم زن! (معیارش؟!) این وسط یک عده احمق تازه به دوران رسیده هم پیدا شدن که این ها را نمادهای تهاجم فرهنگی و ابتذال فرهنگ غربی میدونند که همیشه در کمین نشسته تا فرهنگ متعالی ما رو مورد هجمه قرار بده! به نظر میرسه این ابله ها تابحال حتی مشهورترین آثار ادب فارسی مثل دیوان حافظ رو باز هم نکردن! وگرنه زبان کثیفشون رو از گفتن این مزخرفات نگه میداشتند!
    ما همه توی چنین خانواده هایی به دنیا اومدیم، یاد گرفتیم و رشد کردیم و وارد جامعه شدیم. این وسط همیشه و در همه جا انسان هایی هستند که سؤال هایی میسازند و به دنبال جوابش میرن، انسان هایی که از دید باقی افراد تابوشکن محسوب میشن، این ها هستند که باعث جلو رفتن جامعه و تکامل فرهنگی و فکری میشن. اما متاسفانه همیشه در اقلیت هستند و برای همین تأثیرگذاری اون ها بر اجتماع بسیار کند و زمان بره، مخصوصا وقتی که اکثریت (بخوانید حکومت تا بن دندان مسلح با تمام امکانات) در صدد حذفشون بربیان (سوء تفاهم نشه، منظورم به هیچ وجه همجنسگراها نیستن! اون ها خودشون یکی از نمادهای ابتذال اخلاقی جامعه مبتذل ما هستند!). حالا از این جامعه و از این مردم و فرهنگ چه انتظاری میشه داشت؟ انتظار انسانیت؟ یا عشق؟ یا نوع دوستی؟
    فقط من موندم که این همه ادعا رو از کجا در میاریم؟!

پنجشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۶

حق ازدواج همجنسگرایان ایرانی!

سال هاست همجنسگراها در خیلی از جوامع دموکراتیک برای احقاق حقوق خودشون جنگیدن و در خیلی از موارد تونستن پیروز بشن، آخرین حد این پیروزی هم به دست آوردن حق ازدواجه.
در اینکه کشور ما (مثل خیلی از کشورهای اسلامی دیگه) قرن ها با رسیدن به چنین نقطه ای فاصله داره تردیدی نیست، اما سؤالی که به نظر من حتی از قانونی شدن ازدواج همجنسگراها در ایران بیشتر اهمیت داره اینه که حتی اگر همین امروز همجنسگراهای ایران حق ازدواج می داشتند، چه تغییری در وضعیت اون ها ایجاد می شد؟!
جواب کاملا واضح و تأسف برانگیزه: مطلقا هیچ تغییری ایجاد نمی شد!
چرا؟
باز هم جواب کاملا واضح و تأثر انگیزه: گذشته از الگوهای اجتماعی و جبری که از سوی خانواده ها به همجنسگراها برای ازدواج با جنس مخالف اعمال میشه، و بدون درنظر گرفتن تابوهایی که هنوز حتی در ذهن بسیاری از خود ما وجود داره، توی این جامعه ی به اصطلاح رنگین کمانی این حرف ها خریدار چندانی نداره. (با استثناهای انگشت شمار کاری ندارم و حساب اون ها جداست، اما این حرف در خصوص اکثریت قریب به اتفاق این جامعه صادقه) دوست داشتن و عشق و عاشقی آخرین چیزیه که ممکنه به ذهن یک گی ایرانی برسه! وقتی که صحبت از تعهد و زندگی مشترک باشه که دیگه حرفش رو هم نزن! شاید تنها موضعی که خیلی ها در قبال این مسئله داشته باشند این هست که چنین چیزی در ایران تقریبا غیرممکنه! که البته خیلی هم حرف بی ربطی نیست، اما مسئله اینجاست که من به شخصه از بین صدها نفری که باهاشون صحبت کردم، تقریبا هیچ کسی رو ندیدم که قدری جدی در این خصوص فکر کنه و مثلا حاضر باشه به خاطر این هدف سختی هایی مثل مهاجرت رو به جون بخره... تنها با یک توجیه از زیر بار مسئولیت احتمالی شانه خالی میکنیم! متاسفانه چنین رابطه ای حتی بین خود گی های ایرانی هنوز جانیافتاده و به رسمیت شناخته نشده، حالا چه توقعی از باقی جامعه میره؟ خصوصا با این دورنمایی که ماها از خودمون بهشون نشون میدیم! (میگید نه؟ یه سری به شبکه های اجتماعی مثل هورنت و منجم بزنید تا دستتون بیاد چی میگم!)

شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۶

پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۶

دلنوشته...


سال هاست که توی فضای مجازی به دنبال یه دوست میگردم، یه گمشده، کسی که درکش بیش از پوزیشن و سایز و این مزخرفات باشه و شاید بشه باهاش دو کلمه از انسانیت و احساس و آینده حرف زد.
سال های زیادی از روزی که اولین پست وبلاگم رو نوشتم میگذره، بیش از ده سال... روزای اول بهتر بود، آدم ها درکشون بالاتر بود، نمی دونم شاید مربوط به تغییر نسل میشه یا تغییر شرایط جامعه یا عوامل دیگه، ولی اون موقع هرچند کسی نبود که روحیات یا شرایطش با من جور باشه، حداقل کسایی پیدا میشدن که بشه باهاشون فقط دوست بود، مثل دو تا آدم نرمال!
اون موقع ها آدم هایی که دست به نوشتن داشتن هم بیشتر بود، هنوز شبکه های اجتماعی گسترده نبودن و به جاش بازار وبلاگ نویسی داغ بود، خوبیش این بود که میشد بین این دلنوشته ها گشت و حداقل امیدوار بود بشه کسی رو پیدا کرد که شاید طرز فکرمون مشابه هم باشه، گرچه من این شانس رو نداشتم...
متاسفانه توی فرهنگ ما برخلاف چیزی که ادعا میشه انسانیت و دوست داشتن چیز مهجور و خیلی غریبیه (حرف بی منطق نمیزنم، چند تا کتاب تاریخی بی طرف بخونید تا خودتون متوجه عمق فاجعه بشید). در فرهنگ ما دوست داشتن در حد رابطه جنسی مبتذل تعریف شده، مخصوصا وقتی صحبت دوست داشتن دو تا همجنس باشه، کسی نمیتونه منکر بشه که بین گی ها و گی نماها هم (مثل استریت ها و به نظر من بیشتر از اون ها) این خوی حیوانی بیداد میکنه، دلیلش ساده است: هرکسی (حالا فارغ از اینکه واقعا همجنس گراست یا اینکه دختر گیرش نیومده یا از دختر خسته شده یا صرف ارضای کنجکاوی یا تنوع طلبی و شهوتشه یا هر دلیل مسخره دیگه) یه گوشی گرفته دستش و چهارتا عکس سکسی از خودش گذاشته بالا و راه افتاده دنبال سکس بی حساب. البته از اعتماد به نفس بعضیا هم که هر چی بگم کم گفتم، یعنی اگر این اعتماد به نفس رو دانشمندای هسته ای ما داشتن سال ها پیش به فناوری ساخت بمب هیدروژنی دست پیدا کرده بودیم!
اون دوران گذشت و شبکه های اجتماعی شلوغ و پر زرق و برق جای وبلاگ های ساده و صمیمی رو گرفتن، البته این به خودی خود میتونست خیلی هم خوب باشه، ولی افسوس... افسوس که مشکل از جای دیگه است: فرهنگ جامعه، یا بهتره بگم ولنگاری و اضمحلال فرهنگی جامعه.
واقعا نمیفهمم ایراد از منه یا ازین جماعت .ون و ..یر پرست؟! نمیدونم آخر این داستان مسخره به کجا ختم میشه؟ میدونم حتی کسی این مطلب رو نمیخونه، یعنی حوصله خوندنشو نداره (چون هیچ عکس تحریک کننده ای بهش ضمیمه نشده!)، ولی بازم مینویسم، هرچند داره خیلی دیر میشه...
البته این هم به خودی خود مشکلی نیست، بالاخره هر کسی سلیقه ای داره و صلاح کار خودشو بهتر میفهمه (امیدوارم!)، ولی چیزی که واسم خیلی خیلی عجیبه اینه که حتی یک نفر، یعنی "حتی یک نفر" از بین این همه آدم رنگارنگ پیدا نشد که حرف منو بهفمه؟ که دنبال هدفی باشه واقعا، معنی دوست داشتن و داشتن کسی رو برای همیشه درک کنه؟ یعنی لذت داشتن یک همنفس به اندازه لذت یک ارگاسم هم نشد؟
بازم از قدیم گفتن در ناامیدی بسی امید است...

دوشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۵

روز اشانتیون!

یکی از خوبی های تقویم ایرانی اینه که هر چهار سال یک بار یک روز اشانتیون داره! گرچه شاید این یک روز به چشم خیلی ها اصلا دیده نشه، ولی به نظر من میتونه یکی از به یادماندنی ترین روزهای سال باشه، البته واسه کسایی که از لحظات شون استفاده می کنند... امیدوارم من هم یه روزی... شاید به همین زودی ها (کی میدونه؟!) بتونم از لحظاتم اونطوری که میخوام (اونطور که همیشه میخواستم) لذت ببرم...

پیشاپیش نوروز همگی مبارک!

جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۵