پنجشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۶

دلنوشته...


سال هاست که توی فضای مجازی به دنبال یه دوست میگردم، یه گمشده، کسی که درکش بیش از پوزیشن و سایز و این مزخرفات باشه و شاید بشه باهاش دو کلمه از انسانیت و احساس و آینده حرف زد.
سال های زیادی از روزی که اولین پست وبلاگم رو نوشتم میگذره، بیش از ده سال... روزای اول بهتر بود، آدم ها درکشون بالاتر بود، نمی دونم شاید مربوط به تغییر نسل میشه یا تغییر شرایط جامعه یا عوامل دیگه، ولی اون موقع هرچند کسی نبود که روحیات یا شرایطش با من جور باشه، حداقل کسایی پیدا میشدن که بشه باهاشون فقط دوست بود، مثل دو تا آدم نرمال!
اون موقع ها آدم هایی که دست به نوشتن داشتن هم بیشتر بود، هنوز شبکه های اجتماعی گسترده نبودن و به جاش بازار وبلاگ نویسی داغ بود، خوبیش این بود که میشد بین این دلنوشته ها گشت و حداقل امیدوار بود بشه کسی رو پیدا کرد که شاید طرز فکرمون مشابه هم باشه، گرچه من این شانس رو نداشتم...
متاسفانه توی فرهنگ ما برخلاف چیزی که ادعا میشه انسانیت و دوست داشتن چیز مهجور و خیلی غریبیه (حرف بی منطق نمیزنم، چند تا کتاب تاریخی بی طرف بخونید تا خودتون متوجه عمق فاجعه بشید). در فرهنگ ما دوست داشتن در حد رابطه جنسی مبتذل تعریف شده، مخصوصا وقتی صحبت دوست داشتن دو تا همجنس باشه، کسی نمیتونه منکر بشه که بین گی ها و گی نماها هم (مثل استریت ها و به نظر من بیشتر از اون ها) این خوی حیوانی بیداد میکنه، دلیلش ساده است: هرکسی (حالا فارغ از اینکه واقعا همجنس گراست یا اینکه دختر گیرش نیومده یا از دختر خسته شده یا صرف ارضای کنجکاوی یا تنوع طلبی و شهوتشه یا هر دلیل مسخره دیگه) یه گوشی گرفته دستش و چهارتا عکس سکسی از خودش گذاشته بالا و راه افتاده دنبال سکس بی حساب. البته از اعتماد به نفس بعضیا هم که هر چی بگم کم گفتم، یعنی اگر این اعتماد به نفس رو دانشمندای هسته ای ما داشتن سال ها پیش به فناوری ساخت بمب هیدروژنی دست پیدا کرده بودیم!
اون دوران گذشت و شبکه های اجتماعی شلوغ و پر زرق و برق جای وبلاگ های ساده و صمیمی رو گرفتن، البته این به خودی خود میتونست خیلی هم خوب باشه، ولی افسوس... افسوس که مشکل از جای دیگه است: فرهنگ جامعه، یا بهتره بگم ولنگاری و اضمحلال فرهنگی جامعه.
واقعا نمیفهمم ایراد از منه یا ازین جماعت .ون و ..یر پرست؟! نمیدونم آخر این داستان مسخره به کجا ختم میشه؟ میدونم حتی کسی این مطلب رو نمیخونه، یعنی حوصله خوندنشو نداره (چون هیچ عکس تحریک کننده ای بهش ضمیمه نشده!)، ولی بازم مینویسم، هرچند داره خیلی دیر میشه...
البته این هم به خودی خود مشکلی نیست، بالاخره هر کسی سلیقه ای داره و صلاح کار خودشو بهتر میفهمه (امیدوارم!)، ولی چیزی که واسم خیلی خیلی عجیبه اینه که حتی یک نفر، یعنی "حتی یک نفر" از بین این همه آدم رنگارنگ پیدا نشد که حرف منو بهفمه؟ که دنبال هدفی باشه واقعا، معنی دوست داشتن و داشتن کسی رو برای همیشه درک کنه؟ یعنی لذت داشتن یک همنفس به اندازه لذت یک ارگاسم هم نشد؟
بازم از قدیم گفتن در ناامیدی بسی امید است...

دوشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۵

روز اشانتیون!

یکی از خوبی های تقویم ایرانی اینه که هر چهار سال یک بار یک روز اشانتیون داره! گرچه شاید این یک روز به چشم خیلی ها اصلا دیده نشه، ولی به نظر من میتونه یکی از به یادماندنی ترین روزهای سال باشه، البته واسه کسایی که از لحظات شون استفاده می کنند... امیدوارم من هم یه روزی... شاید به همین زودی ها (کی میدونه؟!) بتونم از لحظاتم اونطوری که میخوام (اونطور که همیشه میخواستم) لذت ببرم...

پیشاپیش نوروز همگی مبارک!