شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۹

همین روزاست...

دوباره اسفند داره از راه میرسه
همین روزاست که ماهی های قرمز دوباره جاشونو روبه روی مغازه های گل فروشی پیدا کنن...
همین روزاست که بوی گل های شب بو دوباره توی پیاده روها بپیچه...
همین روزاست که هوا با لطافت بهاریش آدمو از خود بیخور کنه...
همین روزاست که درخت ها دوباره شکوفه کنن... شکوفه های سبز و زرد و صورتی... (ولی این سبزی درختا توی اولین روزایی که از خواب زمستونی بیدار میشن، با همه ی سبزهای دیگه ی دنیا فرق داره، این یه رنگ تکرار نشدنیه که فقط سالی یه بار اونم فقط واسه چند روز کوتاه میشه اونو دید... اونم توی ماه اسفند!)
همین روزاست که پاساژهای شهر پر میشه از آدمایی که بعضی هاشون فقط سالی یک بار می تونن به این پاساژها سری بزنن (و بعضیاشونم با حسرت به لباس های جورواجو پشت ویترینای پر ذرق و برق مغازه های لوکس نگاه می کنن و با وجود اصرار فروشنده ها که این روزا شبانه روزی کار می کنن، دست بچه هاشونو می گیرن و کشون کشون اونا رو به سمت همون حراجی های قدیمی و شلوغ میبرن...(ای کاش بهار برای همه زیبا بود... ولی افسوس...))
همین روزاست که باز قالی های گلگلی روی پشت بوم خونه ها دیده میشه...
همین روزاست که صف طول و درازی دم مغازه ی گزفروشی برپا میشه و مغازه دار هم برای اینکه به همه گز برسه مجبور میشه به هر کسی فقط 5 تا جعبه گز بفروشه!...
همین روزاست که بزرگای فامیل در به در بانک ها رو واسه پیدا کردن اسکناس نو زیر و رو کنن و آخر سر هم اسکناس نوی 5 تومنی رو توی بازار سیاه دونه ای 6 تومن بخرن!...
همین روزاست که پارک های شهر پر از مسافر بشه و شهر برای چند روز بی خوابی خودشو آماده کنه!...
همین روزاست که دیگ بزرگ سیاه رنگ کنار سبزه های جورواجور و ماهی های قرمز توی آکواریوم و گلدونای شب بو و شاخه های سوسن، گوشه ی پیاده روی خیابون رو به روی مغازه ی گل فروشی گذاشته بشه و کنارشم یه سری تنگ بلور و ظرف یه بار مصرف و سنجد و سماغ و سیر و ... و یه کاغذ A4 که روش بزرگ نوشته شده : "سمنو موجود است"!
همین روزاست که بهار از راه برسه... ولی فروردین زیبا... زیاد عجله نکن... چون اسفند از تو زیباتره!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم