سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۰

نُهِ دوازده

نمی دونم اینو قبلا اینجا نوشتم یا نه، به هر حال اینقدر مهمه که اگرم نوشته باشم باز می نویسم:

جدیدترین رنک بندی سخت ترین مشاغل دنیا:
1 - کارگری معدن
2 - تهیه داکیومنت نرم افزار!
3 - پرستاری

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۰

هشتِ دوازده

جدایی نادر از سیمین یا "لباس جدید پادشاه" !
مدتی است که سینما مردان(به فتح میم)! در تب و تاب این جدایی کذایی اند!
تب و تابی که می توان گفت از جشنواره فیلم فجر علائم اولیه آن مشاهده شد و مثل یک بیماری مسری در کمتر از یک سال دامن اسکار را هم گرفت!
در ابتدا شاید منتقدان و حتی تماشاگران حرفه ای داخلی که در این چندساله و علی الخصوص به یمن سیاست های بی بدیل دولت های معظم نهم و دهم شاهد جان دادن تدریجی جسم نحیف و شکنجه کشیده صنعت سینمای ایران بوده و با قلوبی ناآرام و دل هایی نامطمئن لوده بازی های هنرمند نماهایی از قماش علی صادقی و احمد پورمخبر را با نام طنز و و ابتذال و فحاشی و نمک افشانی دهنمکی تبار ها را با عنوان فیلم سیاسی-اجتماعی و روایت تاریخ عرب را از دریچه دوربین میرباقری به نام سریال تاریخی بر صفحه های نقره ای و جادوئی به تهوع می نشستند!، با دیدن کلیشه ای متفاوت به هیجان آمده و صف طرفداران این فیلم (مانند صف خرید سکه و دلار) لحظه به لحظه طولانی تر شد!
بعضی ها که جوگیرتر بودند حتی چندین بار به تماشای فیلم رفتند تا به خیال خودشان از سازنده ارجمند کمال تشکر و قدرشناسی را بجای آورده و به او این پیام را برسانند که : دوباره! دوباره! دوباره! یا دستتون درد نکنه، چرا بیشتر ندادین؟!... الی آخر!
گرچه فیلم یک جدایی، در مقایسه با سایر محصولات اخیر سینمای ایران کمی متفاوت است (و البته نکات مثبت دیگری که قابل توجه و تقدیر می باشد)، ولی پرداختن به این نکات قوت نبایست ما را از توجه به این حقیقت که فیلم به هیچ وجه حرف جدید و ناگفته ای برای بیان ندارد و تنها همان الگوهای هزاران بار گفته شده را به زبان ساده ی خودش نقل می کند(سادگی گفتاری که شاید همان زبان مشترک تمام انسان ها و در نتیجه رمز موفقیت جهانی فیلم است)، غافل نماید.
حرف هایی از این دست که چقدر خوب است که به والدین بیمارمان احترام بگذاریم و آن ها را تیمار کنیم! چقدر خوب است که در مملکت خودمان زندگی کنیم و به فرنگستان یا ینگی دنیا نکوچیم! چقدر خوب است که طلاق نگیریم و بچه ها چقدر اذیت می شوند که طلاق بگیریم! چقدر آدم های فقیر در این شهر وجود دارند که تازه بیشتر آن ها فقر فرهنگی هم دارند! چقدر خوب است که مذهبی باشیم ... یا حتی چقدر خوب نیست که مذهبی باشیم ؟!!؟ چقدر خوب است که دروغ نگوییم، یا اینکه حداقل زیاد دروغ نگوییم ولی اگر خواستیم در حد لزوم بگوییم جلوی بچه ها نگوییم که دچار دوگانگی اخلاقی نشوند!
و البته همانطور که حتما متوجه شده اید فیلم پر از تناقض است، تناقضی که نه به چالش کشیدن ذهن بیننده باشد، بلکه ظاهرا حتی تکلیف خود فیلمنامه نویس هم با آن ها روشن نبوده است! به طور مثال از طرفی سعی شده تا راضیه را شخصیتی نشان دهد که هنوز در بدیهی ترین انتخاب هایش (مثلا بین عقل و وظیفه شناسی و باورهای خرافی مذهبی) استقلال فکری ندارد و بدین ترتیب نویسنده از این درد بر سر بیننده اش فریاد بکشد و از طرف دیگر در انتهای فیلم همین باورهای مذهبی راضیه باعث عذاب وجدان و برملا کردن دروغش می شود!
یا در مورد خود شخصیت اصلی داستان، یعنی نادر که در عین حالی که شخصی درستکار و از حق خود نگذر و درست و حسابی است (که شاید روحیاتش ناخودآگاه آدم را کمی به یاد  شعارهای علی شریعتی می اندازد!) اما همزمان برای نجات خودش به هر دروغ کثیفی متوسل شده و حتی حاضر است دیگران را وادار به ادای سوگند دروغ کند!
و این درست همان ابتذالی است که پیشتر در طنازی های رضا عطاران به وفور مشاهده کرده ایم: فردی که هم معتاد است، هم دزد است، هم دروغگو و کلاهبردار و مال مردم خور و هیز و چشم چران است، اما ته و تویش را که در بیاوری میفهمی با وجود همه ی این ها آنقدرها هم آدم بدی نیست طفلکی! و آدم بدی که نیست هیچ، اگر باهایش صمیمی شوی می فهمی خیلی هم آدم حسابی است و فقط نیاز دارد داخلش یک بمب بترکد تا کمی زیر و رو شود که آن را هم احتمالا یک روحانی در انتها می ترکاند (البته در این فیلم این یک قلم خدا را شکر یافت نمی شود)!
اما حال باید پرسید با وجود همه ی آنچه گفته شد رمز موفقیت دور از انتظار این جدایی کذایی چه بوده است ؟ نظر شخص بنده همان است که در عنوان این مقاله آورده ام! جدایی نادر از سیمین همان لباس جدید پادشاه است! معمولا منتقدان وقتی فیلمی می بینند که از آن سر در نمی آورند یا فیلمی که از فرط سادگی در رده گروه سنی الف جای می گیرد و البته در آن چند جمله قلمبه سلمبه هم (که تهش هیچ معنی به درد بخوری ندارد که به درد دنیا یا آخرت آدم بخورد! (ر.ک : مادر مرد! از بس که جان ندارد!!!)) یافت می شود، آن فیلم را مورد تحسین و تمجید قرار می دهند، و پیرو آن ها بینندگان و عوام نیز که نمی خواهند مورد تمسخر و در مظان اتهام فیلم ناشناس بودن و نداشتن حس هنری قرار گیرند، با فریادهای بی امان شعار دوپا خوب چهارپا بد! منتقدین گرام را در این کشف تازه همراهی می کنند!
البته این روال در مملکت ما دور از ذهن نمی نماید، اما شاید بپرسید مگر خارجستانی ها هم با ما تعارف دارند که این لباس جدید را ببرند و به نافش خرس قهوه ای و گلوب طلایی ببندند؟!؟ در جواب به این پرسش معقول و به جا بایست به چند نکته توجه داشت! نکته ی اول و آخر آنکه این بیماری گویی جهانی است و ما که با فرهنگمان همه ی دنیا را متأثر و انگشت به دهان و دشمنانمان را ناامید و مأیوس کرده ایم! چرا با جدائیمان نکنیم ؟! به هر حال نمی توان منکر نکات مثبت و البته جهان شمول و همانطور که گفته شد ساده و کلی این جدائی کذایی شد، و احتمالا این همان کلید طلائی موفقیت جهانی حاج نادر و سیمین خانم است که البته در کنار آن از بازی خوب و تحسین برانگیز بازیکنان فیلم از مرد رهگذر دوم گرفته تا دختر اصغر آقا نبایست غفلت ورزید!
القصه، ما که لباسمان را به همه دنیا قالب کردیم و همه دیدند که این لباس چقدر بر قامت پادشاه برازنده بود! اما چقدر خوب است که این جدایی پایانی نیز باشد بر وضعیت رقت انگیز سینمای میهن عزیز اسلامیمان! آمین...

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۰

هفتِ دوازده

امروز داشتم (طبق معمول با سرعت) توی پیاده روی خیابون راه میرفتم که بالاخره اولین مغازه ای رو که ماهی قرمز هفت سین می فروخت، دیدم... اولین نشانه ی بهار...

شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۰

ششِ دوازده

خیلی ساله که دلم واسه یه برف یا بارون درست و حسابی لک زده! امسال هم که کار از برف گذشت، ولی بارون روزای آخر زمستونم حال و هوای خودش رو داره... مخصوصا وقتی که کوه صفه رو مه می پوشونه... همین روزاست که درختا هم کم کم بایست خودشونو واسه عید آماده کنن... (البته با وجود تورم 40 درصدی امیدوارم بتونن یه سر و لباسی واسه خودشون تهیه کنن!)

پ.ن : لازم می دونم در مورد پ.ن دیروز که نوشته بودم هیچ کامنتی رو توی وبلاگم ج نمیدم، این توضیح تکمیلی رو اضافه کنم که تنها یک دلیل برای این کار وجود داره و اونم حفظ نظم و ساختاریه که چندین ساله در این وبلاگ رعایت کردم، نظرات تک تک دوستانی که لطف می کنن و افتخار میدن و اینجا نظر میذارن، برای من به غایت محترمه و بنابراین به هیچ عنوان قصد بی توجهی یا خدایی نکرده کم محلی به هیچ یک از دوستان مطرح نیست. ضمنا به نظر من رایانامه(بخوانید ایمیل!) یکی از ساده ترین و بهترین اختراعات بشر برای برقراری ارتباطات متقابل و سریعه!

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۰

پنجِ دوازده

افرادی که تنها هستند معمولا همه جا تنهان! یعنی چه توی زندگی شخصی و چه توی کار!
واسه من که حتی پیدا کردن کسی که بتونه پا به پام کار کنه کار ساده ای نیست! و این چیزیه که همیشه منو آزار میده... و خواهد داد...
پ.ن: من هیچوقت زیر نظراتی که برای پست های وبلاگم گذاشته میشه ج نمی نویسم، بنابراین همینجا از دوستانی که نظر میذارن و حتی بدون گذاشتن یک آدرس ایمیل توقع پاسخ دارن عذرخواهی میکنم!

پنجشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۰

چهارِ دوازده

امروز با شروع تبلیغات انتصابات مجلس اسلامی، تبلیغات دیوانه وار تشنگان قدرت هم شروع شد! از اون آدم ساده دلی که نمی دونم روی چه حساب و با چه فکری پاشده رفته کاندید شده و چه امیدی به کسب رأی در بین این همه مافیای کله گنده داره! تا اون آدم کم خردی که شعار انتخاباتیش اینه که من فرزند فلانی هستم (حالا بماند این فلانی خودش چه تحفه ایه که تو تازه مزیت رقابتیت اینه که شازده ی اونی)!

در این بین یک تبلیغ خیلی بامزه نظرم رو جلب کرد و اون مربوط به فردی بود که از فرط نداشتن مطلب برای ارائه در کاتالوگش!!! توفیق کسب جراحت شدید!!! در فلان مراسم مذهبی بهمان سال رو در تاریخچه ی افتخاراتش لیست کرده بود!
خدا به دادمون برسه! چه مجلسی شود این یکی دیگه!!!

چهارشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۰

سِیِ دوازده

سردی یه روز زمستونی میتونه با شنیدن خبر آغاز یک موفقیت کمی کاهش پیدا کنه...

هر چند تا موفقیت راه درازی در پیشه(اما تا عید نه!)
امیدوارم آخر کار هر کسی به اونچه که استحقاقش رو داره برسه...

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۰

دوی دوازده

1 - فرهنگ کار گروهی عامل مهمی در موفقیت محسوب میشه... دارم سعی می کنم به سمتش حرکت کنم! البته شرط مهم در کار گروهی عدالته و اینکه منفعت تمام اعضای گروه تأمین بشه...

2 - (بدون هیچ گونه قصد خود بزرگ بینی!) بزرگترین عیب برتری فنی یک انسان اینه که برای همکاری با دیگران مجبوری کمتر از خودت باشی. بنابراین بایست خیلی بیش از اندازه خوش شانس باشی تا بتونی در شرایط موردنظرت با کسی که از خودت باهوش تر باشه همکاری کنی!

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۰

یکِ دوازده

امروز روز خیلی سردی بود... اونقدر سرد که آدم یادش میرفت ماه اسفند شروع شده! یه روز سرد ولی بی حاصل...

و ما به خاطر این روزهای بی حاصل وامدار خودمان خواهیم بود... روزهایی که به ناچار در کوره ی آینده سوزانده می شوند... و چقدر سخت است سوزاندان روزهایت وقتی که نه راه پس داری و نه راه پیش...

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۰

باز هم اسفند...

باز هم اسفند از راه رسید... اسفند، زیباترین و پرخاطره ترین ماه سال...

و من هنوز در عجبم از این شتاب ماه ها و سال هایی که می آیند و میروند... بی آنکه بتوانم... یا بخواهم که بتوانم آنچه باشم که میخواهم... و هر سال در انتظار سال دگر... و در حسرت سالیان گذشته...
و خوب میدانم که این تکرار دیری نخواهد پایید...
اسفند (و پیشاپیش نوروز) به همه ی دوستان مبارک!
پ.ن: اسفند به یادماندنی و پر خاطره ای براتون آرزو میکنم و ازتون خواهش میکنم از لحظات پیش رو نهایت استفاده و لذت رو ببرید.

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۰

روز پس از ولنتاین!

همیشه خرید کردن رو دوست داشتم (یکی از معدود سرگرمی هامه). با اینکه هدیه زیاد دادم ولی متاسفانه تابحال شانس خرید ولنتاین رو پیدا نکردم، ): امیدوارم همه ی ما روزی این شانس رو پیدا کنیم و البته این خرید از روی اجبار یا پایبندی و تکرار نباشه...

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۰

و لن تایم!

امسال هم... همون قصه تکراری...

شاید پیدا کردن کسی که لیاقت عشق رو داشته باشه... این روزا از خودم میپرسم آیا اصلا چنین کسی وجود خارجی داره؟؟؟ یا شاید از اونی که فکر می کردم سخت تره، هر چند زیاد بهم افترای سخت گیری بیش از اندازه زده میشه... اما...
و شاید این است(تنهایی) سزای کسی که نتواند مثل همه باشد!

12

گاهی یک نمره 12 به اندازه 12 تا نمره 20 ارزش داره!