پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۱

چای داغ و شب پائیز!

یه شب سرد پائیزی، یه نیمکت چوبی وسط یه پارک قدیمی خلوت با درختای پیر و بلند (که ازش کلی خاطره داری)، یه لیوان کاغذی پر از آب جوش، یه چای نپتون و چندتا قند(که البته خورده نخواهند شد)!
حس خیلی خوبیه وقتی موقع خوردن چای، آروم فوتش کنی... هم صورتت رو توی اون سرمای پائیزی حسابی گرم می کنه، هم باعث میشه شیشه عینکت بخار بگیره... و خیلی لذت بخشه وقتی نمی تونی از پشت اون شیشه بخار گرفته معدود آدمایی رو که از جلوت رد میشن واضح ببینی... کلا دنیا از پشت مه بهتر و قشنگ تر به نظر میرسه!!!

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۱

لحظه تحویل زندگی من...

(به گواه دستبند کوچک صورتی که روش با دستخط بدی نوشته شده "دکتر ... نام مادر 8/1 ساعت 7/15، قل دوم"!) بیست و نه سال پیش در چنین زمانی، ساعت 7 و 15 دقیقه صبح روز اول آبان، لحظه ی تحویل زندگی من و نقظه شروع داستان زندگی من بود...
و الان، در بیست و نهمین و آخرین زادروز جوانی من... با اینکه از خدا به خاطر این سال هایی که بهم فرصت زندگی داده متشکرم، اما از وضعی که در اون هستم راضی و خوشحال نیستم...
امیدوارم بتونم به اون چیزهایی که میخوام دست پیدا کنم... هرچه زودتر...
پس میخوام سومین نفر (بدون احتساب خانواده) باشم که امسال تولدم رو به خودم تبریک میگم
تولدم مبارک!

جمعه، مهر ۲۸، ۱۳۹۱

جمعه

اینکه از جمعه ها خوشم نمیاد دیگه ربطی به مدرسه رفتن نداره! از وقتی یادمه از جمعه ها خوشم نمیومد، مخصوصا غروب جمعه...
دلایلش هم زیاده: از بی حوصلگی، یکنواختی و سکوت ناخوشایند و دلگیر گرفته تا حس بطالت و بدتر از همه سرگردانی و بلاتکلیفی جمعه ها... به همه ی این ها خاطرات و پس زمینه های ذهنی منفی و بد جمعه ها رو هم اضافه کنید...
کاش جمعه از بین روزای هفته حذف میشد!

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۹۱

غرور ملی

وقتی که ملتی غرور ملی خودشون رو می بازن، وقتی که چیزی برای افتخار و دلخوشی باقی نمی مونه، و وقتی که از خود بیگانگی و از خود بیزاری به اوج میرسه و گدایی و خوار کردن خود در برابر شرق و غرب و عرب موجب افتخار و سعادت دنیا و آخرت میشه، اونوقته که برای احیای یک غرور بزرگ برباد رفته، به دلخوشی های سخیفی مثل ساخت 'پهپاد' متوس می شن و سعی می کنن عقده ی نداشته هاشون رو با این فریب کثیف سرپوش بذارن! (هرچند همون هم دروغی بیش نیست)
پ.ن: هرچند ساخت پهپاد فناوری پیشرفته ای محسوب میشه، اما بایست توجه داشت که چنین دانشی ترکیبی از بسیاری دانش های پیشرفته (از قبیل الکترونیک، مخابرات، کامپیوتر، مکانیک و ...) است که اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، کشور ما در هیچ یک حرفی برای گفتن ندارد! بنابراین ما در بهترین حالت می تونیم خودمون رو سرهم کننده ی این فناوری بدونیم و نه مالک اون، چون به تنهایی توانایی ساخت حتی یک قطعه الکترونیکی کوچک رو هم نداریم! و چنین سرهم کردنی قطعا لایق افتخاری در سطح غرور ملی نیست!

پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۱

یادگار عمر

ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر

از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

اندیشه از محیط فنا نیست هر که را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین‌گهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بی عمر زنده‌ام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر...

دوشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۹۱

انسان های دل بزرگ و اهداف پست...

مسلما انسان هایی که در راه وطنشون می جنگن و اسیر یا زخمی یا کشته می شن، همه جای دنیا مورد احترام هستند. در کشور ما رژیم مذهبی به اون ها اسم آزاده و جانباز و شهید داده. حالا از این اسم ها و اهداف و کارکردشون که بگذریم، نفس عمل و شجاعتی که این افراد به خرج دادن قابل احترامه، هرچند بیشتر ما این احترام رو به تبعیض و پرستش و مطیع بودن تعبیر می کنیم (خصوصا در مورد کشته شده ها) و یادمون میره که اون ها هم مثل همین آدم های خیلی عادی بودن که هر روز دور و برمون می بینیم... انسان های عادی شاید با دل های بزرگ!
چند روز پیش توی وبلاگ یکی از دوستان وصیت نامه ای از یکی از همین کشته شده ها که در زمان مرگ جوونی حدود 20 ساله بود، دیدم... وصیت نامه ای که واقعا باعث می شد آه از نهاد آدم بربیاد... با خودم گفتم مگه میشه یک نفر بزرگترین مقتداش یک ملای پیر و بزرگترین دغدغه ش لفاف پیچ کردن ناموسش در پارچه ی سیاه باشه؟؟؟ و حاضر باشه به خاطر این ها به راحتی از زندگیش بگذره؟؟؟ آیا واقعا تأثیر عوامل زمانی و محیطی بر تفکر انسان ها تا این حد غالبه؟! آیا نهایتا عقل انسان مقلوب و قربانی احساسش میشه؟!
خداوندا در کنار دل های بزرگ به ما بینش وسیع و اهداف بزرگ عطا بفرما!
آمین