شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۱

فاجعه!

درخت های بید مجنون خیلی سوسولن! (اصطلاحا از اونایی هستن که با یه مویز گرمیشون میشه و با یه غوره سردیشون میشه!)
به هر حال اینجا بیدهای مجنون همیشه نماد رسیدن بهار هستن... عادت کردم هر سال نیمه های اسفند بیدهای مجنون رو یواش یواش تو لباس جدید خوش رنگشون ببینم! این منظره اگرچه به جای خودش یکی از قشنگ ترین و دوست داشتنی ترین مناظر طبیعت اینجاست، اما وقتی که دو سه هفته زودتر با این منظره مواجه میشی، تازه به این فکر میافتی که داری به یه فاجعه نگاه میکنی: زمستونی که رنگ و بویی از زمستون نداره...
خیلی وقته که یه زمستون درست و حسابی ندیدم! دلم هوس برف بازی کرده! قدم زدن روی برف های تازه و دست نخورده ی کوچه ی آخر شب... و ردپاهایی که توی اون سپیدی یک دست به جای میمونه... و صدای فرو رفتن کفش ها توی برف... و احساس سنگینی موقع قدم برداشتن... و دونه های درشت برف که توی نور زرد چراغ های کوچه بزرگتر و قشنگ تر به چشم میان...
حیف که بایست یه سال دیگه هم صبر کرد... تازه اگه شانس بیاریم و سال دیگه برف بباره!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم