روزی که حالا دیگه واسم یه روز معمولیه، روزگاری واسه اومدنش لحظه شماری میکردم، گواهش هم برگ تقویم خط خورده ی قدیمیه...
اولین روز تابستون! چه روز پرشکوهی!!!
تابستون، فصل نوستالژی های کودکانه، فصل تنبلی و خوابیدن تا ساعت 9 صبح، فصل برنامه کودک و بازی و کتاب، فصل جام جهانی فوتبال، فصل بیدار موندن های تا آخر شب، فصل مسافرت و گشت و گذار بی دغدغه (مسافرتی که گرچه یکی دو هفته بیشتر نبود ولی از چند هفته قبل واسش آماده می شدم و کلی تدارک می دیدم!)، فصل زردالو و آلو زرد، فصل کولر آبی و خواب بعد از ظهر، فصل حوصله سر رفتن و شاید حتی یه کوچولو دلتنگی ناخواسته برای برگشتن به مدرسه! و فصل تنهایی و تنهایی و تنهایی...
ولی افسوس... که امروز از اون تابستون پر از شور و شوق کودکانه جز گرمای طاقت فرسا واسم چیزی نمونده...
کاش هنوزم دلم به دلخوشی های کودکانه م خوش بود، اما افسوس که از همون روزها تا به امروز هیچ کسی دلخوشی مشترکی با من نداشت...
اولین روز تابستون! چه روز پرشکوهی!!!
تابستون، فصل نوستالژی های کودکانه، فصل تنبلی و خوابیدن تا ساعت 9 صبح، فصل برنامه کودک و بازی و کتاب، فصل جام جهانی فوتبال، فصل بیدار موندن های تا آخر شب، فصل مسافرت و گشت و گذار بی دغدغه (مسافرتی که گرچه یکی دو هفته بیشتر نبود ولی از چند هفته قبل واسش آماده می شدم و کلی تدارک می دیدم!)، فصل زردالو و آلو زرد، فصل کولر آبی و خواب بعد از ظهر، فصل حوصله سر رفتن و شاید حتی یه کوچولو دلتنگی ناخواسته برای برگشتن به مدرسه! و فصل تنهایی و تنهایی و تنهایی...
ولی افسوس... که امروز از اون تابستون پر از شور و شوق کودکانه جز گرمای طاقت فرسا واسم چیزی نمونده...
کاش هنوزم دلم به دلخوشی های کودکانه م خوش بود، اما افسوس که از همون روزها تا به امروز هیچ کسی دلخوشی مشترکی با من نداشت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم