سی سال شد...
سی امین اول آبان زنده بودن من...
سی امین سالگرد پا گذاشتن من به این کره بد خاکی...
سی امین زادروز پسر تنهای خسته...
هنوز گیج و سردگمم
هنوز باورم نمیشه که زندگی به همین سادگی، به همین سرعت بهترین لحظه های بالقوه ت رو میدزده و اجازه بالفعل شدن بهشون نمیده...
به هر حال... خدایا ممنون به خاطر این همه سال زندگی...
و مثل همیشه... آدمی به امید زنده است...
شاید، شاید نه، حتما! بایست سعی کرد که از این به بعد "با خاطر خرم و دلی شاد" زیست...
ویرانی خود مبین و آبادی دهر
ویرانی دهر بین و آباد بزی...
سی امین اول آبان زنده بودن من...
سی امین سالگرد پا گذاشتن من به این کره بد خاکی...
سی امین زادروز پسر تنهای خسته...
هنوز گیج و سردگمم
هنوز باورم نمیشه که زندگی به همین سادگی، به همین سرعت بهترین لحظه های بالقوه ت رو میدزده و اجازه بالفعل شدن بهشون نمیده...
به هر حال... خدایا ممنون به خاطر این همه سال زندگی...
و مثل همیشه... آدمی به امید زنده است...
شاید، شاید نه، حتما! بایست سعی کرد که از این به بعد "با خاطر خرم و دلی شاد" زیست...
ویرانی خود مبین و آبادی دهر
ویرانی دهر بین و آباد بزی...
هعیییییییییییییییی
پاسخحذففکر میکنم اونقدر شجاعت و حس زندگی ندارم که دوست داشته باشم وارد دهه چهارم زندگیم بشم
پاسخحذفالبته میدونم که خیلی زوده :)