چهارشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۲

سی

سی سال شد...
سی امین اول آبان زنده بودن من...
سی امین سالگرد پا گذاشتن من به این کره بد خاکی...
سی امین زادروز پسر تنهای خسته...
هنوز گیج و سردگمم
هنوز باورم نمیشه که زندگی به همین سادگی، به همین سرعت بهترین لحظه های بالقوه ت رو میدزده و اجازه بالفعل شدن بهشون نمیده...
به هر حال... خدایا ممنون به خاطر این همه سال زندگی...

و مثل همیشه... آدمی به امید زنده است...
شاید، شاید نه، حتما! بایست سعی کرد که از این به بعد "با خاطر خرم و دلی شاد" زیست...
ویرانی خود مبین و آبادی دهر
ویرانی دهر بین و آباد بزی...

۲ نظر:

  1. فکر میکنم اونقدر شجاعت و حس زندگی ندارم که دوست داشته باشم وارد دهه چهارم زندگیم بشم
    البته میدونم که خیلی زوده :)

    پاسخحذف

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم