غروب 13 تو ذهن بیشتر ما ایرانیا یکی از اون نوستالژی های بد و سیاهه...
یادش نخیر، روزای مدرسه و تکالیفی که به رسم همیشگی می موند واسه آخرین لحظات تعطیلات، و چقدر سخت بود بیدار شدن اولین صبح بعد از تعطیلات نوروز وعادت کردن به روال هر روزه ی قبلی... انگار که دو سه هفته تعطیلی به اندازه ی دو سه ماه بهمون چسبیده بود! و همیشه از گذشتنش با این سرعت تعجب می کردیم و حسرت می خوردیم...
و پیک های نوروزی که با وجود اینکه من همیشه به بهترین شکل حلشون میکردم، اما هیچوقت اونطور که بایست بهشون وقعی گذاشته نمیشد، و در واقع باعث میشد یه جور حس پیشمونی و ناامیدی از انجامش به آدم دست بده، هر چند من همیشه حل کردن پیک نوروزی رو با اون حال و هوای بهاریش دوست داشتم و بهش به چشم تکلیف نگاه نمی کردم...
به هر حال اون روزها خیلی وقته که تموم شده، و تنها چیزی که باقی مونده همین نوستالژی تلخ غروب 13 و همون حس بدیه که گرچه دیگه از درس و کتاب و مدرسه خبری نیست، اما به گمونم هر جا که باشیم و به هر کاری که مشغول باشیم، تا آخر عمر هم با همه ی ما خواهد بود...