چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۹۳

غروب 13

غروب 13 تو ذهن بیشتر ما ایرانیا یکی از اون نوستالژی های بد و سیاهه...
یادش نخیر، روزای مدرسه و تکالیفی که به رسم همیشگی می موند واسه آخرین لحظات تعطیلات، و چقدر سخت بود بیدار شدن اولین صبح بعد از تعطیلات نوروز وعادت کردن به روال هر روزه ی قبلی... انگار که دو سه هفته تعطیلی به اندازه ی دو سه ماه بهمون چسبیده بود! و همیشه از گذشتنش با این سرعت تعجب می کردیم و حسرت می خوردیم...
و پیک های نوروزی که با وجود اینکه من همیشه به بهترین شکل حلشون میکردم، اما هیچوقت اونطور که بایست بهشون وقعی گذاشته نمیشد، و در واقع باعث میشد یه جور حس پیشمونی و ناامیدی از انجامش به آدم دست بده، هر چند من همیشه حل کردن پیک نوروزی رو با اون حال و هوای بهاریش دوست داشتم و بهش به چشم تکلیف نگاه نمی کردم...
به هر حال اون روزها خیلی وقته که تموم شده، و تنها چیزی که باقی مونده همین نوستالژی تلخ غروب 13 و همون حس بدیه که گرچه دیگه از درس و کتاب و مدرسه خبری نیست، اما به گمونم هر جا که باشیم و به هر کاری که مشغول باشیم، تا آخر عمر هم با همه ی ما خواهد بود...

۴ نظر:

  1. ziba neveshti ama behtare begim bekhandim ta begzare hata on nostaljy ha ham ziban

    پاسخحذف
  2. منو بگو که این روزا به بیدار شدن ساعت نوه و نیم عادت کردم
    کی میخواد از شنبه صبح زود بیدار شه
    این یه مورد استثنائا آرزوی مرگ کردن هم دارم :)

    پاسخحذف
  3. به به .. میبینم که بعضیا با گوگوش و ابی همزاد پنداری می کنن و میرن تو فاز نوستالژی ..
    با اینکه کلن دوست ندارم با کسی موافق باشم اما استثناعن این یه موردو هستم .. ولی خب از اون دوران کمتر شده .. آـخه این چند ساله عقده امو سر برادرزاده های که باید فرداش برن مدرسه خالی می کنم و کلن غروب روز سیزده رو مبارم جلوی چشاشون یکم آروم میگیرم :D

    پاسخحذف
  4. بله واقعا حس بدیه
    الانم که دیگه درس ندارم ولی وقتی 13 میشه دلم میگیره نمیدونم چرا شاید برای اینکه تعطیلات عید تموم میشه هرچند واسه من با روزای دیگه فرقی ندارن

    پاسخحذف

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم