سه‌شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۴

ده سال گذشت...

امشب، وبلاگ پسر تنهای خسته ده ساله شد...
و من، تقریبا یک سوم از عمرم رو، یا بهتر بگم تمام جوونیمو در جستجویی بی نتیجه سر کردم تا به امشب رسیدم...
و امشب، تهی از امید، باز هم پشت این مانیتور لعنتی آرزوهامو مرور میکنم...
نمیدونم آخرش چی میشه، فقط از یک چیز مطمئنم و اون هم اینکه وقت رفتن داره میرسه:

صدای باد می آید، عبور باید کرد
و من مسافرم، ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا بهم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور "هیچ" ملایم را
به من نشان بدهید...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم