دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۶

33

برای خودم مینویسم، امروز که 33 سال تمام رو زندگی کردم!
و شنیدم (گرچه اعتقادی به تقدس ندارم) که 33 عدد مقدسیه! جوان های بهشتی همه 33 ساله اند، تسبیحات اربعه 33 تایی هستند، تعداد مراتب فراماسونری هم 33 تاست! و البته 33 پل هم 33 تا دهنه داره!
یک سال گذشته اوضاعم از قبل کمی بهتر بود، از فشارهای کاریم کاسته شد و شاید بتونم به زودی درآمدم رو به سطح حداقل قابل قبول برسونم. با اینحال تغییری در تنهاییم ایجاد نشد، و فکر نمیکنم که هیچوقت هم ایجاد بشه... حداقل اینجا که من هستم... که ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش...
و هر روز که میگذره به یک تصمیم بزرگ نزدیک تر میشم، هر چند خیلی مسخره است که در کشوری مثل ما کسی باید این تصمیم رو در این سن بگیره و قاعدتا اگر جامعه ی نرمالی میداشتیم شاید اوضاع جور دیگه ای می بود و البته این تصمیم اینقدرها بزرگ به نظر نمی رسید...
به هر حال من امروز روال مهاجرت رو رسما کلید میزنم! هرچند هنوز هیچ تصمیم قطعی در این مورد نگرفتم، با اینحال این گزینه رو به عنوان یک نقشه ی پشتیبان به جریان میندازم و امیدوارم که در نهایت بتونم ذهنم رو متمرکز کنم و تصمیم درستی بگیرم...

پ.ن.1 : امسال تا حالا سه نفر تولدم رو تبریک گفتن! البته برای من کافیه، اما احتمالا یکی دو مورد دیگه هم در پیش باشه.
پ.ن.2 : وبلاگ پسر تنهای خسته در تاریخ 10 آذر 96 در سن 12 سالگی به پایان میرسه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم