دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۶

خالی

سهراب میگه: زندگی خالی نیست... مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست...
همیشه اشعار سهراب رو دوست داشته و دارم و دوست دارم که دیدگاه ساده و بی غل و غشش به زندگی رو باور کنم... اما گذر سال ها داره بهم ثابت میکنه که شاید دیدگاه زویا زاکاریان به زندگی منطقی تر و واقع گرایانه تر از سهراب باشه، اونجا که میگه: "من، خالی از عاطفه و خشم، خالی از خویشی و غربت، گیج و مبهوت بین بودن و نبودن..."
و من سال هاست که گیج و مبهوت دنبال کسی میگردم که دیگه حتی در مورد بودن یا نبودنش مطمئن نیستم، خیلی وقت ها به خودم میگم اگر کسی بود، اگر حتی یک نفر میبود حتما توی این همه سال ردی ازش دیده بودم... اما افسوس... که توی این دنیای پر از آدمای رنگ و وارنگ هیشکی شکل ما نیست! و شاید این همون چیزیه که اسمش رو "تقدیر" میگذارند. تقدیر برخی هم با تنهایی گره خورده... اما هنوز هم توی این بازی ناجوانمردانه تقدیر، با تمام تقلایی که کردم، بعد از این همه رفتن و نرسیدن و نرسیدن باز هم گاهی به خودم میام و می بینم ندایی بهم نهیب میزنه که تو فقط یک نفر رو میخوای، حتما بین این همه آدم باید کسی باشه... کسی در انتهای جاده ی جستجوهات، "اونکه گم شده از آغاز تا که من تنها بمونم!" فقط کافیه بگردی، خوب بگردی و پیداش کنی... تا مجبور نباشی این جاده رو تا قیامت بکشونی...
ولی باز نگاهی به پشت سر میندازم، این جاده طولانی رو توی این برهوت تا به اینجا اومدم و حتی دریغ از یک سراب که دلم رو بهش خوش کنم! و دریغ می خورم به این ثانیه هایی که مثل مرثیه می گذرند و این عقربک های فواره که در صفحه ی ساعت حوض "زمان را به گردی بدل می کنند" و من هنوز اندر خم یک کوچه تا وصل معشوق... و بدتر از من نیمه ی گمشدمه که مثل من بی عمر و نفس صبح هاش رو به شب و شب هاش رو به صبح می رسونه (به قول حافظ : بی عمر زنده ام من و زین بس عجب مدار، روز فراق را که نهد در شمار عمر؟)...


ای مثل من تک و تنها،
دستامو بگیر که عمر رفت...
همه چی تویی، زمین و آسمون هیچ!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم