جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵

من هنوز هم تو را دارم ...

گاهي كه دلم

به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد

چشمهايم را فراموش مي كنم

اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند ...

من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس

مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست

و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد

و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند

با اين همه ، اين تمام واقعه نيست

از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد

و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد

و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد

از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است

من هنوز تو رو دارم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم