سه‌شنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۷

آتشی در آستانه ی خاموشی ...

امشب شب چهارشنبه سوریه ... شب چهارشنبه سوری سوت و کور ...
امشب هم مطابق سال های گذشته آفتاب آخرین سه شنبه ی سال کهنه که غروب کرد , از خونه زدم بیرون (شاید بر حسب عادت هر ساله) ... تا زردی خستگی هام رو به توی آتش سرخ رقصنده بسوزونم و حس و حالی رو که هر سال توی این شب داشتم یه بار دیگه تکرار کنم ... حس به پایان رسیدن یه سال دیگه ... به انتها رسیدن یه سال پر از تنهایی ... و خستگی ... و شاید سوزوندن تمام خاطرات بد سالی که گذشته و پیشواز یه بهار دیگه ... یه بهار سبز تنها ... یه بهار از معدود بهارهای باقی مونده ...


چهارشنبه سوری ... آتشی در آستانه ی خاموشی !

یادمه همین چند سال پیش بود (یا انگار همین چند لحظه ی پیش ...) که یکی دو تا از همسایه ها همت می کردن و آتیش کوچیکی (البته نه زیادم کوچیک !) وسط کوچه به پا می کردن ... و جمعیتی که برای تماشای رقص و شادی دور آتیش جمع می شدن به حدی بود که حتی از دست مزدورهای بداندیش هم برای برهم زدن شادی اون ها کاری ساخته نبود ... و همه شاد بودن ... همه ی اینا باعث میشد که اومدن بهار رو باور کنم ...
اما انگار پندار نحس و احمقانه ی اون احمق هایی که سنت چهارشنبه سوری رو از آن احمق ها می دونستن و روز اول فروردین رو مثل روز سیزدهم اون نحس (البته درستش دوازدهمه !) , بالاخره به کمک ابزار فشار و سلطه و تقابل بین افراط و تفریط که کار همیشگی این ملت بوده و هست داره در این نبرد نابرابر در مقابل آدابی که جزوی از زندگی مردم این سرزمین بوده غالب میشه ... و به همین زودی زوده که خیلی از سنت های خوب و دوست داشتنی اثری به جا نمی مونه ...

کاش توی چنین شبی اینقدر تنها نبودم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم