دوشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۸

بهار را دوست می دارم ...

بهار را دوست می دارم ، که فصل اعتدال است، که فصل آغاز است ... و فصل امید ... و فصل رویش ... و فصل جوان شدن ... و فصل نو شدن ... و فصل عاشقی ... و باز هم فصل اعتدال ...
بهار را دوست می دارم ، که نوروز کهن پیام آور اوست ... و آتش فروزان خوشامد گوینده ی او ...
بهار را دوست می دارم ، که گل های شب بویش ، تباهی عمر شب سیاه زمستان را نوید می دهد ...
بهار را دوست می دارم ، که ماهی قرمز تنگ بلورش بی تابی مجنون بی لیلاست ...
بهار را دوست می دارم ، که فصل خاطرات ساده و بی ریاست...
بهار را دوست می دارم ، که باران ابرهایش گرد تنهایی از جان می شوید و رنگ خستگی از تن ...
بهار را دوست می دارم ، که بید مجنون عریان بی نوا را جامه ای به رنگ شوق می بخشد و بوسه ای از آفتاب ...
بهار را دوست می دارم ، که در شهر شوری به پا می کند و جنب و جوشی بی مثال ...
بهار را دوست می دارم ، که عطر آشنای گل های یاس زرد و سپیدش به زیبایی حس غریب انتظار من است ...
بهار را دوست می دارم ، که با اسفند آغاز می شود و با خرداد به پایان می رسد ...
بهار را دوست می دارم ، که من پائیزیم ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم