پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۱

پوست تخمه!

درسته که آدما از نقطه نظر افکار و اندیشه و اخلاق و منش با هم خیلی متفاوتن، ولی وقتی خوب به دور و اطرافم نگاه میکنم، حس میکنم که یه چیزایی هست که واسه خیلی از مردم کمترین اهمیتی نداره...
مثلا اینکه یه جوجه لات بی شخصیت به طریقه ی کاملا سنتی توی خیابون تخمه بخوره و پوستش رو تف کنه روی زمین!
خب... ما مردمی هستیم، جامعه و فرهنگی هستیم که به این چیزای "بی اهمیت" بهایی نمیدیم (لابد دغدغه های خیلی مهم تری داریم!).
اینکه پیش رومون منظره های زشت جهان سومی ویرانی و کثیفی باشه، اینکه توی زباله دونی زندگی کنیم، اینکه چی میخوریم و چی میپوشیم و چطور باهامون رفتار میکنن... این چیزها رو خیلی جزئی میدونیم و کسی رو که به این چیزا اهمیت بده شاسکول یا سخت گیر می دونیم یا بهش به چشم کسی نگاه میکنیم که دنبال چس کلاس گذاشتنه!!!
ولی واقعیت اینه که لیاقت فرهنگی ما در همین حده.
برای خیلی از ما درک ساده ترین و پیش پا افتاده ترین مسائل انسانی هم واقعا سخت و غیرقابل قبوله، چه رسد به مفاهیم پیچیده ای مثل دوست داشتن و احترام گذاشتن و انسان بودن...
یک مسئله واقعا واضح و مشخصه، و اون هم اینکه ما به عنوان نسلی که خودمون رو نسل سوخته، نسل روشنفکر، نسل تحصیلکرده و نسل بافرهنگ و متمدن و متجدد قلمداد میکنیم، کمترین اقدامی در جهت اصلاح رفتارهای زشت اجتماعی نسل به زعم ما اُمُل و سنتی پیش از خودمون انجام ندادیم، و بنابراین نمی تونیم امیدی به تغییر رویکرد جاری و بهبود وضع فعلی جامعه مون داشته باشیم.
به نظرم تا روزی که ما موقع راه رفتن توی خیابون زیر پامون پوست تخمه و ته سیگار ببینیم، روی پیشرفت و توسعه و رهایی از خاک سیاهی که سال های ساله برش نشستیم رو نخواهیم دید...

پ.ن: خیلی سخته زندگی بین مردمی که کمترین قرابت فکری و رفتاری با اون ها نداری و خیلی سخت تره وقتی هیچ راه پس و پیشی هم نداشته باشی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم