پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۲

دنیای دور افتاده...

کار کردن توی بلندترین ساختمان اداری شهر (از نظر موقعیت جغرافیایی و نه ارتفاع ساختمان!) مزایای خودش رو داره:
از پیاده روی صبحگاهی (در واقع کوهپیمایی!) برای رسیدن به محل کار گرفته تا منظره ی فوق العاده ی شهر که توی روز زیبایی خودش رو داره و آدم رو تا اون ته ته های دنیا میبره... و توی شب چراغایی که سوسو میزنن و به ردیف خیابون های اصلی شهر رو (جایی که اون موقع پر از ازدحام آدم های رنگ و وارنگه) مشخص میکنن... باز هم آدم رو به عمق فکر و خیال میبره!
از سکوت مطلق و آرامش عجیبش گرفته تا هوای سالم کوهستان (فقط اگه مثل هایدی یه بره و یه دوست پسر واسه خودم داشتم دیگه همه چی عالی بود)!
یه دنیای دور افتاده برای یه پسر رنگین کمانی که از این آدمای صدرنگ این اجتماع بی ارزش گریزونه و ترجیه میده توی دنیای متفاوت خودش واسه همیشه تنها بمونه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم