شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۲

روز جهانی موچ!

امروز روز جهانی موچ (بوسه) بود! مفهومی که (متاسفانه) در جامعه ی ما معنایی فراتر از دیده بوسی (همون ماچمالی خودمون!) نداره...
تقریبا در تمامی فرهنگ های دنیا، بوسیدن یکی از بهترین و زیباترین راه های ابراز علاقه ست، اما متاسفانه فرهنگ مذهبی و سنتی حاکم بر جامعه ی ایرانی بوسه رو (به خصوص اگر از نوع بوسیدن لب باشه) با شهوترانی و بی بند و باری یکی میدونه و در واقع بوسه و علی الخصوص بوسه ی عاشقانه به یک تابو نزد ما ایرانی ها تبدیل شده... جالب اینجاست که در فرهنگ دینی همین مردم به موارد بسیار زیادی برمیخوریم که بزرگان دینی برای ابراز علاقه به بستگانشون، لبهاشون رو میبوسیدن! ادبیات ما هم که مسلما یکی از غنی ترین و بی نظیرترین مخازن بوسه (Kiss warehouse) است!
پدر شعر فارسی (رودکی) بیش از 10 قرن پیش ارزش بوسه رو به خوبی میدونسته:
دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر     لب بد؟ نه، چه بد؟ عقیق، چون بد؟ چون
چون دست زنان مصریان کرد دلم     ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
کوری کنیم و باده خوریم و بویم شاد         بوسه دهیم بر دو لبان پریوشان
کار بوسه چو آب خوردن شور     بخوری بیش، تشنه‌تر گردی

عارف بزرگ، عطار نیشابوری هم دست کمی از رودکی نداشته:

بوسه‌ای را می‌دهم جانی به تو     کار با تو سر به سر نیکوتر است
چون بوسه ستانم ز لبت چون مترصد    با تیر و کمان چشم تو در پیشگه افتاد
به یک بوسه جان مرا زنده گردان    که جانم به عالم همین کار دارد
گفت کن زانکه بوسه ارزان کرد     چون ببستیم عهد لب بر لب
گر بهای بوسه خواهی جز به جان     می‌ندانم تا خریداری بود
می‌ندهد او به جان گرانمایه بوسه‌ای    پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد
به یک بوسه توان کرد کلیدش    شکر دارد لبش هرگز نمیری
جان را به لب آر و بوسه‌ای خواه    تا جانت فرو شود به جانش
بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم    در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود
گر ندهی بوسه حرامت کنم     چون همه خوبی جهان وقف توست
وعده دادی بوسه‌ای و تن زدی     تا شدم بی صبر و بی آرام تو
یک بوسه بس است خونبهای تو     نی نی که مرا دریع می‌آید
تو خود دهان نداری چون بوسه خواهم از تو    هرگز برون نگنجد بوس از چنین دهانی
از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر      کز سر کین تیر مژگان می زنی
بخوشی صدقه ده یک بوسه ما را     که صدقه باز گرداند بلا را
که نگشاید ز من جز بوسه هیچی     کنار و بوسه دارم زود برخیز
خود طالع عطار چه چیز است که او را        یک بوسه نه پیدا و نه نهان می‌نتوان داد

شیخ بوسه، سعدی:


بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش    کاین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش    همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
تو را تا بوسه باشد می‌ستانم    و گر فردا به زندان می‌برندم
بده گر بوسه‌ای داری بهایی     کسانی عیب ما بینند و گویند
یک بوسه به صد هزار جانست    ارزان شده است بوسه تو
گفتند میهمانی عشاق می‌کنی     سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان


و حافظ (لسان الموچ!) هم که به نظر من یه بوسه باز حرفه ای و تمام عیار بوده:

به هوای لب شیرین پسران چند کنی    گوهر روح به یاقوت مذاب آلوده؟

مبوس جز لب معشوق و جام می حافظ    که دست زهد فروشان خطاست بوسیدن

بوسه ای از لب لعلش نچشیدیم و برفت     روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت

در بهای بوسه ای جانی طلب     می کنند این دلستانان الغیاث

چو لعل شکرینت بوسه بخشد    مذاق جان من زو پر شکر باد

از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند    بازمستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ

گفتا به بوسه ی شکرینش جوان کنند    گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود

روی نگار در نظرم جلوه می نمود    از دور بوسه بر رخ مهتاب می زدم

گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو     مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو

سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من    اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

و البته اگر بخوام این روند رو ادامه بدم، مسلما فهرست بلندبالایی از بوسه ی بزرگان ادب فارسی خواهد شد که در این مقال نمیگنجه!
وا اسفا که بعد از گذشت قرن ها، فرهنگی که چنین جایگاهی برای بوسه قائل بوده، چنان در منجلاب تابوهای مستجهن در حال غرق شدنه که حتی صحبت یا بدتر از اون، فکر بوسه رو هم غیراخلاقی، گناه و از هم فروپاشنده ی بنیان خانواده، یا در بهترین حالت، معادل لوس بازی! میدونه...
من به شخصه زن و شوهری رو سراغ ندارم که جلوی فرزندانشون همدیگه رو ببوسن. یا حتی فکر نمی کنم در تعداد بسیار زیادی از روابط زناشویی که به سبک و سیاق سنتی شکل میگیرن، در خلوت هم نشانی از بوسه پیدا بشه... و این فاجعه به نظر من یکی از اصلی ترین دلایل بی گانگی جامعه ی ما با این پدیده ی شوم! اجتماعی و سستی روابط احساسی، سردی بنیان خانواده ها و سخت بودن ابراز احساسات برای خیلی از افراد دور و بر ماست (حتی خودم، و بسیاری از کسانی که با این فرهنگ بزرگ شدیم)! شاید اگر بوسیدن رو بهمون یاد داده بودند، در ابراز احساساتمون خیلی راحت تر بودیم... اگر... ای کاش...
فکر می کنم این جمله رو قبلا هم گفتم، واقعا نمی دونم چی شد که فرهنگ ما اینچنین خفت بار به قهقرای اضمحلال سقوط کرد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم