پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۹۴

جز نقد جان به دست ندارم شراب کو؟؟؟

عید است و آخر گل و یاران در انتظارساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ایام گل ولیکاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سؤال کناز فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کوکان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کریمیا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهدجام مرصع تو بدین در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هستاز می کنند روزه گشا طالبان یار
زان جا که پرده پوشی عفو کریم توستبر قلب ما ببخش که نقدیست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رودتسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می‌رودناچار باده نوش که از دست رفت کار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم