پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۴

رویای شب تابستونی...


زندگی مخلوط بوی طالبی و انجیر سیاه تازه است وقتی که از جلوی مغازه میوه فروشی رد میشی...
زندگی له شدن توی شلوغی پنجشنبه عصر اتوبوس واحده!
زندگی امتحان کردن یه بستنی جدید با اسم عجیب غریبه!
زندگی خرید کیسه لیف حمام از پیرمرد کور دست فروشه...
زندگی صدای رنجور پسرک نحیف روی ویلچره وقتی که پدر و مادرش رو صدا میزنه...
زندگی طعم تکراری و بی نظیر کباب ترکی و نوشابه پرتقالی توی دنج ترین کنج یه فست فودی شلوغه...
زندگی بالا رفتن تنها از یه پله برقی خالی از جمعیته...
زندگی شنیدن اولین بار یه آهنگ قشنگه که یه دوست برات بلوتوث کرده...
زندگی قدم زدن شب تابستونی توی خیابون پر از خاطره ست...
زندگی نشستن روی نیمکت چوبی و خستگی در کردن بعد از یه پیاده‌روی طولانیه...
همین هاست که سهراب میگه زندگی باید کرد...
حالا فرض کنید همه ی اینها رو، وقتی که یه دست گرم و مهربون هم توی دستتون باشه... البته این دیگه زندگی نیست بلکه یه رویاست، رویای دور از دسترس یه شب تابستونی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم