جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۷

شب دلتنگي ...

امشب از اون شبائیه که باز دلم گرفته ... عجیب هم گرفته ... شب دلتنگی من ... کاش یکی بود ... یکی که بتونم پرسه ی کوچه های تاریک تنهایی مو باهاش قسمت کنم , و صدای جیرجیرک ها رو بین درخت هایی که ازشون خاطره داری ... کاش یکی بود که این همه سکوت رو باهاش قسمت می کردم ... و این همه ستاره ای رو که توی آسمون تاریک شب , دور از چشم مهتاب ماه آسمون , فرصتی برای خودنمایی پیدا کردن ... کاش بین این همه ستاره یکیشم مال من بود ... تا منم بتونم براش خودنمایی کنم ... کاش یکی بود که قدم های سنگین و سرگردونم رو به سوی خودش می کشید ... به سوی خودش ... و دستای خالی و سردم رو توی این شب گرم مردادی ... گرما می بخشید ... کاش کسی می تونست خندیدن از ته دل رو به یادم بیاره ... کاش حداقل کسی می دید ... کسی میخواست ... کسی می فهمید ... ای کاش , اما ...

شب دلتنگي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم