چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰

صبح بهاری

ساعت هنوز پنج نشده که از اتوبوس پیاده میشم، هوای شمال این موقع سال خیلی جالبه! خنک و در عین حال مرطوب! یه جوری که پیش از این تجربه نکرده بودم، شاید به تجربه ش می ارزید!
به طرف خونه میرم، خونه ای که حدود یک ماه گذشته خالی بوده و الان لابد حسابی پر از تار عنکبوت شده و به یه گردگیری مفصل نیاز داره!
پیاده روی این موقع صبح توی این هوا خیلی جالبه! از کنار نهر آب که رد میشم صدای قور قور قورباغه ها غوغا می کنه! تا حالا آواز دسته جمعی این همه قورباغه رو یکجا نشنیده بودم!!!
به خونه میرسم و درو باز می کنم... بوی نم و نا به مشام میرسه! خب طبیعی هم هست، اینم یکی دیگه از ویژگی های اینجاست!
وسط اتاق روی فرش کوچیکم رختخوابم حدود یک ماهه که انتظارمو می کشه، با اینکه توی اتوبوس حدود 10 ساعتی خوابیدم ولی خواب روی زمین یه حال دیگه میده! البته به دلیل گرسنگی مفرط ناشی از شام نخوردن دیشب، ترجیح میدم قبل از خوابیدن یه صبحانه ی مختصر بخورم! گرچه چایی با آب شمال معمولا خوب از کار در نمیاد، ولی خب چاره ای نیست!
آب رو کمی باز میکنم تا آبی که یک ماه توی لوله مونده بره و کتری یه نفره م رو پر می کنم و روی گاز سه شعله م منتظر میشم تا جوش بیاد و توی قوری کولوچوم چایی درست می کنم و چون خیلی عجله دارم قبل از اینکه درست دم بکشه می خورمش!
ساعت تازه 5 و نیمه... خوبه! یعنی هنوز 2 ساعت می تونم بخوابم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم