یکی از خیابون های نوساز شهر، با آپارتمان های بلند در یک طرف و مراکز خرید لوکس در طرف دیگه!
خب فکر نمی کنم اشکالی داشته باشه که تا حالا خونه ی داییم نرفته باشم، آخه همه ش دو سه ساله که به خونه ی جدیدشون اومدن!
بعد از چند دقیقه مقابل یه مجتمع مسکونی بزرگ می ایستیم و به اتفاق وارد میشیم... طبقه ی 4 بود یا 5 رو نمیدونم... وقتی میرسیم به استقبالمون میان و بعد از ماچمالی و تعارف تیکه پاره کردن های متداول و تبریک سال نو، در جامهمونی مستقر میشیم! اولین چیزی که نظرم رو جلب میکنه ویوی خوب اونجاست... از اون ویووهایی هستش که آدم (مشخصا من!) میتونم از صبح تا شب بشینم و تنهایی توی سکوت به دور دست ها خیره بشم! در این فکرم که اگر اتاق خوابشون هم همین ویوو رو داشته باشه چه کیفی میده شب اونجا خوابیدن!!! که یهو چشمم به ظرف شکلات روی میز میافته!
اینا چی هستن؟؟؟ چقدر بزرگه! باید خوشمزه هم باشه! چرا بسته هاش رنگ های مختلف داره، یعنی ممکنه هر رنگش یه طعم متفاوت بده؟ اگر اینطوره هر رنگ میتونه نشون دهنده ی کدوم طعم باشه؟ مثلا از کجا بدونم صورتی توت فرنگی هستش یا آلبالو؟؟؟ یا سبز مثلا طالبی هستش یا سیب یا حتی خیار؟ ولی میوه ی آبی رنگ که نداریم، اگه بنفش بود میگفتم شاید انگور یا بلوبری باشه، ولی آبی... آها فهمیدم!!! حتما طعم مغزهایی مثل بادوم و فندق و اینهاست. قرمز گردو، سبز فندق، آبی هم بادوم! اگر اینطور باشه نباید از نارنجی هاش بردارم چون ممکنه طعم بادوم زمینی بده! ولی اگر اشتباه کنم چی؟! خیلی بد میشه!!!
توی این فکرهام که سوالای لوس همیشگی شروع میشه، اینکه چقدر از درست مونده و کی دفاع میکنی؟؟!! و اینکه بعدش چکار میخوای بکنی و از این حرفا! شاید بهتر بود بیوگرافیم رو روی یه کاغذ مینوشتم آویزون میکردم به گردنم که هر کی علاقمند بود خودش بخونه دیگه!!! هر چند این سوال ها هم از درد بی حرفیه!
یعنی هر کدوم از این شکلات ها چقدر میتونن وزن داشته باشن؟؟؟ فکر نکنم 20 گرم بشه! نکنه برخلاف تصورات من از این شکلات هایی باشه که فقط خوشگلن و مزه ی روغن میده؟؟؟ اگر اینطوری باشه که دیگه اینجا نمیام!!!
در همین موقع یه خانمی وارد میشه و باز همون مراسم ماچمالی و تعارفات تکراری (ماچمالی میان خانمی منظورمه، یه موقع سوء تفاهم نشه)!
خب... راستش یادم نمیاد قبلا ایشونو دیده باشم، شاید دختردائیمه که بزرگ شده و قیافه ش عوض شده! ولی آخه توی سه چهار پنج سال که قیافه آدم اینقدر عوض نمیشه! شاید راست میگن خانما زود شکسته میشن، البته خب این که حداقل در مورد این خانمه صدق نمیکنه! شاید هم عروس دایی باشه، ولی خب مشکل اینجاس که اصلا به پسردائیم به هم نمیخورن! حتی از نظر هیکل و ابعاد فیزیکی، چه رسد به...
اصلا به من چه که اون کیه! اونچه به من مربوط میشه در حال حاضر اینه که اون شکلات های بی نوا دارن اونجا واسه خودشون میگندن و کسی نیست به فریاد دلشون برسه!!!
شربت آوردن!
خب... گرچه در نوع خودش نوآوری محسوب میشد، ولی وضعیت منو که نیاز به دستشویی دارم یه مقدار وخیم میکنه! دستشویی رو هم که بلد نیستم و نمیشه از این خانمه که نمیشناسمش هم آدرس دستشویی رو بپرسم! ممکنه فکر کنه به شکلات ها نظر دارم!!!
برنامه های این شبکه های ماهواره هم که دیگه لوس و ننر شده! معلوم نیست این همه خواننده به چه امیدی این مزخرفات رو به خورد مردم میدن؟ بعدشم دو دقیقه دور هم جمع شدیم که یه تنوعی بشه، وگرنه این تلویزیون و برنامه های چرتش که همیشه هست!
یه خانم غریبه دیگه که قیافه ش خیلی شبیه دائییه چای آوردن!
مرسی، البته اگر شکلات هم کنارش بود خیلی بهترتر میشد!
بعله! مرحله ی بعد اعاده ی فضل اقتصادی و سیاسی بزرگان مجلسه! خب... یکی نیست بگه شما اگه اینقدر اقتصاددان و سیاست مدار هستید، چطور الان بعد یه عمر کار هشتتون گروی نهتونه! شما که اینقدر انسان های سنتی و مذهبی ای هستید، نمی دونم دیگه از چی دارید شکوه میکنید؟؟؟ مگه نه اینکه همه تون همینو میخواستید؟؟؟ نگید دلتون به حال اوضاع و احوال جوونایی مثل ما سوخته که... که هر چی میکشیم از برکات وجود همین شماهائیه که... لا اله الا الله!
صلوات بفرستین که یک نفر رفت سمت میز تا شکلات رو اوکی کنه!!! نه، داری اشتباه میکنی، اون که گزه! گز نمیخوام!!! دیگه حالم از هر چی گزه به هم میخوره! من از اون شکلاتا میخوام!!! نکنه شکلات هاتون هم مثل این میوه مصنوعی ها هستن!!! یا اینکه واسه دکور گذاشتیدش اونجا؟؟؟
البته توی مرام من نیست که دست صاحبخونه رو رد کنم و مجبورم علیرغم میل باطنیم این گز لعنتی رو هم بخورم!
مرحله بعدی چیه؟ میوه!!! خب فکر نکنم گز با خیار چیز خوبی از آب در بیاد، با کیوی هم همینطور... با سیب و پرتقال چی؟؟؟
خب نمکپاش که ندارین، بنابراین کیوی و خیار کلا منتفیه! میمونه سیب و پرتقال، پرتقال که کثیف کاری زیاد داره، تازه ممکنه آبش بپاشه توی صورت دایی! واسه همین فقط یه گزینه میمونه و اونم سیبه!
شیرینی از کجا آوردین؟؟؟ این یکی رو دیگه کجای دلم جا بدم؟! یه کم هم فکر مهمونای بیجاره رو بکنید خب!
دست کم میتونید یه نظمی به تعارفاتتون بدین، مثلا اول همه شیرینی ها رو با هم، بعد همه مایعات رو با هم و آخر سر هم میوه!!! اینطوری که معده ی بیچاره باید هی فاز عوض کنه!
وای دیگه داره لوس میشه ها، خب وقتی حرفی واسه زدن نداریم، عیدی ما رو بدید تا پاشیم بریم دیگه حوصله مون سر رفت! البته خانم ها که همیشه حرف واسه زدن دارن، ولی خب من کارو زندگی دارم! اصلا از خیر این شکلات ها هم گذشتم!
ولی در آخرین لحظات و در عین ناباوری، اون خانم کمی آشنائه رفت به سمت میز و ظرف شکلات رو برداشت و ... اِ!!! کجا میبری اون شکلات های زبون بسته رو! آها!!! حالا حتما بایست از اون سمت تعارف کنی! خب تا میاد به من برسه چیزی ازش نمیمونه! اگرم بمونه انتخاب من کلی محدود میشه!!!
خب... شمارش معکوس... سه، دو، یک...
دست شما درد نکنه!
خب... حالا که رنگ آبیش رو انتخاب کردم بذار ببینم داخلش چه خبره! اولا که ظاهرش بچه گول زنه! وزنش ده گرم هم نیست! کلاه سرتون گذاشتن! حالا ببینم توش چیه؟!
خب... شبیه یه نی نی بستنی زمستونی میمونه... اوممم... اه اه اه!!! اینکه همون شکلات فندقی مغزدار خودمونه، چقدرم مغزش بدمزه ست!!! توی این گرما حسابی آب شده و مزه ی سویا لیستینش غالبه!!! رنگ بسته بندیش هم که غیر استاندارده، تازه مارک و نام و نشونی هم که نداره! یعنی ممکنه توی قم تولید شده باشه؟؟؟
اصلا نخواستم! یادم باشه هیچوقت از این شکلات ها نخرم!
خب دیگه، سال خوبی داشته باشید! سال آینده همینجا میبینمتون، سعی کنید تا اون موقع باقی این شکلات ها رو به خورد مهموناتون بدید که چیزی ازش نمونه ها!!!
پ.ن: مطلب نوشته شده در حد شوخی است، وگرنه من اینقدرا هم آدم شکمویی نیستم! پس زیاد جدی نگیرید!
خب فکر نمی کنم اشکالی داشته باشه که تا حالا خونه ی داییم نرفته باشم، آخه همه ش دو سه ساله که به خونه ی جدیدشون اومدن!
بعد از چند دقیقه مقابل یه مجتمع مسکونی بزرگ می ایستیم و به اتفاق وارد میشیم... طبقه ی 4 بود یا 5 رو نمیدونم... وقتی میرسیم به استقبالمون میان و بعد از ماچمالی و تعارف تیکه پاره کردن های متداول و تبریک سال نو، در جامهمونی مستقر میشیم! اولین چیزی که نظرم رو جلب میکنه ویوی خوب اونجاست... از اون ویووهایی هستش که آدم (مشخصا من!) میتونم از صبح تا شب بشینم و تنهایی توی سکوت به دور دست ها خیره بشم! در این فکرم که اگر اتاق خوابشون هم همین ویوو رو داشته باشه چه کیفی میده شب اونجا خوابیدن!!! که یهو چشمم به ظرف شکلات روی میز میافته!
اینا چی هستن؟؟؟ چقدر بزرگه! باید خوشمزه هم باشه! چرا بسته هاش رنگ های مختلف داره، یعنی ممکنه هر رنگش یه طعم متفاوت بده؟ اگر اینطوره هر رنگ میتونه نشون دهنده ی کدوم طعم باشه؟ مثلا از کجا بدونم صورتی توت فرنگی هستش یا آلبالو؟؟؟ یا سبز مثلا طالبی هستش یا سیب یا حتی خیار؟ ولی میوه ی آبی رنگ که نداریم، اگه بنفش بود میگفتم شاید انگور یا بلوبری باشه، ولی آبی... آها فهمیدم!!! حتما طعم مغزهایی مثل بادوم و فندق و اینهاست. قرمز گردو، سبز فندق، آبی هم بادوم! اگر اینطور باشه نباید از نارنجی هاش بردارم چون ممکنه طعم بادوم زمینی بده! ولی اگر اشتباه کنم چی؟! خیلی بد میشه!!!
توی این فکرهام که سوالای لوس همیشگی شروع میشه، اینکه چقدر از درست مونده و کی دفاع میکنی؟؟!! و اینکه بعدش چکار میخوای بکنی و از این حرفا! شاید بهتر بود بیوگرافیم رو روی یه کاغذ مینوشتم آویزون میکردم به گردنم که هر کی علاقمند بود خودش بخونه دیگه!!! هر چند این سوال ها هم از درد بی حرفیه!
یعنی هر کدوم از این شکلات ها چقدر میتونن وزن داشته باشن؟؟؟ فکر نکنم 20 گرم بشه! نکنه برخلاف تصورات من از این شکلات هایی باشه که فقط خوشگلن و مزه ی روغن میده؟؟؟ اگر اینطوری باشه که دیگه اینجا نمیام!!!
در همین موقع یه خانمی وارد میشه و باز همون مراسم ماچمالی و تعارفات تکراری (ماچمالی میان خانمی منظورمه، یه موقع سوء تفاهم نشه)!
خب... راستش یادم نمیاد قبلا ایشونو دیده باشم، شاید دختردائیمه که بزرگ شده و قیافه ش عوض شده! ولی آخه توی سه چهار پنج سال که قیافه آدم اینقدر عوض نمیشه! شاید راست میگن خانما زود شکسته میشن، البته خب این که حداقل در مورد این خانمه صدق نمیکنه! شاید هم عروس دایی باشه، ولی خب مشکل اینجاس که اصلا به پسردائیم به هم نمیخورن! حتی از نظر هیکل و ابعاد فیزیکی، چه رسد به...
اصلا به من چه که اون کیه! اونچه به من مربوط میشه در حال حاضر اینه که اون شکلات های بی نوا دارن اونجا واسه خودشون میگندن و کسی نیست به فریاد دلشون برسه!!!
شربت آوردن!
خب... گرچه در نوع خودش نوآوری محسوب میشد، ولی وضعیت منو که نیاز به دستشویی دارم یه مقدار وخیم میکنه! دستشویی رو هم که بلد نیستم و نمیشه از این خانمه که نمیشناسمش هم آدرس دستشویی رو بپرسم! ممکنه فکر کنه به شکلات ها نظر دارم!!!
برنامه های این شبکه های ماهواره هم که دیگه لوس و ننر شده! معلوم نیست این همه خواننده به چه امیدی این مزخرفات رو به خورد مردم میدن؟ بعدشم دو دقیقه دور هم جمع شدیم که یه تنوعی بشه، وگرنه این تلویزیون و برنامه های چرتش که همیشه هست!
یه خانم غریبه دیگه که قیافه ش خیلی شبیه دائییه چای آوردن!
مرسی، البته اگر شکلات هم کنارش بود خیلی بهترتر میشد!
بعله! مرحله ی بعد اعاده ی فضل اقتصادی و سیاسی بزرگان مجلسه! خب... یکی نیست بگه شما اگه اینقدر اقتصاددان و سیاست مدار هستید، چطور الان بعد یه عمر کار هشتتون گروی نهتونه! شما که اینقدر انسان های سنتی و مذهبی ای هستید، نمی دونم دیگه از چی دارید شکوه میکنید؟؟؟ مگه نه اینکه همه تون همینو میخواستید؟؟؟ نگید دلتون به حال اوضاع و احوال جوونایی مثل ما سوخته که... که هر چی میکشیم از برکات وجود همین شماهائیه که... لا اله الا الله!
صلوات بفرستین که یک نفر رفت سمت میز تا شکلات رو اوکی کنه!!! نه، داری اشتباه میکنی، اون که گزه! گز نمیخوام!!! دیگه حالم از هر چی گزه به هم میخوره! من از اون شکلاتا میخوام!!! نکنه شکلات هاتون هم مثل این میوه مصنوعی ها هستن!!! یا اینکه واسه دکور گذاشتیدش اونجا؟؟؟
البته توی مرام من نیست که دست صاحبخونه رو رد کنم و مجبورم علیرغم میل باطنیم این گز لعنتی رو هم بخورم!
مرحله بعدی چیه؟ میوه!!! خب فکر نکنم گز با خیار چیز خوبی از آب در بیاد، با کیوی هم همینطور... با سیب و پرتقال چی؟؟؟
خب نمکپاش که ندارین، بنابراین کیوی و خیار کلا منتفیه! میمونه سیب و پرتقال، پرتقال که کثیف کاری زیاد داره، تازه ممکنه آبش بپاشه توی صورت دایی! واسه همین فقط یه گزینه میمونه و اونم سیبه!
شیرینی از کجا آوردین؟؟؟ این یکی رو دیگه کجای دلم جا بدم؟! یه کم هم فکر مهمونای بیجاره رو بکنید خب!
دست کم میتونید یه نظمی به تعارفاتتون بدین، مثلا اول همه شیرینی ها رو با هم، بعد همه مایعات رو با هم و آخر سر هم میوه!!! اینطوری که معده ی بیچاره باید هی فاز عوض کنه!
وای دیگه داره لوس میشه ها، خب وقتی حرفی واسه زدن نداریم، عیدی ما رو بدید تا پاشیم بریم دیگه حوصله مون سر رفت! البته خانم ها که همیشه حرف واسه زدن دارن، ولی خب من کارو زندگی دارم! اصلا از خیر این شکلات ها هم گذشتم!
ولی در آخرین لحظات و در عین ناباوری، اون خانم کمی آشنائه رفت به سمت میز و ظرف شکلات رو برداشت و ... اِ!!! کجا میبری اون شکلات های زبون بسته رو! آها!!! حالا حتما بایست از اون سمت تعارف کنی! خب تا میاد به من برسه چیزی ازش نمیمونه! اگرم بمونه انتخاب من کلی محدود میشه!!!
خب... شمارش معکوس... سه، دو، یک...
دست شما درد نکنه!
خب... حالا که رنگ آبیش رو انتخاب کردم بذار ببینم داخلش چه خبره! اولا که ظاهرش بچه گول زنه! وزنش ده گرم هم نیست! کلاه سرتون گذاشتن! حالا ببینم توش چیه؟!
خب... شبیه یه نی نی بستنی زمستونی میمونه... اوممم... اه اه اه!!! اینکه همون شکلات فندقی مغزدار خودمونه، چقدرم مغزش بدمزه ست!!! توی این گرما حسابی آب شده و مزه ی سویا لیستینش غالبه!!! رنگ بسته بندیش هم که غیر استاندارده، تازه مارک و نام و نشونی هم که نداره! یعنی ممکنه توی قم تولید شده باشه؟؟؟
اصلا نخواستم! یادم باشه هیچوقت از این شکلات ها نخرم!
خب دیگه، سال خوبی داشته باشید! سال آینده همینجا میبینمتون، سعی کنید تا اون موقع باقی این شکلات ها رو به خورد مهموناتون بدید که چیزی ازش نمونه ها!!!
پ.ن: مطلب نوشته شده در حد شوخی است، وگرنه من اینقدرا هم آدم شکمویی نیستم! پس زیاد جدی نگیرید!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم