ماه رمضون، عذاب بیدار شدن های نیم شب و خوردن سحری بین خواب و بیداری صرفا برای رفع تکلیف، دعای سحر و شمارنده ی معکوس روی صفحه تلویزیون که آدم رو برای خوردن آب به عجله میندازه (و یاد گوینده ی رادیوی سال های دور که می گفت: "شنوندگان گرامی، تا اذان صبح به افق اصفهان تنها یک دقیقه ی دیگر وقت باقیست!")، صدای اذان صبح، نماز صبح و چرت بعد از سحری (که خدا نکنه سحری سنگین بوده باشه، وگرنه ممکنه کار دست آدم بده!!!) و شروع یه روز گرم و طولانی (که البته برای من خوشبختانه زیر کولر و سرگرم کار به سرعت می گذشت)، بی رمقی دم غروب و مهمونی های دورونی افطاری که توفیقی برای دور هم جمع شدن و دیدار اقوامه، گپ زدن های مختصر سالیانه با آدمایی که شاید اگه عید نوروز و ماه رمضون نبود، همین سالی یکی دو بار هم از هم سراغی نمی گرفتیم، و سنگینی و کرختی بعد از افطار...
ماه رمضون برای من با این خاطره ها اجین شده، ماهی که با همه ی خوبی ها و بدی هاش امسال هم بالاخره داره به آخر میرسه... هرچند این روزهای آخر دیگه جزو قسمت های لوس ماجراست، اما باعث میشه یه حس دلتنگی به آدم دست بده، با وجودیکه هر سال برای من از معنویت ماه رمضون کم میشه، ولی هنوز هم معدود چیزهایی هست که منو با این ماه پیوند میده، مثل همین سحر آخر، مثل هلال شوال و مثل شب عید فطر (که همونطوریکه قبلا هم گفتم به نظر شاید من تنها عید واقعی و موجه مذهبی باشه).
پیشاپیش عید فطر دوستانی که امسال روزه گرفتن و دوستانی که روزه نگرفتن ولی این عید رو دوست دارن، مبارک باشه.
پ.ن: خیلی نامردیه که بعد کلی زحمت و عذاب تونستی بشقابت رو خالی کنی، بعد سرت رو برگردونی ببینی دو تا کفگیر برنج و چهارتا سیخ کباب اومده توی بشقابت!!!
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد، المنه لله
عید رمضان آمد، المنه لله
آنکس که بود آمدنی آمده بهتر
و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به
و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به
برآمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه
ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه
من روزه بدین سرخترین آب گشایم
زان سرخترین آب رهی را ده و مسته...
زان سرخترین آب رهی را ده و مسته...