دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵

متنی متفاوت ...

دوستان خوبم سلام
در ابتدا جا داره از تمامي دوستاني که با نظرات قشنگشون به بنده اظهار لطف کردند , صميمانه تشکر کنم

امروز ميخوام متفاوت بنويسم ... متفاوت بنويسم و درباره ي تفاوت داشتن ...
بذارين اينطوري شروع کنم : در کل همه ي آدم ها با هم ديگه فرق دارند , چه از لحاظ ظاهري و چه از لحاظ روحي , خيلي شنيديم که ميگن هيچ دو آدمي مثل هم نيستند . خب اين کاملا درسته , اما تفاوت ها شايد از ديدگاهي دو نوع باشند , يک نوع انتخابي و ارادي و نوع ديگه اجباري که البته هر کدوم ميتونن خوب يا بد باشند . به هر حال چيزي که در اين ميان مهمه اينه که اين اختلافات وجود داره و کسي نميتونه منکر اونا بشه , شايد حتي بتونيم بگيم انکار يا فرار از اون ها کار ترسوها يا ابله هاست .
توي يک جامعه که آدماي مختلف با سلايق و افکار متفاوت و بعضا متضاد در کنار هم زندگي مي کنند , چيزي که خيلي مهمه اينه که هر فرد به اون سطح از شعور و بلوغ فکري رسيده باشه که بتونه اين تفاوت ها رو با اون چيزي که بهش "سينه ي گشاده" ميگن , تحمل کنه و به خودش اجازه نده که بخواد ديگران رو به خاطر اين تفاوت ها (که مي تونه از دسته ي تفاوت هاي اجباري باشه) ملامت کنه و يا به اين فکر باشه که عقايد و افکار خودش رو به سايرين ديکته کنه . خب توي برخي از جوامع (البته با گذر از مراحل پيش نياز) اين مورد تا حدودي محقق شده و از دلايل تحققش هم مي توان به افزايش سطح آگاهي عمومي , به خصوص آگاهي شهروندان اين جوامع در خصوص حقوق شهروندي خودشون , اشاره کرد . اگر بخوايم به طور خاص در مورد جامعه ي خودمون بحث کنيم , نظر من اينه که ما در حال گذر از مراحل اوليه به سمت هدف هستيم و تا رسيدن به هدف راه دراز و وظايف خطير به دوش همه ي ماست ... نظر شما چيه ؟؟؟
در هر حال , لازمه ي رسيدن به اين بلوغ فکري , اينه که اول از همه خودمون رو اصلاح کنيم , يعني به سمت بهتر شدن حرکت کنيم , يعني خوب بودن رو انتخاب کنيم ! اما متاسفانه بيشتر ماها آنچنان در روزمرگي هاي خودمون غوطه ور شديم که گاهي فراموش مي کنيم حق انتخابي هم وجود داره , ما دست و پاي خودمون رو با اون چيزي که اسمش رو هنجار ها و سنت ها گذاشتيم آنچنان بستيم که تاب و توان کوچکترين تحرکي برامون نمونده و بدتر و زجر آور تر از همه ي اينا , اينه که فکر مي کنيم کاري که داريم مي کنيم , درست ترين کار دنياست ! ما خطوط قرمزي براي خودمون تعيين کرديم که به خودمون (و متاسفانه به ديگران) اجازه نمي ديم که حتي فکر تجاوز از اين خطوط رو به ذهنشون راه بدن , البته منظور من از عبور از خطوط زير پا گذاشتن ارزش ها و مقدسات نيست , چه بسا دوستاني که منو ميشناسن ميدونند که من آدم بي قيدي نيستم , برعکس کاملا به اون رفتار ها و عقايدي که با فکر کردن به درست بودنشون ايمان پيدا کردم , پايبند هستم و حتي روشون تأکيد مي کنم , اما سعي مي کنم هيچ وقت هم به عقايد ديگران , هر چند که با مال من کاملا در تضاد باشه , توهين و بي احترامي نکنم . به قول بزرگي که فرموده : "همه ي سخن ها را بشنويد و بهترين را انتخاب کنيد" که البته ملاک بهتر بودن يک ملاک تقريبا نسبي است (برخي موارد هستند که جنبه هاي فطري نيز در آن ها دخيل است)
خب حالا بايد ببينيم که جايگاه تک تک ما در اين بين کجاست ؟ به عبارتي هر يک از ما چقدر در مورد انتخاب هايي که در زندگيمون انجام ميديم تفکر صحيح داريم و واقعا براي خودمون حق انتخاب قائليم , چون به نظر من پيروي از سنت ها و هنجارها (هر چند صحيح) بدون فکر و انتخاب کوچکترين ارزشي نداره , حالا بماند که برخي از ما در مورد اساسي ترين مسائل زندگيمون هم هيچ گاه انديشه نکرده ايم . حالا اگه بخوايم دلايل اين پيروي کورکورانه رو در چهارچوب هنجارهاي جامعه بررسي کنيم (همون عواملي که موجب ميشن جامعه مثل يه مرداب تحرک و زنده بودنش رو از دست بده و به سمت فساد پيش بره) شايد بتونيم به اين موارد اشاره کنيم : اول از همه اين خود افراد هستند که نمي خوان يا شايد هرگز لازم نمي بينند خودشون رو عوض کنن , شايد اصلا در موردش حتي فکر نکردن و يا اگر هم فکر کردن , ديدن به قول خودمون به دردسرش نمي ارزه و بي خيال شدن ! اما دليل دوم مي تونه بسته بودن محيط جامعه باشه , يعني اينکه عده اي با طرز تفکر خاص خودشون که البته معمولا در اقليت هم هستند , بر سايرين مسلط شده و به خاطر مصلحت خودشون , به جامعه اجازه ندن که بر خلاف خواسته ي اونا حرکت کنه , ميخواد از لحاظ عملي باشه و يا فکري , و بدترين حالت وقتي به وجود مياد که اين گروه موفق ميشن عقايد خود رو به عوام تحميل کنند و به عبارتي فکرشون رو به عنوان تفکر غالب در جامعه جابندازن , و باورهاي مردم رو با باور هاي خودشون هم سو کنند , و اين درد بزرگي است ... شايد يکي از بزرگترين دردهاي همه ي جوامع بشري در طول تاريخ ... و ملت ها چه بازيگران خوبي , و چه مترسک هاي رامي براي اين اهداف کثيفند ! اما اگر کسي در اين فضاي بسته بخواد بر خلاف جريان آب شنا کنه ... اونوقته که تفاوت ها آشکار ميشه ... و اونوقته که ... ناسزاها و تهمت ها و اذيت ها شروع ميشه ...
از بدترين اشکال اين بازي سوء استفاده از اعتقادات يک ملت مي تونه باشه , و اينکه گروه غالب براي حجاري عقايد و هنجارهاي ساختگيشون از عناوين دهن پر کن و لباس شرع استفاده کنند , دسيسه اي که به نظر من آشکارترين و وقيحانه ترين نوع تهاجم فرهنگيه , به اين جمله که از قول يک فيلسوف غربي است (با اندکي تغيير) , دقت کنيد :
"... دليل اينکه کليساها و دولت ها سعي در محدود کردن افکار مردم دارند , اين است که کنترل و در اختيار داشتن فردي که از لحاظ فکري محدود شده است , کار بسيار ساده ايست , اما آنچه که مهارناپذير است , انسان آزادانديش است , زيرا اگر انساني استقلال فکري داشته باشد , با هيچ سلاحي نمي توان بر او تسلط يافت , تنها راه اينست که او را بکشي , اما هرگز نخواهي توانست افکارش را محدود کني ..."
در کل هر انسان عاقل و عادلي اينو مي پذيره که سوء استفاده از عقايد افراد خصوصا در جوامع مذهبي که به دليل تعصبات غلط و خرافاتي که متاسفانه همواره با مذاهب آميخته بوده (اغلب توسط خود مروجان به طور خواسته يا ناخواسته وارد شده) و به صورت نقطه ضعف آشکار بروز مي کنه , کار انساني و جوانمردانه اي نيست , ولي خب , هميشه کساني هم پيدا ميشن که دست روي همين نقاط ضعف مي ذارن و اونو دستمايه ي تهاجم خود به افکار عامه قرار مي دن و خب در بيشتر موارد هم کاملا موفق ميشن تا افکار غلط خود را با عناويني مثل "فرهنگ سازي" به خورد مردم جاهل بي نوا بدن .
به طور جزئي تر اگر بخوايم در مورد مذاهب بحث کنيم , بنده شخصا به دين معتقد هستم , اما چيزي که تاريخ نشان داده است , اين بوده که همواره مذاهب در برابر پديده هاي نوظهور و يا حتي پديده هايي که همواره وجود داشته , اما به تازگي به شکل فرموله و ساختيافته مطرح شده اند (و دليل آن تغيير ديدگاه و تکامل فکر بشري بوده است) مقاومت و با آنها به شدت مخالفت نموده اند , اما به مرور زمان ناچار به تسليم در برابر اصول علمي شده و به گونه اي با آن ها کنار آمده اند , هرچند که اغلب افرادي بابت اين گذار بهاي سنگيني مي پردازند . به عقيده ي من اين اشکال نه به خاطر روح الهي مذاهب , که به خاطر شرارت و جاه طلبي مبلغان و مدعيان آن ها بوده است , که قانون الهي هرگز با حقايق در تضاد نبوده و نيست ...
اما سوالي که من دارم اينه , آيا اگر ما خودمون مي خواستيم که راه زندگيمون رو خودمون انتخاب کنيم , با فکر کردن و البته استفاده از تجربه ي مفيد و غير مغرضانه ي ديگران , و خودمون رو در حصار کليشه ها زنداني نمي کرديم , آيا هيچوقت کار ما به اينجا مي کشيد ؟؟؟ آيا هيچوقت بازيچه ي دست ديگران قرار مي گرفتيم ؟؟؟ و در يک کلام آيا هرگز به خودمون اجازه مي داديم ديگران رو به خاطر متفاوت بودنشون سرزنش کنيم , "گناهکار" بدونيم , و به چشم تحقير به اونا نگاه کنيم ؟؟؟ پاسخ اين سوال باشه با وجدان هاي بيدار شما
از وقتي که براي مطالعه ي اين پرسشنامه صرف کرديد سپاسگزارم , و خوشحال ميشم که نظر شما رو هم در اين باره بدونم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم