جمعه، آذر ۱۰، ۱۳۸۵

یک سال گذشت ...

امروز 10 آذرماهه , درست یک سال از ایجاد وبلاگ پسر تنهای خسته میگذره ... چقدر زود یک سال گذشت ... چقدر زمان بیرحمانه میگذره ... تا چشم به هم بزنیم وقت رفتن میرسه ...


پارسال این موقع ها من تنهای تنها بودم و امسال باز هم تنهای تنهام , اگرچه این وبلاگ موجب آشنایی من با خیلی آدما شد , آدمایی که فکر می کنم همه شون آبی و شفاف بودن یا حداقل می خواستن که اینطور باشن , اما ... بین اونها یه نفر بود که از همه عاشق تر بود , و مهربون تر ... و درست مثل خودم تنهای تنها بود ... کسی که رویاهای آبی و قشنگی داشت ... آرزوهای بزرگی که هر کدومشون به در عین سادگی به وسعت آسمون بود ... آسمون یه روز قشنگ آفتابی ...


اما نمی دونم چرا ... چرا همه ی داستان های عاشقونه باید نیمه کاره بمونن ؟؟؟ آخه چرا خدایا ؟؟؟ نمی دونم ...


... و من ... به جای گرفتن جشن تولد یک سالگی وبلاگم , به سوگ لحظه های پر پر شده می شینم و یاد اون کسی رو که منو با تمام خستگی هام تا قیامت تنها گذاشت , توی قلبم تا همیشه زنده نگه می دارم ...


دوست خوبم که این مطلب رو میخونی , تو رو خدا اگه عاشقی  قدر عشقت رو بدون , پیش از اینکه دست روزگار بینتون جدایی ابدی بندازه ...


باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست ...


اگه من فقط می تونستم یه بار دیگه باهاش حرف بزنم ... اگه فقط می تونستم یه بار تو چشاش نگاه کنم ... اگه می تونستم یه بار دستاشو تو دستام بگیرم ... کاری می کردم که هیچوقت تنهام نذاره ... هیچوقت ... هیچوقت ...


... میدونم که از تو آسمونا صدامو میشنوی و اشکای حسرت رو روی گونه هام میبینی , میدونم که حالا دیگه خوب احساسمو میفهمی و به عشقم ایمان داری , پس این شعر غمگنانه رو پیشکش روح خسته ات می کنم ... میخوام بدونی که الان یه چیز عذابم میده و اونم اینه که تو هنوزم تنهایی ... یا شایدم نه , چون دل من همیشه پیشته ... فقط ازت یه خواهش دارم ( از همون خواهش های همیشگی , یادته ؟؟؟ ) ... تو هم همیشه دوستم داشته باش ...


اي تو بهترين بهانه واسه ي ترانه ي من                  دستاي تو جون پناهی تو شب زمانه ي من
قلب تو چه مهربون بود با من تنهاي خسته                     تپش قلب قشنگت بهترين ترانه ي من
يادته واسم يه روز از قصه ي عاشقي گفتي              پيش حرفاي تو نثره , شعر عاشقانه ي من
انگاري يه دنيا شعر بود , توي چشمون سياهت           به فداي يه نگاهت , حس شاعرانه ي من
تو که رفتي و نگفتي من و دل چقدر غريبيم            نه ديگه , تموم نميشه گريه ي شبانه ي من
آره رفتي نازنينم , حالا مونديم اينجا تنها          من و چشم خيس و بغض و شعر غمگنانه ي من ...


لطفا پست قبلی رو هم مطالعه کنید , دیروز گذاشتمش , ممنونم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم