جمعه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۶

خداوندا ... عمر این گل های یاس چقدر کوتاه است .....

غم تو قلب منو اسيره سايه ميکنه
چشم من براي تو هميشه گريه ميکنه
بارون مياد تو کوچه ميشينه پشته شيشه
درست مثله روزی که رفتی واسه هميشه
ای آرزويه قلبم
امشب بگو کجايی
پوسيدم از غم تو، تو غربت تنهايی
خسته از اين جدايی
بی تو چه ها کشيدم در حسرتت عزيزم
به انتها رسيدم
من که از غصه شکستم
اين گوشه نشستم
به خدا که برای تو بود
همه چيزم فدای تو بود
من که از خدا بجز تو چيز ديگه اي نخواستم
هرچی هست فداي عشقت
من فقط تو رو ميخواستم
کاش ميشد حتی يه بار
از تب عشقت بسوزم
باتو من يک بار ديگه
لب شادی رو ببوسم
دلم گرفت ز امشب
فاصله ها زياده
گلايه اي ندارم،
اين بازي زندگيست
اين بازي زندگيست ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم