شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۷

نغمه های نسيان ...

دلم گرفته ... و هيچ چيز ... هيچ چيز , نه اين ثانيه هاي تکراري , نه ين روزا و شبايي که پشت سر هم ميان و ميرن ... نه اين محله ي آشنا و کوچه هاي پرخاطره , نه اين کوه صبور خاموش , نه اين صداي بازي و خنده ي بچه ها ... و نه اين دکمه هاي رنگ پريده و صفحه ي مانيتور مات که سال هاست هر روز ساعت ها به چشم هم خيره مي مونيم ... هيچ کدوم اندازه ي غمي رو که توي دلمه نمي دونن ...
دلي که تنگه ولي ناي ناليدن نداره ... دلي که پر از درده ولي ميل خالي شدن نداره ... دلي که تنهاست و خيلي وقته که از تنهايي به جان آمده و ديوونه شده ... ولي ديگه حتي شوق ما شدن نداره ... دلي که خيلي وقته بهش سر نزدم , شايد حتي خودمم فراموشش کردم ... واسه همينم بهش حق ميدم که حتي از دست خودم ناراحت باشه ... حتي باهام قهر باشه , ازم بدش بياد ... منو ببخش اي دل خسته ي حسرت زده ي فراموش شده ي من ... به حرمت عشقي که بهم ياد دادي منو ببخش ... گرچه ميدونم توقع زياديه ... اونم از جانب مني که حتي يک بار بهت اجازه ندادم بلند بلند تنهايي تو گريه کني ... به حرمت عشقي که در خودت فراموش کردم اين پسرک تنهاي خسته رو ببخش ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم