پنجشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۷

خیلی سخته ... مگه نه ؟!؟

اين دنیای مجازی هم دیگه جذابیتی واسم نداره ... با اینکه همه ی وقتم , همه ی کار و آینده م همین جاست , اما ... گاهی میشه که دلم میخواد از اینجا بزنم بیرون ...
از بین این URL های لعنتی و pm های مسخره و email های بی روح و حتی این وبلاگ های بی حاصل ...
اما ... چه کنم که بسته پایم ...
و چقدر بده که آدم نه راه پیش داشته باشه و نه راه پس ... و چقدر بده که وقتی از همه کس دلت میگیره و از همه چی خسته میشی , جز یه وبلاگ که انگار خاطره ی همه ی م های دنیا رو یادت میاره هیچ جا رو نداشته باشی ...
چقدر سخته که همه ی زندگیت شده باشه یه چهار دیواری که خودت رو توش زندونی کردی و از همه چیزت می زنی ... تا شاید به آینده برسی .... اونم فقط شاید ...
و چقدر سخته که نتونی , یعنی نخوای خودت رو توی چنگ این روزگار ظالم اسیر کنی و خودت رو توی منجلاب زندگی غرق کنی تا حتی یادت بره که زنده ای ... که واسه چی زنده ای ...
و خیلی سخته که همه ی این شکست ها رو ... و این سختی ها رو بخوای , یعنی مجبور باشی تنهایی تحمل کنی و حتی یه نفر نباشه که حرفاتو بهش بزنی ... یعنی درسته همیشه کسایی دور آدم هستن که خیلی براشون عزیزی و اونا هزاران برابر واسه ی تو ... اما ... خیلی سخته که نتونی , یعنی ... واقععا نتونی و نخوای که باهاشون درد دل کنی ...
چون می دونی که فقط ناراحت میشن , و میدونی که این اون چیزی نیست که تو میخوای ... و تو نمی خوای که کسی از دستت ناراحت باشه ... یعنی الکی ناراحت باشه ...
خیلی سخته ... که خیلی چیزا رو نتونی اینجا بنویسی و خیلی سخت تر اونه که خیلی از چیزها توی دلت باشن که اصلا هیچ جا نتونی بنویسیشون ... با هیچ قلمی ...
و خیلی سخته که گم بشی ... و فراموش بشی ... یعنی خودت رو فراموش کنی ... و خیلی سخت تره که برگردی ... و سر حرفت بمونی ...


روزی خواهم رفت ... تا بی کرانه های سرخ افق ... آنجا که هر غروب آسمانش هم رنگ قلب من میشود ...
خواهم رفت تا از پس قله های خشک و تنها , به بی کرانی این دشت بنگرم ... و به تنهایی خدا در آن اوج بلند سرفرازی...
خواهم رفت ... با کوله باری خالی از خاطره ... و تنها تکه های روح زخمی شکسته ام را همسفر راهم خواهم کرد ... تا بدان جا رسم که نبودن سرشار شوم ... از نبودن سرشار ...
و خواهم رفت تا نرسیدن ... که این راه را از آغاز سرانجامی نیست ... و کسی رسم همسفری نمی داند ... و کسی دل به دلداری دلی خسته نمی بندد ... و کسی جسمش را به پای روحش قربانی نمی کند ... و عقلش را به پای قلبش ... که دل را در این دیار جای سینه نیست(که به تمنای عقل مصلحت اندیش لذت پسند اندکی سقوط کرده است !!!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از علاقه شما به این مطلب سپاسگزارم